ایمیل رفت

دوشنبه ایشان ساعت ۶.۳۰ رفت چون باید ۸ برای سمیناری حاضر باشد. من هم کمی وبلاگ دوستان را زیرورو کردم و اینستا را هم همینطور. 

ساعت ۸ لباس پوشیده و پیش به سوی پیاده روی  که دوستم را دیدم  و با هم کمی پیادهروی کردیم،  گفتم دارم میروم شاپینگ سنتر اکر دوست دارد بیاید. ساعت ۹ با فرشته برگشتیم خانه. ظرف آبش را شستم و پر کردم و خودم دوش گرفتم. حتی تخت را هم مرتب نکردم چون ۹.۳۰ میباید آرایشگاه بودم. رقتم برای  پاکسازی پوستم و گفت ۱ ساعت طول میکشد. دوستم زنگ زد که کی آماده  باشد،  گفتم ۱۱.۳۰. نشان به آن نشان کارم ۱۱.۳۰ تمام شد! رفتم خانه ضد آفتاب زدم و ریمل و رژ و ۱۲ دنبال دوستم رفتم. 

اول بنزین زدم چون چراغ بنزین روشن شده بود. سوپری که ازش خرید میکنیم تعطیل بود! کمی تو لباس فروشی ها گشتیم؛  از سوپر دیگری شیرینی،  کراسان،  آب آناناس،  پد،  شاهتوت فریز شده و از میوه فروشی آب پرتقال تازه،  موز و انبه گرفتم. از داروخانه دارو گرفتم و برگشتیم و از سوپر دم خانه هم خامه،  فتوچینی تازه،  شیر،  لوبیا و نخود فرنگی فریز شده و شیرینی جدید خریدم و دوستم رار ساند  و برگشتم خانه. خریدها را جا به جا کردم و کمی به خودم استراحت دادم و خوابیدم و مدیتیشن. ازخواب که بیدار شدم یک ایمیل به منجر کمپانی زدم و و استعفا دادم. چند بار روی دکمه سند مانور دادم،  شک کردم در آخر فرستادم رفت. 

ایشان که رسید گفت چای نمیخورد و من برای خودم چای سبز درست کردم  با میوه برای عصرمان. پرنده ها را غذا دادم. شاممان که نیم ساعته آماده میشد. با ایشان رفتیم پیاده روی غروبمان. برگشتیم یک پیاز سرخ کردم و قارچ را هم توش تفت دادم،  دوتا تن ماهی فلفلی ریختم توش و کمی خامه. آب جوش آوردم و فتوچینی ها راریختم توی آن و سالاد کاهو درست کردم. ۱۰ دقیقه تایمر فر را ست کردم و سر ده دقیقه آب فتو چینی را خالی کردم و به مایه قارچ و تن ماهی اضافه کردم و کمی روی حرارت گذاشتم و هم زدم تا خوب یکدشست شوند و شاممان آماده شد. 

شام که خوردیم ایشان از خستگی  تلو تلو میخورد ولی کمی بیدار ماند و کارهاش را انجام داد. هر جای خانه که نگاه میکنی یک ژورنال،  کتاب،  مجله گذاشته با عینکش! 

منجر کمپانی ایمیل زد که چرا! ساعت کارت زیاد است؟  از شرایط کار خوشنود نیستی؟ کارت را بهتر میکنیم،  ساپورت خوب نداشتی؟  چه چیزی ناراحتت کرده؟  آیا حالت خوب است؟  و....... باید تلفنی حرف بزنیم. 

پس چی! باید حرف بزنیم و من باید تشکر کنم برای تمام چیزهای که از اینها یاد گرفتم و پیشرفتی که کردم. کنار این دو تا خانم منجر من خیلی چیزها یاد گرفتنو و دوتا از بهترین آدمهایی بودند که من تا به حال با آنها کار کردم. مگر با یک ایمیل میشود خداحافظی کرد از این دوست داشتنیها!  

فردا باید خانه را تمیز کنم؛  باغمان ریخت و پاش است! 


خدایا چه خبر از حال دنیا،  از مردمانش. بشین یک چای با هم بخوریم؛  خبر داری از زمانی که از باورهای ارثی و سنتی زده ام بیرون بیشتر دوستت دارم! بیشتر حست میکنم ای از رگ گردن نزدیکتر. 


زندگیتان پر از عشق باشد و با عشقتان باشید و عاشق و معشوق هم باشید تا همیشه! 


<<خداوندا برای نداشتن برخی چیزها سپاسگزارم>>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد