مهربانی را کجا کاشتید

 دوشنبه حوالی ۷.۴۰ دقیقه  خانه را ترک کردم. همن پروسه هر روز, دوش, مسواک, کتری, لباس پوشیدن, چای, صبحانه , آرایش, لباس عوض کردن, مو درست کردن, لباس دیگرچک کردن و.... 

توی راه یک ماشین از فرعی به اصلی ترمز کرد و کلی چوب از ماشینش ریخت وسط خیابان اصلی. در چند تا ماشین جلو تر از من یکی یکی باز  شد و راننده ها پیاده شدند و کمکش کردند. میتوانستند فرمان کج کنند و رد بشوند ولی ایستادند و چوبها را تند تند به پیاده رو بردند و یک خانم هم کمک میکرد. یک نفر بوق نزد, حتا لاین مخالف ماشینها ایستادندکه رفت و آمد اینها را مختل نکنند. مهربانی را کجا کاشتید! 

اتوبان  خلوت بود و بی دردسر رسیدم. در پارکینگ من باز نشد, پارک کردم جای همکاری که ماشینش نبود و رفتم بالا و بهش گفتم که گفت ماشین نمیاره. 

از آن روزها بود که سگ میزد و گربه میرقصید. هیچ چیز سر جاش نبود. تازه روز قبل ساختمانهای بغلی را دزد زده بود. روزگاری داریم. 

برای ناهار طالبی داشتم با پنیر و انگور که چون گرسنه بودم ساعت ۱۲ خوردم. 

بین مدیر و برادرش اختلاف نظر بود با صدای  بالا, همکارم هم میجنگید برای حقوقش. تنها من آرام بودم. 

ساعت ۲ رفتم برای پیاده روی و نیم ساعتی راه رفتم. و روز به سرعت تمام شد. ساعت ۵ بستم و آمدم بیرون و باز هم ترافیک نبود. 

به ایشان زنگ زدم برای شام برویم بیرون, رسیدم خانه لباس عوض کردم و رفتیم پیاده روی. این پرنده ها انگار هر روز در انتظارند!

بعد چای خوردیم و کم کم ساعت ۸ آماده شدیم برویم بیرون. و حالا مشکل این بود که کجا برویم. رفتیم یک جای جدید و شیک و به درد نخور.

ایشان دو مدل غذا سفارش داد که گفتند اینها را نداریم. مهمان هم غذا سفارش داد که دوتا آیتم غذاش نبود. غذای من رفت برای ایشان و من یک چیز کوچولو سفارش دادم. اول و آخر! بماند که کلی هم چارج شدیم.

 دوستی که همیشه با هم کافی شاپ میرفتیم از اینجا خواهد رفت به یک ایالت دیگر. رفتم از کافی شاپ یک ماگ محبوبش را خریدم. بعد هم برگشتیم خانه و از شبی خنک لذت بردیم. 

یک چای پرتقال و دارچین برای خودم و ایشان درست کردم. 

فردا تعطیل است. 

خدایا شکرت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد