هوا خیلی سرد شده و اول صبح برای پرنده ها گندم میریزم چون چشم انتظارند. شیر و انبه درست میکنم. با خاله ام چندی بود صحبت نکرده بودم و ساعت ۹ بود که میس کالش را دیدم و زنگ زدم. ایران نبود و با هم حرف میزنیمپیرامون خیلی چیزها.
امروز و من کمی خانه را مرتب میکنم، طبقه پایین را بخارشو میکشم و برای ناهار آبگوشت درست میکنم.بالکن را میشورم و یک فیلم ایرانی میگذارم و سبزیها را پاک می کنم و میشورم. پیازو سیر ترشی توی ظرف میگذارم و روشون را میکشم. دوش میگیرم و موهام را روغن میزنم و در باد و باران سر راه موز، شیر، شیرکاکائو، کراسان، تخم مرغ، پستو و نان سیر میخرم و به سمت کلینیک میروم. کار م نیم ساعت طول میکشد و دانیل مانندهمیشه مرتب و تمیز کارمیکند. به پوستم باید بیشتر برسم چون خشک شده و رطوبت کافی ندارد. نوشیدن آب و ویتامین B و C راباید بیشتر استفاده کنم.
به خانه بر میگردم و ورودی خانه را طی میکشم. کار چندانی ندارم تنها میز را میچینم و گوشت کوبیده را آماده میکنم. به کنج کتاب خوانیم میخزم و روی کاناپه لم میدهم.
کمی بعد ایشان میرسد و ناهار میخوریم و آشپزخانه را سامان میدهم. ایشان بفرمایید شام نگاه میکند!
پتو یی دورم میپیچم و برای مدیتیشن روی مبل دراز میکشم و خوابم میبرد، کمی از ۷ گذشته که با صدای ایشان و فرشته کوچک بیدار میشوم.
ایشان چای دم میکند و من شمعها را روشن میکنم. مادرم زنگ میزند و قطع میکنم و خودم بهش زنگ میزنم و زیاد حرف میزنیم. برای اردیبهشت و خرداد برنامه آمدن دارند.
امروز خاله کفت تو که نمیای و مادرم هم همین را گفت.
لیوان لیوان آب جوش مینوشم، ایشان هوس چیپس و پنیر کرده که برایش درست میکنم.
باد همچنان شلاق میزند و من همچنان خوشبختم.