دیشب خوابم نمیبرد! بلند شدم آب خوردم، دستشویی رفتم و توی تخت غلت زدم تا خوابم برد. ساعت ایشان که زنگ زد بیدار شدم. ایشان رفت و من هم برگشتم توی تختم مدیتیشن کنم و ساعت ٩.١۵ بلند شدم و آماده شدم و رفتم پیلاتز. همیشه جلو جای پارک برایم هست.آفتاب روی چشمهایم بود و "لانی"پرده ها را کشید پایین. خوب بود آفتاب پاییزی و وی یک روز سرد. برگشتم خانه و دوش گرفتم. دو سری لباس توی ماشین ریختم. دوروز پیش چای ماسالا خریدم و برای خودم درست کردم و کمی نان و آواکادو و تخم مرغ خوردیم با فرشته کوچولو هم شیر خورد با کمی تخم مرغ. برانچ بود برایم، کمی خانه را مرتب کردم و یک کیک سیب و دارچین درست کردم، چندتا سیب زمینی هم آبپز کردم و ساعت ٢ رفتیم آفیس ایشان. خودکار نداشتنند که خریدم برایشان و کیک را هم بردم. ماشین را پارک کردم و با فرشته کوچولو پیادهروی کردیم. کیک را بردم تو و خریدها را دادم به دخترها. کیک را برش زدم. خیلی نرم و خوشبو بود و کمی خودم خوردم. برگشتیم خانه و به پرنده هایم دانه دادم. دورتادور خانه و روی شیروانی ها نشسته اند.مایه کتلت را درست کردم و وقت لیزر روز جمعه را کنسل کردم به خاطر اگزما روی صورتم تا خوب بشود و انداختم هفته آینده.توی ماشینم را جارو کشیدم و کتلتها را گذاشتم سرخ شوند. چای دم کردم و با فرشته رفتیم بیرون دوباره. نیم ساعتی راه رفتیم. هوا تاریک شده بود برگشتیم خانه. کتلهتا را زیرو رو کردم چون زیرش خیلی کم بود تنها یک طرفش سرخ شده بود. سبزی خوردن شستم و برای خودم سالاد درست کردم و سیب زمینی هم توی فر گذاشتم.ایشان هم رسید و سراغ کیک را گرفت جه گفتم همه را آوردم برای شما و گفت نخورده بوده و همه را خوردند و بردند با خودشون حالا یک کیک گرد چی بود آخه. گفتم فردا برایت درست میکنم. شام خوردیم و داشتم ظرفها را توی ماشین میگذاشتم و ساعت را نگاه کردم. ساعت ٧.۵ بود، دوست دارم شبهای بلند پاییزی را. یک فیلم دیدیم از زنی آواره و بیجا با دو بچه و همسری روانی بدون پول که آدمهای خوب سرراهش قرار گرفته اند. من نشستم سر کارهای خودم. صبح لباس شسته بودم و بیرون بود که آورده بودم توی خانه و پهن کردم بالا. بالا بازار شامه:)
ایشان شب زود خوابیدو من هم ١١.۵ خوابیدم. شب خواب دیدم توی نیاوران جلوی کاخ تاکسی گرفتم و دوتا آقا توش بودند که در قفل کردند و دور زدند جلو کاخ و گیر کردن توی ترافیک نیاوران منم در پیکان را باز کردم و پریدم بیرون یارو را زدم و کشیدمش بیرون و مردم هم آمدند کمک. از خواب پریدم و قلبم تند تند میزد و چند ثانیه گذشته بود و خواب و بیدار بودم داشتم فکر میکردم یکی توی خوابم پیت بنزین دستش بود باید میگرفتم میریختم رو ماشینش و کبریت میکشیم و دیگه تازه فهمیدم همش خواب بوده چه خواب بدی هم بود.
پشت این ایوای آرام یک ایوای وحشی پنهان شده به گمانم که مردم را کتک میزنه و جنگ راه میاندازه. یک ایوای یاغی که آتش افروز هم هست. خیر باشد.
همه شب یکی سر کوچولوش را روی مچ پای من میگذارد و میخوابد و غر هم میزند اگرتکان بخورم.
الهی همه شبهایتان دور از نگرانی و کابوس باشد. الهی همه شبهایتان پر از رویاهای شیرین و خوابهای خوش باشد.
الهی چشمهایتان را با آرامش ببندید و آرام نفس بکشید.
الهی روز و روزگارتان به دلتان بگردد.
خدایا سپاسگزارم برای همه آگاهی هایی که به من میدهی؛ هوایم را داری حتی در خواب.
سپاسگزارم، سپاسگزارم، سپاسگزارم.