-
دوشنبه مهربان
دوشنبه 29 آبان 1396 15:26
هوا روشن شده است؛ خورشید دارد قد میکشد و فرشته کوچولو بیدارمان میکند. ایشان میبردش بیرون تا کارش را انجام دهد. دوباره چشمهایم راروی هم میگذارم و میخواهم حدس بزنم ساعت چند است! ۶، ۶.۳۰، ۷ شاید. کمی توی خواب بیداری میمانم و ساعت را نگاه میکنم بیست دقیقه به هشت شده است. بین ماندن و رفتنم که بلند میشوم و مسواک میزنم. رویه...
-
گرمه
یکشنبه 28 آبان 1396 17:00
یکشنبه باید برای بازدید میرفتم در حالیکه روز تعطیل بود! ساعت ۹ خانه را ترک کردم تا ۱۱ آنجا باشم. کمی میوه و آبمیوه هم برداشتم از خانه. ساعت ۱۰.۵۰ دقیقه رسیدم تا ۱۲.۴۵ دقیقه کارم طول کشید. یک پیراشکی سبزیجات گرفتم برای خودم و راه افتادم توی آن منطقه دو سه تا جا را پیدا کنم برای بازدیدهای بعدی. ساعت ۲ هم جایی قرار داشتم...
-
تابستانی
شنبه 27 آبان 1396 16:43
صبح که ایشان رفت منهم دوش گرفتم و غذای پرنده هار ا دادم و آبمیوه ای درست کردم و خوردم و نشستم سر کارهام. ۳ سری هم لباس توی ماشین ریختم. آن اشتباه را پیدا کردم و ریپورت کردم و جنجالی به پا شد. دوشنبه برای تست باید بروم آفیس و بشینم تا درستش بکنند وگرنه کارمان اشتباه در اشتباه میشود. تا ساعت دو از خانه کار کردم. باران...
-
خسته نباشید
پنجشنبه 25 آبان 1396 17:31
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود ما را زمانه گر شکند ساز میشویم هنوز هم ایران پر از آدمهای خوب است و هنوز هم میشود به این دنیا امیدوار بود. در عجبم از آنها که در این شرایط بر سر روحانی و احمدی نژاد جدل میکنند! فرقی هم مگر دارند با هم!! دست همه عزیزانی را گامی برداشتند در این راه باید بوسید حالا برخی پی جناح بازیند و...
-
زنده باد ایران
چهارشنبه 24 آبان 1396 15:04
دوشنبه از همه جا بیخبر بیدار شدیم و صبحانه مفصلی توی باغ خوردیم. خوب خبرها را چک کردم و دیدیم ای داد بیداد که چه بر سر ایران آمده! تمام روز حالمان گرفته بود. ایشان به باغ رسید و خیلی کار کرد. برای ناهار خورشت کرفس درست کردم با سبزی و ماست و خیار و دوش گرفتم و ایشان هم کارهای باغ را تمام کرد و دوش گرفت و ناهار خوردیم....
-
ایران داغدار
دوشنبه 22 آبان 1396 00:35
درد تو درد من است؛ برای کمک به تو باید با پای برهنه و پیاده آمد هموطن. هزاران آرزو مدفون شدند و من با هر آرزو جان دادم. خسته نباشید که از روی صندلی قصبیتان پیام تسلیت میدهید!! شما هم خسته نباشید که پیامی ندادید!! اصلا به شما چه؛ این درد مردم ایران است!خودساخته اند این مردم!
-
کمکمان کن
یکشنبه 21 آبان 1396 17:21
روزهاتون پر نور! شنبه هرکاری کردم بیشتر از ۸.۱۵ نتوانستم بخوابم. شبها دیر میخوابم و صبحها زود بلند میشوم. ایشان دوش گرفت و یکی از صندلی حصیریهای باغ را درست کرد. با ایشان صبحانه را توی باغ خوردیم و به صدای قمری ها گوش دادیم. برای ناهار آبگوشت درست کردم و دوش گرفتم ساعت ۱۱.۳۰ و رفتیم برای خرید تشک که گرفتیم و برگشتن...
-
رنگ ایمانم
شنبه 20 آبان 1396 09:48
الان فرشته کنارم دراز کشیده و من هم روی کاناپه لم دادم. دارم فکر میکنم در زندگی چه چیزهایی میخواهم. چند سال پیش توی همین وبلاگ نوشتم دوست دارم از خانه کار کنم و حالا آن کاررا دارم. امروز آشپزی نکردم. تنها چند تا دانه سوسیس برای ایشان ظهر سرخ کردم و شام هم نان و پنیر خوردیم. امروز نزدیک به ۶ ساعت از خانه کار کردم. صبح...
-
۱۵ ساله ام
سهشنبه 16 آبان 1396 12:03
از روزانه نویسی عقبم حالا میگویم چرا. چون دوستان دوران دبیرستانم را پیدا کردم و حالا همه ما زنهای چهل و اندی ساله برگشتیم به ۱۵ سالگی. حالا کارهای خانه و کار میماند چون مشتاقانه میخواهیم ۱۵ ساله بمانیم و بخندیم و قهقهه بزنیم. حالا یکی میان گفتگو میرود تا بادمجان سرخ کند و بادمجانهایش میسوزند. یکی دیگر دوان دوان به...
-
روزهای هفته به هم پیچیده
جمعه 12 آبان 1396 14:40
چهارشنبه را ننوشتم و چیز زیادی از چهارشنبه یادم نیست جز این که وقت دکتر گرفتم، وقت لیزر و یک کار اداری را هم دنبال کردم، رفتم پست و نامه و چک پست کردم. کمی سبزیجات خریدم و دیگر یادم نیست! با مادرم هم حرف زدم. جمعه که آمد روز شلوغی بود؛ اول خانه را کردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم و دو سری لباس توی ماشین ریختم که یک...
-
پنجشنبه خوبم
پنجشنبه 11 آبان 1396 16:21
گیره موهام را باز میکنم و موهایم هنوز نمدار است. یک ماگ بزرگ که بیشترش آبجوشه را روی پایم گذاشتم و گرمای دلپذیری به تنم میدهد. هوا همچنان سرد است. فرشته کوچولو خوابیده است و من با هرنگاه خدا را برای داشتنش شکر میکنم. شاکرم برای انرژی خوبی که به زندگیم آورده و برای برکتی که به این خانه سرازیرمیشود و برای عشقی که به...
-
سفر کوتاه
دوشنبه 8 آبان 1396 17:50
سفر کوتاه خوبی داشتیم هر چند که ایشان همه را ه غر میزد و از عالم و آدم شاکی بود. از زندگی لذت بردن را یاد نگرفته و من باید این مزرعه و آن جاده را نشانش میدادم تاحواسش به زیبایی ها هم باشد! جاهای زیبایی را دیدیم و به من خوش گذشت از دیدن این همه زیبایی سرمست شدم.هوا هم خوب بود. روز اول عزیز راه دور ناهار درست کرده بود و...
-
جمعه پرشتاب
شنبه 6 آبان 1396 17:13
جمعه ایشان کار میکند و ظهر باید بروم دنبالش که برویم و برای عزیز راه دور کادو بخریم. خانه را تا یازده تمیز کردم و دوش گرفتم و سه چهار سری لباسشویی را روشن کردم و هوا گرم بود و تند تند خشک میشدند لباسها. برای پرندهها غذا ریختم و دوش گرفتم و ساعت یک ربع به دو رفتم بیرون و سرراه بنزین زدم و رفتم دنبال ایشان و با هم رفتیم...
-
مهمانی
چهارشنبه 3 آبان 1396 17:07
امروز ۸ که بیدار شدم تنها یک شیرموز برای ایشان درست کردم و ناهارش را دادم برد و خودم گوشت و مرغ و بادمجان بیرون گذاشتم و برگشتم توی تخت و کمی ماندم. ساعت از ۹ گذشته بود که بلند شدم و چند تا پیاز آوردم و ریختم توی غذاساز و خرد شدند. پیاز داغ درست کردم برای قورمه و گوشتها راریختم و سبزی تازه هم داشتم و ریختم تا کم کم...
-
بیمی نیست
سهشنبه 2 آبان 1396 15:52
دیشب دیر خوابیدم و خواب دیدم شب به قبرستان میروم و در قبرستان بسته بود و پیچکهای خشکیده همه در را گرفته بودند. درست شبیه در مجلس قدیمی بود. هوا تاریک بود یک سری پشت سرم میگفتند نمیترسی! برگرد. نمیترسیدم تنها در بسته بود که نرفتم. نیمه شب دیدم فرشته خودش را توی بغلم جا کرد و از آن زمان بیدار بودم تا صبح. برای هرکسی که...
-
عشق
دوشنبه 1 آبان 1396 17:27
دیشب دیر خوابیدم و صبح ۸ بیدار شدم. ایشان خواب مانده بود. پرنده ها را غذا دادم. یک تست کره و عسل برایش درست کردم با میلک شیک و رفت سر کار. من هم به تخت برگشتم و تا نه توی تخت بودم. بلند شدم و دوسری لباس توی ماشین ریختم و یک دور با جارو شارژی برای خوشنودی روانم توی خانه دور زدم و دوش گرفتم و آماده شدم و رفتم سر کار،...
-
آخر هفته
یکشنبه 30 مهر 1396 15:47
جمعه صبح ایشان رفت و با خودش آب پرتقال و کراسان برد و ناهار هم میامد خانه. من هم ده دقیقه به هشت بلند شدم و ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم. چند تا سیبزمینی پختم و یک بسته گوشت گذاشتم بیرون. مایه کتلت را آماده کردم و گذاشتم یخچال و دوش گرفتم و ۹.۵ رفتم سر کار و کارم را انجام دادم و برگشتم به سوی خانه. سرراه رفتم شاپینک...
-
خامگیاهخواری
شنبه 29 مهر 1396 17:13
دو ستان این لینکها برای پرسشهای شما درباره خام گیاه خواری و گیاه خواری پاسخ دارند. وبگاه پرسش و پاسخ دکتر زرین آذر http://drzarinazar.blogfa.com http://fa.zarinazar.com همینطور مژگان در اینستا و تلگرام هم خیلی خوب کمک میکند. Mozhgan.rawvegan تندرست باشید
-
حال دل
پنجشنبه 27 مهر 1396 17:51
اینکه دوشنبه چه کارکردم یادم نمیاید. ایشان زود رفت و من هم با فرشته کوچولو رفتیم پیاده روی صبح. کمی برای ایشان کار کردم و کارهای آفیسی انجام دادم براش. آب پرتقال و گریپ فروت گرفتم. شام زرشک پلو با مرغ درست کردم و برای خودم سبزیجات بخارپز! با ایشان غروب رفتیم پیاده روی! مامان چندباری زنگ زد و نشد حرف بزنیم. راهی سفر...
-
من و ام اس
چهارشنبه 26 مهر 1396 15:31
چیزهای جدیدی که یادم میاید را مینویسم و آپدیت میکنم اینجا را. دیشب نوشتم از آغاز اما حالم بد شد. روزهای مرده و رفته و بد دوباره برگشتند به یادم. دوست داشتم بنویسم چی شد و چطور ولی دردناک بود برایم. چند پاراگراف را پاک کردم چون من از آن زمان گذر کردم. این شد که از روزی می نویسم که دکتر روبه روی من نشست و گفت که ام اس...
-
پست چند روزه
یکشنبه 23 مهر 1396 16:13
شب میخواستم زود بخوابم چون زود باید بیدار میشدم و تا ۱.۵ بیدار بودم. ساعت را نگاه میکنم که ۱۰ دقیقه به هفت را نشان میدهم و قرار بود ۶.۵ زنگ بزند که یا زده و من نفهمیدم یا نزده! ایشان دوش میگیرد و من آماده میشوم و ظرفهای فرشته را پر میکنم و برای خودم یک لیوان آب هویج و یک لیوان آب پرتقال میریزم و ۷.۲۰ دقیقه بعد از...
-
بازگشت به کار
پنجشنبه 20 مهر 1396 16:16
ساعت را کوک کرده بودم روی هفت و نیم و بیدار شدم و دیدم ساعت ۶.۵ هست. تا هفت توی تخت ماندم و بلند شدم. دوش گرفتم و آمادت شدم. از شب پیش همه چیز را توی یخچال کذاشته بودم و فقط برای ایشان نان و پنیر صبحانه گذاشتم و ظرفهای فرشته را پر کردم و ایشان هم بیدار شد و آماده رفتن شد و ساعت ۸.۱۰ رفت. یک لیوان آب هویج خوردم و هم...
-
شادم از شادی تو
چهارشنبه 19 مهر 1396 14:55
امروز ۸ بیدار شدم و برای ایشان یک سالاد درست کردم و تن ماهی هم گذاشتم که ببرد برای ناهارش، شیرموز و کراسان هم با نارنگی برد. به پرندهها غذا دادم و گوشت گذاشتم بیرون و خودم برگشتم توی تخت تا ۹.۳۰. موبایلم یکبار زنگ خورد و بلند نشدم. مدیتیشن کردم و کمی خواندم. امروز روز پرکاریست. نه و نیم بلند شدم رفتم پیازها را خرد...
-
بای بای مرخصی
سهشنبه 18 مهر 1396 17:30
امروز صبح که بیدار شدم فکر کنم ۸ بود. برای ایشان میلک شیک درست کردم با کراسان و میوه و رفت آفیس. خودم هم ملافه و روبالشی تخت را درآوردم و انداختم توی ماشین. یک لیوان آب پرتقال تازه خوردم. به پرنده ها غذا دادم و دوش گرفتم و پاکسازی کردم و ۹۰۲۵ دقیقه رفتم آرایشگاه و ابروها را سامان دادم. برگشتم خانه و یکسری دیگر لباس...
-
ایشان مهربان
دوشنبه 17 مهر 1396 13:12
ساعت ۹۰۱۵ صبحه که بیدار میشوم. پیامها را چک میکنم که ببینم از ایران خبری هست یا نه؛ خواهر جانانم پیام برایم گذاشته. پاکسازی را انجام میدهم. خوب امروز ایشان خانه است و نیست. صبحانه خودم یک لیوان آب پرتقال میخورم و یک لیوان آب سیب و کرفس و ایشان هم نان و پنیر! برای ناهار قورمه سبزی زیاد درست میکنم که برای فردا بماند چون...
-
مهربانی ایشان
یکشنبه 16 مهر 1396 17:12
امروز ۹.۱۵ از خواب بیدار شدم و داشتم خواب میدیم با مادر ایشان نقشه یک استخر توی حیاط داشتیم میکشیدیم! پاکسازی را انجام دادم و ایشان هم بیدرا شد. ماشین را خالی کردم و دو تا لیوان آب هویج گرفتم و خودم یک لیوان آبپرتقال تازه خوردم. وقت دکترم را کنسل کردم و برای فردا وقت گرفتم. صبحانه را آماده کردم و خوردیم و پرندها را...
-
پست گمشده
شنبه 15 مهر 1396 17:48
ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه است و ایشان شامش را خورده و من هم چند برش هندوانه و خربزه خوردم؛ اشاره ای هم نمیکنم به اینکه ظرف پاستیل را خالی کردم. تنها آبیهاش مانده که دوست ندارم! هشت بیدار شدم و ایشان پیش از من بیدار شده بود و دوش میگرفت که برود سر کار. میوه هاش را نبرد و رفت؛ من هم برگشتم توی تخت تا ۱۰.۴۵ دقیقه. ۳ سری ماشین...
-
پرکاری
پنجشنبه 13 مهر 1396 15:58
ده دقیقه به هشت بیدار شدم و ایشان ساعت ۸.۳۰ رفت. صبحانه را مانند همیشه بود و ناهارش هم استامبولی برد. خانه ام زیر ورو شده بود! یک لیوان آب پرتقال خوردم با مسکن و داروم. همه پتوهای فرشته کوچولو را ریختم توی ماشین؛ مهمون داشته آخه!! روتختی را هم گذاشتم برای شستن و یک تمیز کشیدم. من دو تا روبالشی سفید داشتم و هر چی...
-
چهارشنبه نورانی
چهارشنبه 12 مهر 1396 12:15
ساعت ۸ بیدار شدم و صبحانه ایشان را دادم. برای ناهار گفتم برایت سالاد میاورم برای ناهار و ایشان رفت. همه لحافها را انداختم و توی ماشین و ملافه تمیز کشیدم روی تخت، بالا را گردگیری کردم و سالاد برای ایشان درست کردم. به دوستم زنگ زدم و گفت اگر میروی بیرون دنبال او هم بروم که گفتم برای ساعت ۱۱.۳۰ قرار گذاشتیم که کارهام...
-
آفتابم
سهشنبه 11 مهر 1396 13:54
هشت شده بود که بیدار شدم و ایشان دوش گرفت و رفت. شیرموز و بلوبری برد با کراسان و دو تا نارنگی؛ شیر و بیسکوییت هم براشون خریده بودم که برد. من برگشتم توی تخت و کمی خواندم. دوستی زنگ زد و بلند شدم و با هم صحبت کردیم؛ نزدیکهای ۹ بود! برای ناهار قیمه درست کردم و دوش گرفتم و دوسری لباس توی ماشین ریختم. صبحانه برای خودم...