شنبه ماهه

شنبه از خواب بلند شدم, صبحانه را رو براه میکنم و ایشان میرود. دوشی میگیرم و خانه ریخت و پاش را به خدا میسپرم و ساعت ۹.۱۵ از خانه بیرون میزنم.

 امانتی را به "سم" میسپارم تا کارش راانجام بدهد. وسایلی که لازم دارم را میخرم, چند تا بادمجان میخرم برای ناهار, وسایل یک مناسبت دونفره و خیلی خرد ریز. 

یک دسته گل نرگس و یک دسته رز صورتی میخرم. 

قراربود "سم" کارش رایک ساعته انجام بدهد ولی حوالی ۱۱.۱۵ زنگ میزنه و امانتی را می گیرم و سر راه از مغازه دوستم کیک میخرم و به سمت خانه ای دمر و  شلوغ. 

اول ناهار را درست میکنم که خورشت مرغ و بادمجان باشد در آینده نزدیک. ساقه گلها را کوتاه میکنم و گلدانها را نیمه آب میکنم. یکی روی میز راهرو که آنی بوی نرگس ورودی را فرامیگیرد و دیگری روی میز کوتاه پذیرایی. نشیمن خودمان رو به باغ است و نیازی به آرایش ندارد. 

وسایل خرید را جا به  جا میکنم و خانه را گرد گیری  میکنم. ملافه تمیز روی تخت میکشم. لباس های شسته شده را به آفتاب بیرمق زمستانی میسپرم. بادمجانها را سرخ میکنم, صدای رادیو در پس زمینه دارم. جارو میکشم و تند تند همه جا تی میکشم. انگار مسابقه "آیرون ومنه". برنج دم میکنم, سالاد شیرازی و ماست و سبزی خوردن میگذآرم روی میز. ظرف گیلاس و توت فرنگی را روی میز میگذارم. ظرف میوه را پر میکنم, آجیلها سر خالی شده پرمیشوند. موهایم را درست میکنم.  کار چندانی ندارم, کمی کتاب میخوانم. خانه آرام و تمیز است. ایشان میرسد و شام و نهارمآن که یکیست میخوریم. کمی استراحت میکنیم. 

بعد ازخواب شمع ها را روشن میکنم, چای دم میکنم و با کیکمان میخوریم. 

عکسهای یادگاری میگیریم, خودمان دو نفر. خانواده ما همین است. خلاصه و کوچک! 

خواهرم زنگ زد.

آخر شب کمی میوه میخوریم و فیلمی میبینیم و میخوابیم. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد