تنها با تو

 

دوشنبه که صبح کمی ورزش کردم  و آب زیاد نوشیدم و ساعت ۹.۲۰ رفتم سر کار. فکر میکردم ۲ بر میگردم و به دوستی پیام دادم که بهش سر میزنم ولی تا ۴ ماندم. سر راه کمی خرید کردم و خانه که رسیدم ۶.۲۵دقیقه بود. چای دم کردم و برنج هم همینطور  و رفتم برای پیاده روی.  از جلو خانه دوستم رد شدیم و کمی پیشش ماندم و حرف زدیم و قرار شد فردا اگر شد بیاد خانه ما پس از کار. 

برگشتم خانه و ماهی سرخ کردم و با سبزی و ماست شام خوردیم. 

دوشنبه سر کار با دوتا از همکارام رفتیم ناهار خریدیم و برگشتیم آفیس وخوردیم. این همکارم با یکی از دوستانم که هفته گذشته رفتیم بیرون دوسته؛  دنیای کوچکیست. نهار  سالاد خوردم و چای سبز زیادی نوشیدم. 

سه شنبه از ساعت ۷.۳۰ خانه را تمیز کردم و یک ۸.۴۵ کارم تمام شد البته پایین و دوش گرفتم و ۹.۲۵ رفتم سر کار و ۱۰ سر کار بودم. خوشبختانه تا ۲ کارم بیشتر نبود و برای ناهار سوشی گرفتم و کمی خرید هم داشتم؛  جوراب و بادکنک و پمپ هوا خریدم و بر گشتم آفیس. به یکی از همکاران جدیدم کمک کردم تا کار یاد بگیرد و ساعت دو کار را ترک کردم. گفتم سرراه کمی خرید کنم. بورک گوشت و پنیر گرفتم که نصف نصف بود و دانه ها را به نانوایی دادم که وقتی سفارش نان میدهم راحت باشم. سرراه مارکت رفتم و دو تا دانه بادمجان گرفتم با پنکیک هلندی برای خودم! 

از شاپسنگ سنتر دم خانه کمی میوه خریدم و سوپر هم خرید کردم و یک دسته گل رز صورتی هم برای خودم خریدم. ده دقیقه به ۵ بود که خانه بودم. کمی لپه شستم و گذاشتم روی گاز و میوهها را شستم و هندوانه و ملون بریدم و چای دم کردم به دوستم زنگ زدم که بیاد اگر میتونه که کفت باید بره خانه برادر شوهرش و یک روز دیگه. 

پیاز سرخ کردم  و گوشت قلقلی را در آن سرخ کردم و کمی رب زدم و گذاشتم جا بیافته؛  و ایشان چای ریخت و خوردیم. هوا خیلی خوب بود. ایشان گفت همان بورک را میخوریم و این بماند برای فردا؛  چه بهتر! رفتیم پیاده روی با ایشان و از خانه دوستم فرشته اش را برداشتیم و آوردیم خانه. درها را باز کردم تا حسابی بدوند و بازی کنند. نشستیم بیرون و با ایشان چای خوردیم. ایشان همیشه ساکت است و سرش به کتاب و مقاله و ژورنال گرم است،  من هم که با خدا عاشقی میکنم. بالا را گردگیری کردم تا فردا جارو کنم. اینها هم که تمام خانه را میدویدند و هر چی خار و خاشاک بود آودند داخل. تمیز کردنم بیهوده بود امروز ولی دلم خوش بود؛  یک شادی زیرپوستی در کاشانه ام جاریست. 

غذای پرنده ها میدهم؛  خانه ام پر گل است؛  آرامم و تنم خوب است. خدایا سپاسگذارم. 

در این سالها هر چه بیشتر شاکرم بیشتر دریافت میکنم. هر چه کمتر گله میکنم بهترینها بر سر راهم بیشتر سبزمیشوند. 

کمی سالاد درست میکنم و شام میخوریم و ایشان کمکم میکند و رندوم بفرمایید شام تماشا میکنم. 

امروز صبح به دوستی که مدتها بود خبر نداشتم زنگ زدم و قرار شد هفته آینده برای یک کافی هم را ببینیم. 

شب به دوستم  که هفته پیش رفتیم خانه اش زنگ زدم و تشکر کردم. 

شب ۱۱.۱۵ میخوابم و خیلی خسته ام! 

چهار شنبه که امروز باشه از خواب ساعت ۸ بیدار شدم  و حسابی خوابیده  بودم. ایشان گفت صبحانه نمیخوره! آبجوش گذاشتم برای خودم. انگورا را دان کردم با ۳ تا سیب و دو تا هویج و کرفس آب گرفتم برای صبحانه. برای ایشان سالاد هم درست میکنم با بورک برای ناهارش. ایشان که رفت روبالشی ها را در آوردم و ماشین را یکبار روشن کردم. هوا بسیار دلپذیربود و پنجرهها را باز میکنم تا انرژی روز به خانه ام بخزد. بالا را جارو میکشم و دستشوییها را تمیز میکنم. دوباره پایین را جارو میکشم و هوا کم کم ابری میشود. دوستی زنگ میزند که برای ناهار هم را  ببینیم  که رد میکنم. امروز دلم خانه میخواهد. 

آبمیوه میخورم؛  کمی تی وی تماشا  میکنم.به آرایشگرم پیام میدهم که اگر هست بروم موهام را کوتاه کنم و جواب نمیدهد. ساعت ۱۱ کارم انجام شده و فقط طی مانده. به آرایشگرم زنگ میزنم  و امروز جای خالی ندارد اما فردا  صبح چرا. 

کمی فیلم نگاه میکنم. مدیتیشن میکنم که دوستی زنک میزند و کمی حرف میزنیم. ناهار میخورم. امروز فقط ویتامین C خوردم. 

پیلینک میکنم و دوش میگیرم  و هوا کم کم  رو به سردی میرود. موهام را شانه میکنم و رهاش میکنم. 

مدیتیشن میکنم و خوابم میبرد دوباره. بچه ها توی کوچه میدوند و هیاهو شان داخل خانه می پیچد. 

از خواب بلند میشوم کمی پادکست گوش میدهم. من از تنهاییم لذت میبرم چون از خودم واهمه ندارم، 

عصر میروم پیاده روی و زیاد را ه میروم؛ بوته تمشک حیاط را به دیوار بست میزنم که روی زمین ولو نباشد. جوحه ای در حیاط پرواز یاد می گیرد و ترسیده و افتاده روی زمین،  برش میدارم  روی فنس جایی که پدر و مادر هراسانش بیتابند میگذارم. خدایا سپاس. 

 فردا دوستم برای ناهار دعوتم کرده. پیاده خواهم رفت! دوستم بیزینسی دارد که من همیشه آرزوی داشتنش را داشتمو آرزوی موفقیت دوستم را. 

سیبزمینی ها را خلال میکنم برای روی خورشت و برنج و چای دم میکنم. ایشان زود میرسد و  خسته است. سیب زمینیها را با کمی روغن سرخ میکنم.  با ایشان چای میخوریم  و کمی حرف میزنیم. یعنی ایشان از مشکلات کارش میگوید و من گوش میکنم. 

برای پاپ تست باید بروم ولی دوست ندارم ولی باید بروم!! 

شام میخوریم  با ماست و خیار و سبزی خوردن و آشپزخانه را سامان میدهم و مینشینم به خواندن به شنیدن و به تماشا. 

بوی چوب سوخته می آید؛  برای ایشان چای دارچین  و پرتقال درست میکنم و برای خودم  چای سبز. شمعها را روشن میکنم و خدا را هزاربار سپاس  که همیشه هست. خدایا کمکم کن تا به بهتر شدن و بودن دست بیابم. 

با دوستمان که پیش ما مانده  بود و رفت  ایران حرف زدم امروز؛  دلتنگش بودیم با ایشان .خدا به همراهت همیشه،  

مردم کوبا با چشمانی نگران اخبار دنبال میکنند؛  مردم دنیا نگرانند؛  سهام برخی بالا و برخی پایین آمده! شبکه ها آپدیت پشت آپدیت دارند،  مردم آمریکا سوت و کف میزنند،  مردم آمریکا گریه هم  میکنند و تیغ دست زنگی مست افتاده است.


پ.ن  یک نادان کشوری را به تباهی میبرد؛  ما خوب میدانیم. 

پ.ن دوستان آمریکاییم خشمگینند از پیروزی ترامپ!

پ.ن. امروز زدم زیر گریه! 

نظرات 1 + ارسال نظر
یارا سه‌شنبه 28 دی 1395 ساعت 08:23 http://mororroz.blogfa.com

چند تا از پست هاتونو خوندم . چقدر ریزبین هستین . آفرین . واقعا چقدر خوب میشه از همه چیز های زیبای هر چند ساده ی دوروبرمون لذت برد .

سپاس از شما بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد