کیستی تو

ساعت ۸.۲۰ دقیقه از خواب بیدار می شوم و چای دم میکنم  و صبحانه را آماده می کنم. برای خرید باید بیرون بروم و زود هم  بروم تا زود بازگردم به کنج آسایشم. دوش میگیرم  و کمی این طرف و آنطرف میکنم و ساعت ۱۰ می زنم بیرون. یکی از همکاران قدیمیم زنگ زد و پیشنهاد کاری داد در جایی که کار میکنه خودش. گفتم بر گشتم سر کار قبلی و خیلی راضیم  و ممنونم از اینکه یادم بودی. ابتداآن وسیله که باید پس میدادم رادادم پس از  ۲سال و اندی, چون گارانتی مادام العمر داشت. قرار شد یکی برام بیارند و بهم زنگ بزنند. 

خریدهام  را انجام میدهم از چند جا مختلف, یک لیوان آب سبزی میخورم.  برای خودم هم یک لباس میخرم به رنگ آبی که خیلی دوست دارم این رنگ را. 

یک کاهو, چند تا خیار و ۲-۳ کیلو گریپ فروت هم میخرم همراه با نان سبوس دارم, نان مورد علاقه ایشان, شیر, خامه, کره, قارچ, شوینده, پنیر, گوشت بوقلمون, ماست, 

پنیر ورقه ای و کمی خرت و پرت. برای ایشان ساندویچ فیله مرغ میخرم و برای خودم هم ساندویچ وجترین. به دفتر ایشان می روم که با هم ناهار بخوریم که انقدر کار داره که غذاشو میگذارم  تو آشپزخانه و خودم برمیگردم  خانه. دوستی زنگ میزند و آنچنان گرم صحبتم که ىادم میرود داروم را بگیرم! نزدیکهای خانه دور میزنم و دارم را میگیرم. 

به خانه میرسم و کارهام را انجام میدهم. برای ایشان خورشت کرفسی که هوس کرده درست میکنم. پیاده روی میروم و به اردک هام غذا میدهم.

نمی دونم چرا همش سر پا هستم تا ایشان بیاد.

کمی پاکسازی میکنم.  با مادر و خواهر حرف میزنم. سالاد شیرازی درست میکنم و شام را زود میخوریم. به وبلاگ قدیمیم سر میزنم. چه روزهایی بود, همه چیز خوب و آرام شد از زمانی که خودم آرام شدم. دوست ندارم لینکش کنم اینجا و دلم هم نمیاد پاکش کنم. 

خدایا شکرت.


امروز ۵شنبه ساعت ۷.۴۵ بیدار میشوم و کارهای معمول صبح انجام شد. ایشان سر کار میرود. منم دو سری لباس توی ماشین میریزم. ابروهام را مرتب میکنم. دیروز نرفتم پیش آن خانم که همیشه میرفتم. روغن موهام را میزنم. دوش میکیرم. 

غذای پرنده ها اولین کار هر روزمه. با همکارم برای برنامه هفته آینده برنامه ریزی میکنم ولی درمی یابم که برنامه عوض شده و به ما خبر ندادند! کلی ایمیل نگاری کردیم با دفتر و آخرش هم ساعات پایانی روز ایمیل زدند که چه کنیم.

از ظهر کار میکنم و یک ساندویچ کوچک برای ناهار درست میکنم, موهام را خشک میکنم. نزدیک ۵ میروم و میدوم, بعد شام را که شامی باشه آماده میکنم. با مادرم حرف میزنم. چای دم میکنم و باز بالا میروم تا کآرم را تمام کنم. ایشان رسیده  و ایوا ایوا میکند. لیست  خرید فردا را آماده میکنم. فردا باید به آفیس بروم و وسایل سفر کاری را بردارم. عصر همکار سابق دیگری زنگ زد و برای پروژه دیگری به همکاری خوانده شدم. خدایا شکرت. این را قبول کردم چون ساعت کار دست خودم هست. 

فردا مهمان دارم برای شب, خرید دارم و سر کار میروم. خانه را هم باید سر سری تمیز کنم و ایشان هم ناهار میاد خانه.

سریالی درباره برده های أمریکایی دیدیم، دردناکه دیدن آزار آدما. کاش کننده ها بیان بگویند چه به سرشون آمد بعد این همه ظلم. 


پ.ن. این ایمان منه که تو راهگشایی, که تو راهی که تو ماهی خدا جونم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد