روزی روزگاری

روزگاری بود در سرزمین ما  که همه چیز کوپنی بود و همه کمابیش در یک سطح بودند. خیلی چیزها نبود یا کم بود. 

زمستانها بی برقی،  بی گازوییلی و بی گازی بودو همه خانواده توی یک اتاق دور هم بودند تا هم گرم بشوند و هم غذا پخته شود و هم بچه ها مشقهاشون را بنویسند. توی همان سوی کم شبهای سرد زنهایی بودند که تند تند کلاه و شال گردن و پلیور میبافتند تا برای سربازان شجاعشان بفرستند. انگار مادر و خواهر همه سربازان بودند و آنها هم انگار پسر و برادر همه زنها بودند. نسل تکرار نشدنی بودند که باید قلع و قمع میشدند تا موی دماغ پنهان شدگان فرصت طلب نباشند. 

اینروزها فکر میکنم کاش آن زنها هنوز بودند و در این سرمای کشنده میبافتند برای کارتن خوابها و کودکان خیابانی؛  درسته که ارزشها ضد ارزش شدند ولی انسانها که بی ارزش نشدند. 

هنوز آیا هستند نسلی که نان از روی زمین بر میدارند و می بوسند؛  کاش کمرنگ نشود این آداب مهربانی با نعمتهای خدا. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 16:43 http://virgol.persianblog.ir

خیلی چیزها رو از دست دادیم
کاش حداقل نزاریم این عادتها و ارزشهای زیبا از بین برن. کاش هر کسی از خودش شروع کنه. اگه هر کسی ولو به سهم خودش سعی کنه هم خیلی خواهد شد.
مرسی که بهمون یادآوری می کنی.

خیلی چیزها! و درست میگید اگر هر کسی از خودش آغاز کنه خیلی خوب خواهد شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد