بغض دارم

یک هفته ای میشه که کارگران مشغول به کارند و هرروز میگم فردا کارشون به پایان میرسد ولی نمیرسد! 

دوشنبه کمی به کارهای آفیس ایشان رسیدم و یکسری فایل فرستادم. کارهام را انجام دادم و برای شام کتلت درست کردم با سالاد فراوان و غروب با فرشته کوچولو رفتم پیادهروی. مادر دوستم هم زنگ زد و به سلامتی رسیده بود. اینروزها بیشتر تی وی تماشا میکنم. 

سه شنبه روز نظافتم بود که بالا و پایین را تمیز کردم،  با مادرم حرف زدم. باران شدیدی میبارید و هوا سرد سرد بود. دلم پتوی گرم و خواب میخواست که ظهر چرتی زدم. یک قسمت از باغ را گفتم برام جور دیگه درست کنم که خیلی خوب شد. برای شام مرغ توی فر درست کردم با سیبزمینی و هویج و چغندرو پیازو کدو حلوایی زیرش گذاشتم با سالاد فراوان و زرشک پلو؛  خوب ایشان فقط غذای ایرانی و به سبک ایرانی دوست داره و اینجوری براش عجیبه. لیست خرید نوشتم برای چهارشنبه که صبح قبل از آمدن کارگرها بروم خرید. ایشان هر شب همه شمعهای خانه را  روشن میکند و تا صبح اتاق خواب نورانیست. صبحها ساعت ۵ بیدارم و در تخت مدیتیشنم را انجام میدهم. 

چهارشنبه صبح ۸.۳۰ از خانه بیرون رفتم و خریدهام را انجام دادم. برای خودم ۳ تا پلیور هم خریدم! و یک دست لباس خواب برای ایشان. میوه و خریدهای سوپری هم برای خانه و هم برای آفیس ایشان انجام دادم و سرر اه برگشت یک لیوان آب سبزیجات از مغازه دختر دوستم خریدم و ۱۰.۱۵ خانه بودم و کارگرها نزدیک ۱۱ آمدند. وقت نکردم بانک بروم تازه پست هم باید  میرفتم که نشد. خریدها را جا به جا کردم و به کارهای خودم رسیدم. ابروهام شدید نیاز به پاکسازی داره اما وقت ندارم بروم. این دو سه هفته به خاطر درد ورزش نکردم و خودم خیلی ناراحتم. سه سری لباس شستم و بیرون پهن کردم که باران گرفت و تند تند جمع کردم و خودم خیس شدم. زیر باران برای پرنده ها دانه ریختم تا توی سرما دغدغه نان نداشته باشند. 

شام خورشت مانند کرفس درست کردم  با سالاد شیرازی و رفتم پیاده روی و دوستم را دیدم و فرشته ها با هم حسابی بازی کردند و هوا تاریک شده بود که برگشتیم خانه؛  در را که باز میکنم بوی خوشبختی را حس میکنم. شبها خانه ام گرمه و دلم روشن و شاکرم. 

ایشان رسید. شام زود میخوریم اینروزها؛ بین ۷ تا ۷.۳۰. یکی از همکاران قدیمیم توی فیسبوک من را اد کرده که قبولش کردم. حالا پیام میده کجایی چه میکنی و من هم با تاخیر پاسخ میدهم چون زیاد با فیسبوک کار نمیکنم. 

رسیدیم به پنجشنبه که امروز بوده و ایشان دیر میرفت سر کار. کارگرها قول دادند کارشان را امروز تمام کنند. هوا خیلی خوب بود و یکسری لباس تیره شستم. کمی نقاشی کردم و موزیک آرامی گوش دادم. برای خودم شعر میخواندم و هر نفس شکر میکردم. یک برش نان بربری برای ناهار با نان و پنیر و گردو خوردم و برای شام  مایه لوبیا درست کردم. با مادر دوستم و مادر خودم و خواهر جانانم حرف زدم.

کار را تحویل دادندخیلی تمیز ولی حاشیه کار بسیار کثیف. با فشارشو باید دورتادور ساختمان و شیشه هارا شست که روز یکشنبه و با ایشان این کار را انجام میدهیم ولی خیلی آشغال و شن وارد خانه شده که باید تمیز بشود.

به دوستم زنگ زدم تا هم را ببینیم و راه برویم. چه خوبه که یکی را تصادفی میبینی و تصادفی دوست میشی و دوستی خوبی شکل میگیره. فرشته ها عامل دوستی من و این خانم شدند و البته کار خدا بود. خدایا شکرت. ایشان دیر آمد و شمعها خاموش ماندند. فرشته را تمیز میکنم و لوبیا پلو را دم میکنم  با ته دیگ سیب زمینی. چای دم میکنم و با هم میخوریم. نامه ای دارم که تکسم را پرداخت نکرده ام و اخطار دوم است. من اخطار اول را نگرفته ام. حسابدار جدیدمان سرش با دمش بازی میکند. اینهمه سال اینجا بودم تنها یکبار ۵۰۰۰ دلار از تکسم را برگرداندند

و من همیشه بدهکارهم هستم؛  مازاد  بر تکسی که از حقوقم کم میشود خودم هم باید تکس بدهم. خدایا شکرت. 

امروز یک کُرس حسابداری نام نویسی کردم برای کارهای  بیزینس ایشان و قرار شد هفته ای یکروز هم کمکش کنم و بروم آفیس.  


از صبح بغض میکنم و از صبح اشک میریزم و تصویر چشم انتظاران جلوی چشمم میاید،  خدایا مردم من بسشان نیست؛  کم تاوان ندادند. خدایا چرا سقف ظلم فرو نمیریزد و بنیادش نابود نمیشود. خدایا کمک کن؛  بگذار آرامش،  اعتبار و ارزش به کشورم باز گردد. مردم من سزاوار این زندگی و بدبختی نیستند. کمکمان کن تا شوربختی رخت بر بندد از ایران. کمکشان کن. 

ایشان شو آقایان  را تماشا میکند؛  باور من این است که نه دستمال  بنفش کاری میکند و نه دستمال سبز و نه سید خندان و نه محمد باقر؛  تنها میدانم سگ زرد برادر شغال است.(حیف سگ؛  حیف شغال)


پ.ن. کاش به جای چالش مانکن  و هزار مسخره بازی دیگر؛  چالش یکروزه انسان بودن داشتیم. مهربان بودن و راستی و درستی. 

پ.ن. پدرم برای کفران نعمت  زمزمه میکند 

ما که در سایه خورشید معذب بودیم 

چشممان کور سزاوار همین شب بودیم




نظرات 3 + ارسال نظر
یارا پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1396 ساعت 22:09 http://mororroz.blogfa.com

چه بیتی !!! چقدر حال و هوای الانمون رو داریم .

بله درسته عزیزم

Maryam جمعه 15 اردیبهشت 1396 ساعت 17:41 http://doshize.blog.ir

سلام ایوا جون
چقدر دلم برات تنگ شده بود یه وقت بهم سر نزنی ها گناه میشه
خوبه که برای پرنده ها غذا می ریزی ، اینجا داره بارون میاد احتمالا از بیان خداحافظی می کنم و میام بلاگ اسکای
راست میگی کاش به جای این مسخره بازیای مانکنی یه جو آدم میشدیم ، مرد زن و بچه دار اومده وبلاگ من خصوصی نظر داده که شماره تو تو وبم بنویس !!!! امروز اومده عمومی کامنت گذاشته که من باید سریعأ با شما صحبت کنم !!!!!! نمیدونم این مرتیکه نفهم راجبه من چی فکر کرده !!!!!

سلام عزیزم؛ ممنون که سر میزنی. هرجا مینویسی به من بگو تا بخوانمت.

خوب یکی به این آقا باید بگه شما شماره ات را بگذار اگر کار مهمه ؛ بهترین کار ندید گرفتنه اگر قصدشون مزاحمت باشد.

فناوری اطلاعات زیفا پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1396 ساعت 20:57 http://zefa.ir

اولین سامانه ارسال پیام های تبلیغاتی تلگرام به وسیله ی سامانه تیسل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد