مهربان باشیم

یکشنبه جایی نرفتیم, هوا آفتابی و خوب بود. ایشان و مهمان رفتند بیرون  و من خانه را از بالا تا پایین تمیز کردم و دوش گرفتم. ناهار را ایشان آماده کرد و آشپزخانه را تمیز کرد و کمی از ظرفها را شست و بقیه را توی ماشین گذاشت. مهمان بعد از ناهار رفت و من هم کمی استراحت کردم. 

وسایلم را توی ماشین گذاشتم, آب و میوه همراه با داروم, چون زود باید از خانه میرفتم فرداش. شب خیلی بد خوابیدم, خیلی. 

ساعت ۶ آماده شدم و زدم بیرون. باران بود و مه و تاریکی. کم کم هوا روشن شد. همکارم را برداشتم از خانه اش و با هم رفتیم. 

جاهای زیبایی را دیدم, دره های مه گرفته و سبز و ساکت, هزار بار خدا را شکر کردم که این همه زیبایی را دیدم. جاده هایی که دل مزرعه های سبز را شکافته بود و انگار ته دنیا بود. هیچ صدایی نبود, رد پای انسانی نبود. دنیا همانطور بود که باید  میبود نه آنی که ما درست کردیم. 

همکارم سر راه برگشت یک قهوه گرفت و منهم سیب خوردم با کمی  بادام, کشمش و خرما که هم ناهارم بود و هم صبحانه! 

رساندمش خانه اش و رفتیم با دو ماشین به محل دوم. 

آنجا به قدری زیبا بود که فکر میکردم مال دنیا نیست!

کارمان را انجام دادیم و سر راه نان خریدم وموز و آرد سوخاری و ساعت ۲.۱۵ رسیدم خانه. ایشان ناهار گرم کرده بود, من فقط ۱-۲ قاشق خوردم و دوش گرفتم. بلانکتم را دورم پیچیدم و روز زمین اتاق دلخواهم دراز کشیدم و هیچ نفهمیدم. ساعت ۵ بیدار شدم, یک چای دم کردم, پاپکورن درست کردم و نشستم جلو تی وی با یک کاسه بزرگ سفید. چای و کیک هم خوردم. 

با مادرم حرف زدم و با پدرم. ریپورتها را فرستادم و وسایلم را توی ماشین گذاشتم برای فردا.

برای شام سوسیس سرخ کردم با خیار شورو گوجه و جعفری, آخرین قسمت سریالم را یادم رفت ببینم. خوابیدم زود.

امروز ساعت ۷ آماده رفتن شدم, خوب روز خوبی خواهد بود. 

ماشینم که روشن نشد و سویچ ایشان را برداشتم و خوب بود که سر کار نرفته بود. خوشبختانه سر زمان رسیدم, هوا بارانی بود و تو جاده های باریک و پر پیچ و خم میراندم. باید یک ایمیل بزنم و تشکر کنم که من را به این سفرها فرستادند, جاهایی که قبل از مردن باید میدیدم را دیدم. توی راه یک موز خوردم که صبحانه ام بود. 

تو بازگشت آهنگهای آرام گوش میدادم, خورشید ابرها  را کنار زده بود تا زمین را گرم کند. من خوشبختم. 

ایشان ناهار درست کرده بود و ماشین من هم آمده بودند درست کرده بودند. ایشان رفت برای کاری بیرون و من اول از همه کمی شیر گرم کردم با کمی نسکافه خوردم همرا با یک نان شیرمال و کره و مربای آلبالو. کاهو شستم و سالاد درست کردم. چند سری لباس شستم و بیرون پهن کردم تا هوا بخوره , خشک که نمیشه. خشک شده ها را جمع کردم. 

پیاده روی  رفتم، ,پرنده ها را غذا دادم, اردکهای دریاچه را غذا دادم, 

یک لیوان چای هل , دارچین و میخک با نبات خوردم. کتاب خواندم و از آفتاب لذت  بردم.


ایشان ساعت ۳-۳.۳۰ آمد. من کته با ماست خوردم چون دلم درد میکرد. 

ایشان خوابید و من هم یک چرت  زدم, چند صفحه از کتابم را خواندم. چای دم کردم و خوردیم.

کارهام را انجام داد, ایمیلهای کاری فرستادم.

 نیم ساعتی پیلاتز را انجام دادم, وزنه زدم.  یک لباس اتو کردم. وبگردی کردم, پوآرو تماشا کردم.

ایشان شامش را گرم کرد, من سالاد خوردم با ماست, یک نارنگی و سه چهار لیوان چای سبز. 


پ.ن. دنیا زیباست خرابش نکنیم. 

پ.ن. با حیوانات مهربان باشیم, آنها چند صباحی مهمان این دنیا هستند؛ رحمتند و ماموریت خودشان را دارند.

پ.ن. مهربانی پابر جاست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد