ساعت ١٢.١٢ دقیقه شبه و ایشان داره از زیر پتو یکسره حرف میزند. منم گفتم بنویسم و بخوابم!
امروز من با صدای زنک ساعت ایشان بیدار میشوم؛ ایاشان باید برود سر کار برایش یک تخم مرغ ابپز درست میکنم با شیر کاکائو داغ. امروز میخواهم بروم جیم و بیایم و گلها را بکارم. آشپزخانه را مرتب میکنم و میایم بالا تا مدیتیشن کنم و کارهایم را ردیف کنم. دوستم پیام داده که اگر میتوانم بعدازظهر بروم به جایش. خوب میروم با اینکه برنامه ام بهم میریزد. جیم نمیروم و ١۵ دقیقه یوگا انجام میدهم و ١۵ دقیقه پیلاتز.شام را آماده میکنم، کمی جمع ورجور میکنم ، ملافه های شسته را تا میکنم و توی کمد میگذارم. کمی برای کاری که میخواهم انجام بدهم تحقیق میکنم. گلها را آب میدهم و کمی بروکلی و نخودفرنکی و ذرت با دوتا تخم مرغ و آواکادو میخورم و یک لته ماسالا. ساعت ١١.١١ دقیقه است و میروم دوش بگیرم. موهایم را اسپری میزنم و سشوار میکشم. آرایش میکنم. سایه پشت چشم پررنگ میشود و کمرنگش میکنم و ساعت ١ میروم بیرون. سرراه خرید میکن، نان ساندویچی برای شب، گوجه فرنگی، نان تست، پنیر و کراکر بسته بندی، سبزی خوردن میخرم و فرشته را میبرم پیاده روی و میرویم سر کار. دوستم میرود و من تا ۵ کار میکنم با فرشته ای که از سرو کولم بالا میرود!
یکی از کارکنان قدیمی آمده بود؛ دوسال پیش رفت از پیشمان. از ایران آمده بود و نشناختمش! همیشه فکر میکردم نزدیک به ۴٠ سال داشته باشد که دیدم میانه بیست است!
دیگت ۵.١٠ دقیقه کار به پایان رسید و برگشتیم خانه، چای و شام را آماده کردیم. جعفری شستم. باید به دوست دیگری زنگ بزنم ببینم آنها هم میتوانند شنبه بیایند.
لیست کارها و خریدها را باید بنویسم.
شام میخوریم و ایشان چند تا تلفن داردداز ایران؛ مادر و پدرم زنک میزنند.صبح به نازنین دوست زنگ میزنم که پاسخ نمیدهد. کمی کتاب میخوانم و کمی توی اینستا میگردم. با مادرم چت میکنم و به فرشته کوچولو رسیدگی میکنم.
ساعت ١٠ آهنگی میگذارم قدیمی از امین الله ر شیدی و آشپزخانه را تمیز میکنم. ایشان آشغالها را میبرد.
صورتم را میشورم، نخ دندان و مسواک و میخزم توی تخت. ایشان میگوید ٧ ساعت دیگر باید برود سر کار ولی ٨.۵ یاعت دیگر میرود.
خسته هستم و دلم یک شب آرام میخواهد.
الهی دلاتون آرام باشد.
من دیشب تا سه بیدار بودم چرا؟ دیگه خوابیدم تا ٨.۵ که فرشته کوچولو را برد بیرون دستشویی کنه و برگشت توی تخت. منم رفتم دستشویی و چای دم کردم و برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و کمی ویدیو تماشا کردم تا ١٠ که بلند شدیم تا ببینیم دنیا دست کیست که دیدیم هوا آفتابیست و بادی نمیوزد. ایشان پرده های اتاق خواب را کنار زد و رفت دوش بگیرد و من هم صبحانه را آماده کردم و صبحانه خوردیم. کاری نداشتیم چون ناهار از دیروز داشتیم و میخواستیم برویم بیرون. یکسری لباس توی ماشین ریختم که ایشان برایم آوردپایین و کمی تایدی آپ کردم و ماشین ظرفشویی راروشن کردم و رفتم دوش بگیرم.
موهایم را بالای سرم بستم و آرایش کردم و لباس پوشیدم و دیدم ایشان لباسها را بیرون پهن کرده و دیگه رفتیم بیرون.
لاستیکها ی ماشین رابادزدیم و رفتیم بانینگز که راه رفتیم چون فرشته باید راه بره دیگه!یکیاز گلدانهای توی خانه خشک شده بود و دنبال گیاه کوچک بودم که پیدا نکردم. برای حیاط گل خریدیم و سوسیس باربیکیو خوردیم. فرشته کوچولو یک دنیا ناز و عشق دریافت کرد!
ایشان خرید داشت اپل که رفتیم و از سوپر شیر و چیپس و خوراکی برای فرشته کوچولو خریدیم و برگشتیم خانه.دیگه برنج دم کردم و ناهار را ٣.۵-۴ بود که خوردیم. ایشان رفت بخوابد و منم پادکست گوش دادم. چیزی در من زنده شد.
یادم آمد لباسها بیرون مانده و آوردم توو چای دم کردم. مهمان برای هفته آینده دعوت کردم شام؛ به آتی زنگ زدم برایش کیک ببرم و یکسر رفتم و زود برگشتم. میخواستم بروم جیم که گفتم بمان خانه و کتاب بخون چای بنوش و با فرشته بازی کن در این شب سرد.
برای انجام یک کار بزرگ که دلی هست فراخوانده شدم که از صفر تا صد را باید خودم آنجا م بدهم که کمک خواهد کرد به خیلی ها. باید برنامه ریزی کنم.
توی اینستا گرام خودم خیلی ها را آنفالو کردم چیزی نزدیک به ٣٠٠ تا پیج را!
ایشان برای ما چای میریزد و با هم حرف میزنیم، خانه آرام است. میوه برش میزنیم و میخوریم با ایشان و شام را نمیخوریم. فرشته کوچولو میزند بیرون و تو که نگهبانی کند.
برنامه های فردایم را مینویسم، دفترم را مینویسم، اینجا را مینویسم.
تا تو راهبری من هر چیز که پیش رویم است میپذیرم، دم نمیزنم.
تنها میپذیرم.
جمعه صبح که ایشان رفت گفتم خانه را تمیز کنم؛ ساعت ١٢ باید میرفتم کتابستان و یک سفارش هم به رویا داده بودم و مغازه ایرانی هم باید میرفتم. تا ساعت ١١ گردگیری کردم و سرویسها و دوبار ماشین را روشن کردم و پتوهای مهمان را بیرون پهن کردم چون هوا آفتابی بود.
دوش گرفتم و رفتیم با فرشته. ۶ جلد کتاب خریدم و سفارش را از رویا گرفتم و رفتیم مغازه ایرانی که فرشته نیم ساعتی راه رفت! نان سنگک نداشت، هلیم نداشت، زیتون پرورده نداشت! کوفته خریدم با سوسیس ایرانی دوتا خوراک لوبیا و پست هم پول برق آن خانه را پرداخت کردم و با فرشته برگشتیم که یادم آمد کاتج چیز و پنیر بز باید بخرم تازه ارده هم نخریده بودم. شاپینگ سنتر سر راه همه را خریدم. برگشتیم ٣.۵ بود، کمی ارده و شیره و پنیر خوردم. سرراه کافی هم گرفتم.توی خریدهام یک شیشه کشک هم بود!آشپز خانه را سامان دادم و جارو کشیدم و چای دم کردم و شیرینی و میوه را روی میز گذاشتم با فرشته کوچولو زدیم بیرون که ایشان رسید. دو تا نامه داشتیم یکیش برای بانک مامان و بابا بودو یکی هم از ام پی یا همون نماینده پارلمانی این ایالت.
نیم ساعت راه رفتم و برگشتم تا ۶ کمی نشستم و چای خوردم و ۶ رفتم پیلاتز و ٧.۵ برگشتم خانه. پیش ا زکلاس مدیتیشن کردم.
ایشان کلاس داشت تا ٨.۵ منم یکسری حسابها اشتباه شده بود و درستشون کردم. شاممان را خوردیم با دوستی چت کردم و کمی ویدیو دیدیم و همین. ساعت ١١ آمدیم بخوابیم و ایشان خرو پف میکرد و منی که خوش شانسم و در هر حالی میخوابم چراغ روشن، تی وی روشن، صدا و هیاهو و خرو پف من میخوابم.
شنبه صبح ایشان برای یک کار ده دقیقه ای باید میرفت آفیسش، یک صبحانه درست و درمانی خوردیم و قیمه را درست کردم که ایشان رفت و من هم ماشین را روشن کردم و شسته ها را انداختم توی خشک کن. ساعت ١١ بود کاری نداشتم و دوش گرفته بودم. موهام را سشوار کشیدم و آرایش کردم ایشان هم آمد خانه با یک خبری از بیماری پسر یکی از بستگان خیلی دور و پریشانی پدرو مادرش.
الهی که هیچ دردی در بدنی نباشد، الهی تتدرستی باشد و بس برای همگان.
ایشان رفت و رزها را جا به جا کرد و یکسر تو ی باغ میچرخم.نرگسها در آمدند. سنبلها از خاک بیرون آمدند. ارغوان آماده گل دادن است. آبشار طلایی ها جوانه زدند و توت ها برگ ریز دادند.
من هم به کارهای خودم رسیدم. ساعت ١ بود که سیب زمینی را گذاشتم توی ایر فرایر و سالاد شیرازی و ماست و خیار درست کردم و یادم اومد ماشین ر ا خالی نکردم. ایشان آمد و لباسش را عوض کرد و میز را چید و ناهار خوردیم و جمع کردیم ساعت ٣ بود. دیگه هر کی پتوش را برداشت و دراز کشید من کمی چرت زدم ولی ایشان تا ۵.۴۵ دقیقه خوابید. بیدارش کردم گفتم چای بگذاره وهیتر را روشن کنه چون سرد شده بود. چای دم کرد و ریخت و منم زیر پتو تخمه کدو میخوردم!!گفت بیا بریم جیم که گفتم نه چون از دیشب پاهام هنوز درد میکرد.
ایشان رفت از زیر پتو در اومدم و هر چی توی خشکن بود درآوردم که هنوز نم داشتند. گذاشتم روی شوفاژ بود و هر چه خشک بود تا کردم و توی کشوها گذاشتم.شمع روشن کردم و روی میز کیک و هدیه گذاشتم و ایشان که از در آمد تو چشمها یش شاد شدند.
چای ریخت با کیک خوردیم و هدیه هایش هم باز کرد و خوشش آمد.کتابهایی را خریده بودم دوتا را به ایشان دادم یکی درباره امیر عباس هویداست که ایشان آه از نهادش برآمد عکسش را دید. کتاب میخوانم، امروز دفترم را ننوشم و یادم آمد چند روز است دارویم را نخوردم!!
الانم ساعت ١٠.٣۶ دقیقه شب است و ما سه تایی در این شب سرد روی زمین کنار آتش نشستیم، صدای آتش و گرمای دلنشینش، صدای سگی از دور دستها، کیکی برش زده روی میز و فرشته که آرام نفس میکشد و سر کوچکش روی پای من و پایش روی پای ایشان انداخته و من که خودم را خوشبخترین میبینم و سپاسگزارم.
یکی بهم پیشنهاد یک کاری داده که تنهایی باید انجام بدهم از صفر تا صد؛ کار بزرگیست و تنها به درد دیگران میخورد و باید برنامه ریزی کنم.
فردا یکشنبه باید برویم بیرون، سلمانی، گلس آیپد و خرید گل و کود در لیستم است. خیلی خوب است که سر کار نمیروم، خوشم آمده!
هرجا نور بتابد تاریکی با نور یکی میشود؛ دلتان پرا ز نور باشد!
با پستهای نیمه کاره چه کنم؟! چند خط مینویسم و میروم که برگردم و دنباله را بنویسم نیست و نابود میشود.
ًساعت ٩.٢٠ دقیق شبی بسیار سرد است. من زیر پتو و زیر هیتر نشسته ام و کارهای فردایم را باید بنویسم.
چندتا کتاب از کتابستان سفارش دادهام و شاید پنجشنبه یا جمعه برم آنوری که چندتا کتاب برای ایشان بگیرم کتابهای تاریخی دوست دارد. لباس آنلاین انتخاب کرده ام گذاشته ام تا پولش را بدهم. میزنم میشود نهصد دلار!!! چه خبره نگاه میکنم میبینم ۵٠ تا آیتم است!!کارتم را چک میکنم و ٨٠ دلار توی آن کارت هست فردا بروم پست شارژش کنم برای خریدهای آنلاینم. پرداختی های ماه پیشم را چک میکنم یا آمازون است و یا اپل و کلاسم هم با همین کارت میدهم و از کردیت کارت استفاده نمیکنم.
رو ی میز یک استکان نیم پر چای سبز، قوری روی وارمر، تیرامیسوی مانده از دیروز و لواشک و تخمه کدو و چند تا پیش دستی که روی هم گذاشتم تا بلند شوم و بروم توی سینک بگذارم. توی هفته ای که گذشت در پی تدارک یک مهمانی ناهار بودیم!!!
در این بین خود مان را هم فراموش نکرده بودیم! روز شنبه ٨ بلند شدم و یکسره رفتم توی آشپزخانه و ماشین را روشن کردم و مرغها را توی تابه گذاشتم توی روغن سرخ بشوند. میوهها را شستم و توی ظرفهاش گذاشتم و همینجور شیرینی ها را. ظرف پسته را پر کردم، لواشک و گز و روی میز چیدم. بشقابها و قاشق و چنگال و ظروف غذا را روی میز چیدم بدونم چی کجا باید باشد. چدنهای گاز هم توی ماشین بودند ایشان آمد گفت تخم مرغ آبپز میخواهد که گفتم هر چی میخواهی خودت درست کن من کار دارم که دید نمیتواند گاز را استفاده کند رفت! ماشین به پایان رسید و صداش کردم بیا تند آمد گفت کو تخم مرغم؟؟؟ گفتم درست کن خودت.
رفت جیم نیم ساعته برگشت. من هم ١٠.۵ دوش گرفتم و موهایم را سشوار کشیدم و آرایش و لباس پوشیدم و ساعت ١٢ بود که برنج را دم کردم و سالاد درست کردم. ایشان هم آمد وردستم و ظرف ترشی ها را پر کرد و آبلیمو و روغن زیتون را ریخت توی شیشه(چی میگن به این ظرفهاش)؟ برانی بادمجان درست کرده بودم و گفتم بریز توی ظرف با شیشه آبلیمو بالای سرش میگفت توی این!!گفتم بادمجان و نعنا را بیشتر کن ١۵ دقیقه داشت هم میزد،. صدای قاشق توی سرم میپیچید.
نوشابه ها را گذاشت. چندتا شمع روشن کردم و فرشته دوان دوان رفت سوی در که مهمانها زنگ زدند. برایم یک بسته شمع بلند، دو بسته تخمه کدو و یک بسته بیسکویت و یک ظرف تیرامیسو و بستنی زعفرانی آورده بودند. نیم ساعت بعد مهمان های دیگر با یک قوری خوشگل و دوبسته چای از تیتو رسیدند و ساعت ٢.۵ اآخرین مهمان. ساعت ٣ بود ناهار خوردیم و هر کس گوشه ای پیدا کرد. برای خودش نشست. چند نفر رفتند بالا خوابیدند. من و آتی هم رفتیم گوشه ای و زوج جوان را راحت گذاشتیم به بوسه بازی بپردازند!
ساعت ۶ بیدار شدند خوابآلوده ها؛ چای و شیرینی و آب هویج بستتی و آجیل و چند مدل چای روی میز گذاشتم و دور هم نشستیم تا ٨.۵ شب که دیگر بیشتر نماندند.
مهمانهای ما دوست دارند زیاد بمانند ایرانی و آزی ندارند همه تا پاسی از شب میمانند!
بقیه پست پرید!!!!