خاله بازی

تو این مدت که مادر ایشان اینجاست روزهای زیادی مهمان داشتم. همه بدون هماهنکی با من؛  اونها  گفتند میاییم و آمدند و فامیلهای جدیدشون آدرس گرفتند و آمدند. 

خسته شدم  چون بعضی ها شب هم میمونند و شیرازه زندگیم از هم پاشیده؛  نه حساب روز دارم و نه ساعت. کمک هم که ندارم یعنی ایشان که خانه است از هر مهمانی مهمانتر است. خرید و پختن و پذیرایی و خدمات و از سر دوباره........

یک گروه دیگر هم این آخر هفته خودشان را دعوت کردند که خود ایشان شاکی شد. 

مادر ایشان البته رفتارش خوب شده نسبت به چند سال پیش و اذیت نمیکند. دروغ چرا منم آن آدم قبل نیستم و با ادب خیلی چیزها را رد میکنم و زیر بار نمیروم.  ایشان سر هر وعده غذایی به مادرش میگوید حیف شده و از ازدواج با من متضرر شده و همین الان هم همه برای پولش و اقامت کشور خارجه برایش سرو دست میشکنند. خودش هم میداند برای خودش که نه؛  فقط برای دارایی هایش! 

امشب که جوابش را دادم؛  چشمش و پشتش به مادرش گرم  بود هوار هوار میکرد و مادرش از پشت به کمر من دست کشید که ساکت باش یعنی. گفتم چرا به این نمیگین که شروع نکنه و بس کنه! 

جلوی مادرش چند بار گفتم تو بیتربیتی و تربیت نشدی.

شب یلدای ما بدینسان گذشت؛  جای هیچکس خالی نبود! خودمم زیادی بودم. 

بعدشم اومدم تو اتاقم و رو تخت کمی در دنیای آنلاین جولان دادم؛ به اهدافم فکرمیکنم و همه چیز را فراموش میکنم. تو نمیتونی آرامش من را به هم بزنی. 





نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 22:40 http://virgol.persianblog.ir

ناراحت شدم.....ولشون کن....یلدات مبارک باشه عزیزمممم
می دونی بعضی ها هیچ وقت عوض نمی شن و عقده خودبزرگ بینی دست از سرشون بر نمی داره....نزار آرامشت رو هیچ چیز و هیچ کس خدشه داره کنه.

سلام؛ یلدای شما هم به نیکی و خوشی سپری شدت باشه. آرامشم را دو دستی چسبیدم. از همراهیت سپاسگذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد