مهمان مقیم

امروز دوستم که فرشته کوچولوش با فرشته من همبازیه برام یک کیک خوشمزه آورد. من مهمان داشتم برای ناهار و نشد که با  دوست بشینم. فرشته اش را گذاشت و زود رفت؛  یک روز میریم  با هم ناهار بیرون. 

خوب برای ناهار قیمه درست کردم و برای دسر تیرامیسو و سالاد میوه. خانه را که دیروز تمیز کرده بودم و میوه شستم و کمی شیرینی  و آجیل و همینطور پنییر و کراکر برای پیش غذا و دوش گرفتم و مهمان مقیم خانه  سیب زمینیها را خلال کرد و من هم سبزی شستم و ماست و خیار درست کردم و سیبزمینیها را سرخ کردم. 

مهمانمان رسید و نشستیم دور میز  و حرف میزدیم. چای خوردیم و گفتند منتظر ایشان میمانیم برای ناهار. برنج دم کردم و روی حرارت کم گذاشتم. در خانه را زدند و آقای قد بلندی بود که یکی از همسایه ها بود که دیوار حیاطمان مشترک است و گفت که امشب تا ساعت  ۱۲  

مهمانی دارند و خواست خبر بدهد که صدای موزیکشان بلند خواهد بود و پلیس هم خبر دارد. 

ایشان آمد با یک کاسه که   دوست نازنینی برایم هلیم برده بود آفیس ایشان آنهم  یک کاسه بزرگ؛ آنها را برای یک شب باید دعوت کنم چون چند روز پیش میخواستند بیان و من چون مهمان مقیم خانه بیمار بود به زمان دیگر انداختم. ناهار خوردیم مفصل و خدا را شکر که خوب شد و خوب بود همه چیز. 

فرشته ها بدو بدو میکردند و ما چای  و دسر خوردیم. مهمانمان رفت؛  کمی کیک و قیمه و هلیم دادم که ببرد و ما ماندیم و مهمان مقیم که رفت  در اتاقش استراحت کند. 

دوستم آمد دنبال فرشته اش و من و ایشان رفتیم به خانه یکی از دوستان ایشان برای سرکشی  چون رفته اند ایران. 

هدفم بود کمی روی تریدمیل بدوم  که نشد. آبجوش خوردم و خوردم تا بشورد و برود. شام  نمیخورم و کمی تیرامیسو میخورم! 

 ایشان و مهمان مقیم که نسبت خونی با ایشان دارد  من را نزدیک به سمیه در فیلم ابدو یکروز میبینند در خیال خودشان! 

مهمان مقیم مهمان دعوت میکند و خواستار پذیرایی از خانواده خودش و خانواده شوهر دخترش  میباشد؛ این همان آدمیست که در را روی من و پدرم باز نکرد! هیچوقت یادم نمیرود نه به خاطر خودم که به خاطر پدرم. 

پ.ن. مهمان مقیم مادر ایشان است،  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد