مزرعه نیکی

۸ صبح که بیدار شدم به دوستم پیام دادم که اگر میخواهند بروند بیرون اون بچه خانه تنها نمونه و بیارنش اینجا تا با فرشته کوچولو بازی کنه. در جا قبول کرد و قرار شد ۱۰.۳۰ -۱۱ بیان که برای منم خوب شد و کادوی  مامانش را گذاشتم روی میز تا بهشون بدهم. 

صبحانه را آماده کردم و یک بسته گوشت و مرغ برای ناهار گذاشتم بیرون. صبحانه خوردیم و جمع کردیم. ۱۰ دوش گرفتم و دوستم با مادرش و همسرش و پسرش ۱۰.۳۰ آمدند و فرشته را دادند و کادو را دادم و به سلامت رفتند. پیاز توی میکسرریختم  و زعفران  دم کردم. مایه جوجه کباب  و کباب درست کردم و برنج خیساندم. ایشان برای کاری بیرون رفت و من هم خانه را طی کشیدم. این دو تا هم آتیش میسوزاندند. 

وقت دکتر گرفتم برای فردا؛  دوشنبه هم باید دستی به خانه بکشم و هم کار اداری دارم. ایشان برگشت و کارهای عمرانی را کرد. منهم فرشته دوستم  را بردم توی حیاط و برس کشیدمش. برنج را یک دم کردم و ایشان کمی بعد آتش درست کرد. کمی ریحان چیدم از با نعناع و شستم. کمی کره و پیاز هم گذاشتم و کبابها را سیخ کشیدم با گوجه  و سیخ سبزیجات. دوغ هم درست کردم و ایشان بادزنان با فرشته ها حرف میزد. 

ناهار خوردیم و من کمی استراحت کردم و مدیتیشن را انجام  دادم. 

تلاش امروزم برای کمک به یک حیوان بیزبان بیهوده نبود و به ۵ جا زنگ  زدم و تنها یک نفر حاضر به کمک شد بقیه هم چون آخر هفته بود نمیتوانستند نیرو پیدا کنند. وقتی خواستم دستمزدش را بدهم از من نگرفت و گفت دوست داشتم من هم سهمی تو این کار خوب داشته باشم و کمک انجام شد. حالا اسم و آدرسش را گرفتم برای یک هدیه که پست کنم یا ببرم براش. یک قدم من برداشتم و خدا از آنطرف دستی به دستم داد تا اینکار انجام شود. 

سپاس سپاس سپاس سپاس سپاس خدایا،  چطور شکرت را بکنم وقتی اینقدر شنوای درخواست های منی. من بذر میکارم توی دلم و تو آبیاری میکنی و نور و باران میفرستی. 

غروب به دوستم گفتم برویم پیاده روی که فرشته را ببرد خانه و ماهم را هبرویم. آمد دم خانه و با هم رفتیمو تا تاریکی کامل هوا راه رفتیم. 

قبل از رفتن چای دم کردم و برگشتم و دیدم ایشان دارد چای میخورد و منم یک لیوان بزرگ ریختم برای خودم با مویز و انجیرخوردم و چند لیوان آبجوش هم خوردم. 

با خواهر جانانم حرف زدم و داستان را تعریف کردم. گفت همسر یکی از همکارانش مانند توشده و اگر اشکالی ندارد با تو حرف بزند و کمکش کنی که قبول کردم شماره ام را بدهد. خدا کمکش کند؛  روحیه در این سفر خیلی مهمه. ‌

کمی تی وی تماشا کردیم و یک خرمالو خوردم با فندق و پسته. امروز عصر داشتم مقاله مخواتدم که ویتامینهای بدن از چه خوراکیهایی تامین میشود. کرُسی هم که نام نویسی کردم درباره خوراکیها و سلامت انسانه. خوب من  بدون برنامه اولین کرُسی را که دیدم اتنخاب کردم بدون  اینکه برام مهم باش. فقط میخواستم کاری کنم تا مغزم فعالتر بشود. یک کُرس پراجکت  منجری  هم بو د  که برای من چندان کمک نبودچراکه کارمه و روتینه. من چیز متفاوت میخواستم هر چند باور دارم که بی‌دلیل  انتخابش نکردم. درست مانند گذاشتن یک کلمه بیربط در سرچ بار از سر استیصال و پیدا کردن شغل الانم. همه چیز به سوی بهتر شدن پیش میرود. 

شام  هم از ظهر بود و ایشان گرم کرد و خوردند و کم کم آماده هفته دیگری میشویم.

یه امید خدا هر خیری هست سر راه همه  قرار بگیره. 

الهی آمین 

پ.ن. خدایا کمکم کن در کاشت و برداشت خوبیها 


نظرات 2 + ارسال نظر
زیبا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1396 ساعت 21:32 http://roozmaregi40.persianblog.ir/

سلام آیوا جان. خوشحالم که همه چیز رو به راهه. همیشه خوش باشی عزیزم

سلام زیبا جان. ممنونم و شما هم شاد باشی

کسی که سعی میکنه انسان باشه پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1396 ساعت 18:13 http://zendegi1396.blogfa.com

به به چقدر کارای خوب وانرژی بخش ومثبت.
کباب هم نوش جان.
وای شما سبزی هاتون ثمرداده؟
شاد وسرزنده باشی.

الهی همه کارهاشون خوب و انرژی بخش باشه؛ ممنونم از شما. سبزیهامون به بار نشسته خدا را شکر و حس خوبیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد