مدیتیشن صبحم را بعد از رفتن ایشان انجام دادم و صبحانه خوردم.
دیشب قبل از خواب یک تخت سفارش دادم و صبح ساعت ۷.۳ برام ایمیل زدند که میتونی بیای بگیریش.
یک اس ام اس زدم که امروز ساعت ۱.۳۰ میام. کمی دور خودم چرخیدم و کارهام را انجام دادم. با مادرم حرف میزدم از ساعت ۲ صبح تا ۵ صبح چون خیلی وقت بود با هم مفصل حرف نزده بودیم. وقتی براش از کارهای مادر ایشان گفتم وقتی رفتیم بیرون و اداهایی که در آورد برای غذا خوردن؛ گفت بهتر بود به جای اینکه به روی خودت نمی آوردی و ساکت میشدی، میگفتی شما بخورید مطمئنا خوشتون میاد. اینجوری هم با محبته و هم مثبته. چه قدر خوبه مادر عاقل مهربان دارم. خدایا شکرت که مادر نازنینی دارم.
همینطور که حرف میزدم کارهای خانه را انجام میدادم. ملافه ها ی شسته شده را تا کردم و توی باکس گذاشتم داخل کمد. لحافهایی که مادر ایشان توی کمد پنهان کرده بود و نمیداد بشورم را ریختم توی ماشین و بیرون پهن کردم. و در آخر مادرم رفت که استراحت کند. من هم دوش گرفتم و به دوستم پیام دادم که فردا برای گرفتن نهال هام میام و به دوست تازه واردم و مادرش زنگ زدم که اگر خواستند با من بیایند و از آنجا با هم بریم ایکیا چون نزدیک به آنجاییست که میروم که قبول کردند.
رفتم تخت را گرفتم و یک بسته گمشده هم داشتیم که آنرا گرفتم و بردم آفیس ایشان و سر راه داروم را گرفتم. خیلی گرسنه بودم و برگشتم خانه و یک نیمرو برای خودم درست کردم. برای شام مایه لوبیا پلو درست کردم و آماده گذاشتم. کمی استراحت کردم، یوگا را انجام دادم،
من خیلی کم تی وی نگاه میکنم ولی زیاد گوش میدهم.
مادرم یکسری ظرف برای هفت سین گرفته و عکسش را فرستاده برایم که اگر خواستم بگیرد، برای خواهر جانان هم گرفته که خواهر جانان گفت من گور دارم که کفن داشته باشم و مادرم نوشت نگو سال نو میشود و روزگار بهتر میشود. زیر لب الهی آمین میگویم و انرژی مثبت برایش میفرستم.
به آرایشگرم پیام میدهم که اگر هست بروم برای ابروهام که امروز وقت ندارد و فردا دارد که من نیستم.
برنج و چای را دم میکنم و فرشته کوچولو را میبرم برای پیاده روی و دوستم را میبینم با فرشته اش و رفتیم خانه اش و آنها کمی بازی کردند و شامشان را خوردند و برگشتیم در تاریکی خانه. ایشان هم رسیده بود و داشت چای میخورد. سالاد شیرازی را درست کردم با ترشی و با ایشان شام خوردیم و زود جمع کردیم.
کار ویژه ای نکردیم و کمی تی وی ایشان نگاه کردو من هم کتاب خواندم.
خدا یا شکرت، برای نداشته هایم .
پ.ن. چراغ قرمز را رد میکتد و آژیر کشان میرود. می ایستم و نگاه میکنم و چشمانم پر اشک میشود. چند بار میگویم خدا به همراهتان. تاروزی که زنده ام هرماشین آتش نشانی که ببینم قلبم مچاله میشود و چشمم پر اشک.
روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
65688