بازکشت به کار

امروز ساعت ۷ از خواب بلند میشوم, کار دارم! 

ایشان میرود و من برمیگردم به تخت و مدیتشن میکنم و خوابم میبرد تا ۸.۳۰. از خواب بلند میشوم و دوش میگیرم, لباسم را میپوشم, آرایش هم میکنم و میروم آشپزخانه. 

مرتب میکنم و ماشین را خالی میکنم. برای ناهار سوشی درست میکنم و میگذارم یخچال. ۴ لیوان آب میخورم و کمی انجیر خشک و گردو و خرما میبرم برای سر کارم. 

لباسهای شسته شده را دسته بندی میکنم و میروم به سمت کار. هوا سردتر از آنچیزیست که فکر میکردم, تو ژاکت مشکیم  فرو میروم. 

از پنجره بیرون را نگاه میکنم, باران شدید میبآرد. آفتاب میشود, باد میوزد. ۱۲.۴۵ شد که دقیقه برمیگردم خانه و سر راه باید خرید کنم.برای ایشان و حیوانات و خانه همین! 

 دوستی که مدت زیادی بیخبر بودم زنگ میزند. 

هوا سرد و بارانیست. به خانه برمیگردم و دوستمان بیدار شده, سوشی را در ظرف میگذآرم با سوس سویا و میخوریم. بد نشده! 

پیازها را در خرد کن میریزم و کمی تفت میدهم, گوشتها را روی آن میریزم. با دوستمان حرف میزنیم, باورش اینه که من خیلی مثبت فکر میکنم! 

سبزی قرمه را با گوشت سرخ میکنم و بوی قرمه سبزی میپیچد توی خانه.

چه وقت آشپزخانه ها بی در و دروازه و مدرن شد تا بوی قرمه سبزی خزنده آجرهای حیاط را هم فرا گیرد. چه پدیده بود این  قرمه سبزی در فرهنگ مان. 

برنج پیمانه میکنم ومیشورم. 

روی مود آشپزیم, گوشتها را با پیاز تفت میدهم برای لازانیا, ایشان دوست ندارد ولی خودم چی! 

 موزیک گوش میدهم و چای دم میکنم. بادمجانها را در ماهیتابه داغ میگذارم بدون روغن, چه سالم! مادرم همیشه از آشپزی من شگفت زده میشود.

دوباره باران میگیرد, عقربه ها تیک تیک جلو میروند. هندوانه و طالبی و آناناس را برش میزنم و روی میز میگذارم. شیرینی هایی که خریدم هم همینطور! لازانیا ها را برش میزنم, دلم یک عشق بی پایان میخواهد و نمیخواهد!

 بیچاره دلم! 

لایه به لایه سس سفید, لازانیا,مایه  گوشت, ارگانو, کمی پنیر و دوباره از سر, یآدم رفت برای یکی از لایه ها پنیر بزنم حالا اصالت آن زیر سؤال نرود! 

برای خودم یک لایه  سس سفید, ورق لازانیا, بادمجانهای پخته نپخته, قارچ خام, کمی پنیر و ارگانو! فویلی  میکشم رو هردو آماده برای فرداشب. 

لوبیا قرمز را در قرمه سبزی میریزم و یک فلفل قرمز هم تا کم کم جا بیافتد. 

دوستمان: ایشان تورا کتک میزند!!

 من:"این چه پرسشیه!"  

دوستمان: پس چرا همه چیز قبل از آمدن ایشان باید آماده و مرتب  باشد.

من!!چرا؟! شاید چون خودم دوست دارم وقتی خسته میرسم خانه مرتب و چای دم کرده و زندگی سامان داشته باشد. 

از همان چیزهایی است که کننده نمیبیند و تماشاگر بهتر میبیند. 

ساعت ۵ میروم پیاده روی؛ باد ما را از این سرزمین میبرد آخر! 

ایشان آمده, چای میریزند با شیرینی میخوریم. کمی بعد آماده میشوم در پس زمینه باد و بارانه و چه حوصله ای ایشان میروم یوگا. ایشان برنج را دم میکند! 

استدیو  بیش از اندازه شلوغ است, جای من همیشه خالیست آن جلو درست مانند جای پارکم, مانند ترولیهای آزاد, مانند هزاران چیز که از قبل فراهم شده برایم. 

متم را پهن میکنم, نور کمی در سآلن هست, موزیک ملایم هندی با آوای زنی از دوردستها همگون شده! آرامش دارم مانند کودکی که بالشش را بغل کرده و خوابیده, از دنیای آدم بزرگها بیخبراست. 

۱ساعت شد, برمیگردم خانه! برنج دم شده و قرمه سبزی جا افتاده, من آرامم و شب سرد یست. 

سالاد درست میکنم وشام میخوریم. بعد از شام دوستمان همه کارهارا انجام میدهد و من فقط غذاها را سامان میدهم. 

فیلم رسوایی ۲راتماشا میکنند, دهنمکی از اخلاقیات دم میزند!باشد تا رستگار شویم. 


شب تا ۲.۳۰ بی خوابم. رویاهایم کجا هستند.

پ.ن. خدایا من با مهربانیت چه کنم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نادی چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 19:24

سلام خوبی
چه زیبا زندگی رو رج می زنی..
تسلط به امور یه مهارته..

سلام من که باید نزد تو شاگردی کنم جانکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد