دوستی خاله خرسه

یک موزیک آرام گذاشتم و شمعهام را روشن کردم و توی تختم دراز کشیدم. 

خدا را هزار مرتبه سپاس که به رنگین کمان پس از طوفانش ایمان دارم،  که به خود بی همتایش! 

امروز صبح بلند شدم ولی برای ایشان صبحانه درست نکردم،  فقط دوتا ساندویچ برای ناهارش پیچیدم با کراسان و موز. رفتم به پرندهها غذا بدهم دیدم  کراسانها را گذاشته سر راهم به اتاق خواب کراسان را  بردم که فراموش کرده بود که با کیفش منو هل داد و هنی گفت و تو آستانه در ناپدید شد. 

رفتم از بالا دفترچه کوچکی آوردم و از ویدیوها نت برداری کردم و کمی گوش دادم. صدای تق و توق مادر ایشان آمد و بلند شدم دوش بگیرم که بیچاره اومد توی اتاق و گفت ایوا جان صبحت به خیر. خجالت که نه آب شدم! گفت دیشب نتونستم بخوابم. آمد دید آشپزخانه سوت و کوره و یک شیر برای خودش گرم کرد. آمدم برای خودم آبمیوه بریزم دیدم نه پنیری و گردو و نه کره ای؛  براش پنیر و کره و گدو و عسل گذاشتم تا بخوره؛ دلم سوخت. از دست پسرش ناراحتم  این که گناهی نداره! بهش گفتم برای اینکه روحیه مو ن بهتر بشه بریم بیرون. دوش گرفتم و اونم زود آماده شد؛  فرشته کوچولو هم پرید بیرون که منم ببرید. دیدم بهتره با اون برویم پیادهروی و  پس از اون برویم خرید تراپی. 

پیادهروی کردیم و برگشتیم من کیفم را برداشتم و رفتیم به سوی شاپینگ سنتر،  مادر ایشان توی راه برای حرف زدن دل دل میکرد،  

برای اینکه راحت بشه گفتم ببخشید شما دیشب ناراحت شدی که سر حرف باز شد که بابای ایشان چطور بوده و رفتارش چطور بوده و گفت من مثل یک دوست بهت میگم و چون دوستت دارم این کارها را بکن. وقتی ایشان عصبانی است و داد و بیداد میکنه شما هیچچچچی نکو و بگذار خودش را تخلیه کنه و صبور باش!!!! تا خودت آسیب نبینی! 

اینم راهکار مادر ایشان! فقط گفتم من از عاقبت ایشان میترسم؛  از اینکه همه را از بالا نگاه میکند و تحقیر میکند که مادرش گفت من فکر نمی کردم ایشان چنین رفتاری داشته باشه!! و دوباره که پشتش را خالی کنید نکن و همراهش باش و همان راهکارهای به سود ایشان. دیکه هیچی نکفتم و رفتیم خریدهای مهمانی آخر هفته را انجام دادم و برای خودم یک پیراهن و تاپ کوتاه خریدم و مادر ایشان یک تیشرت هم برام خرید. منم  براش یک انگشتر خوشگل خریدم چون گران بود و داشت حساب و کتاب میکرد که گفتم من اینرا میخرم براتون،  

ناهار هم رفتیم برگر خریدیم و خودم قارچ برگر خریدم و برگشتیم خانه. با مادرم حرف زدم و  قورمه سبزی گذاشتم و خریدها  را جا به جا کردمو برنج دم کردم و رفتیم پیاده روی که دوستم را دیدم و با هم رفتیم،  ایشان رسید و مادرش اصرار چای بیاره و میوه بگذاره! انگار ایشان مهمانه! 

خودم شام نخوردم و شب راحت خوابیدم. 


نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول پنج‌شنبه 2 دی 1395 ساعت 20:06 http://virgol.persianblog.ir

تو خیلی مهربونی که می تونی چشمت رو روی بحث شب قبل ببندی و با مادرشون مهربون باشی. متاسفانه گاهی مادرها با تربیت غلط فرزندی رو بزرگ می کنن که بعدها باعث ناراحتی و شکستن دل همسرهاشون می شن. اما هیچ وقت هم نمی تونن بپذیرن که خشت اول رو اونا اشتباه گذاشتن.
به هر حال تحسینت می کنم. ارامش و وقارت رو هر کسی نداره. خودت رو دست کم نگیر و به خودت ایمان داشته باش‌. همه چی تو زندگی پول و مقام‌نیست.

نظر لطفتونه؛و ممنمونم. باورم بر اینه که همه چیز به سوی ما بر میگردبرای همین بخواهم هم نمیکنم.
مادر ایشان تربیت درستی برای فرزندانش نداشته. متاسفانه بچه هاش یا در دو شهر و دو کشور مختلف جدا از همسر هاشون هستند ویا بارها طلاق جاری شده در زندگیشون و همیشه هم آن دیگری مقصر است.
ایمان دارم که بهترینهای من در راهند و به قول شما همه چیز پول و مقام نیست؛ آرامش درونه که هر کسی قادر به داشتنش نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد