-
مهربان من
دوشنبه 10 مهر 1396 16:30
دوشنبه نزدیک نه بیدارشدیم و ایشان دوشش را گرفت و رفت توی باغ مقداری باغبانی کرد و به پرنده ها غذا داد. صبحانه را رو به را کردم و خوردیم و من خانه را تمیزکردم. ناهار که داشتیم و من تنها خانه را تمیز کردم چون فرشته ها آتش میسوزانند و همه چیز زیروروست، یک لیست خرید داشتم و میخواستم سر ظهر بروم که به خودم گفتم عصر هم...
-
زیباترین سپتامبر
یکشنبه 9 مهر 1396 14:05
ساعت ۹ بود که بیدار شدم. نه نبود هشت قدیم بود. ایشان بیدار شد که برود برای کاری و دوش گرفت و صبحانه نخورده رفت. من هم بلند شدم. یک ماست میوه ای خوردم و کمی به خانه رسیدم. کمی وبلاگ خوانی کردم؛ وبلاگ تارا جان را خواندم و گفتم برای ناهار قیمه درست کنم. یک پیاز آوردم و دیدم دلم غذای تند میخواهد این شد که میگو پلو درست...
-
مفتاح راه
شنبه 8 مهر 1396 18:46
پیشاپیش برای بار منفی پست پوزش میخواهم. امروز ساعت ۷.۴۵ دقیقه بیدار شدم و توی تخت ماندم و کتاب خواندم. باران میبارید، آفتاب میتابید و نوای قمری هم پس زمینه بود. بلند شدم و فرشته هارا بردم توی حیاط کارهاشون راانجام بدهند و خودم کارهای بی سرو صدا را انجام دادم. صبحانه را درست کردم و ماشین را خالی کردم و ایشان ۱۰ بیدار...
-
تو آنی
جمعه 7 مهر 1396 18:13
۷ صبحه که بیدارم. فرشته کوچولو قهره و هرچی باهاش حرف میزنم از من دوری میکند حسود کوچولو، با فرشته دوستم میرویم توی باغ برای اجابت مزاجش.برمیگردم توی تختم و فرشته کوچولو روش را میکند آنور که قهره!! کمی وبلاگ دوستان را میخوانم تا ۸ و بلند میشوم و کتری را پر میکنم و ظرفهای شسته شده را از ماشین درمیآورم و جا میدهم. صبحانه...
-
انسان باش
پنجشنبه 6 مهر 1396 15:28
سه شنبه ۸.۴۵ دقیقه بیدار شدم ووایشان را راهی میکنم و میرود. آبمیوه تازه با کراسان بهش میدهم. پرسیدم ناهار آبگوشت میخورد یا هلیم بادمجان که دومی را میخواهد. گوشتش را میگذارم بپزد و آبمیوه تازه میخورم برای صبحانه. با فرشته میروم پیاده روی و هوا خوب است. کمرم گرم میشود از تابش آفتاب، برمیکردم خانه و با دستگاه ها ورزش...
-
حیف شده
دوشنبه 3 مهر 1396 17:51
ساعت ۸۰۱۵ بیدار میشوم و یک ایمیل کاری میزنم. پیامها را چک میکنم. دوستم پیام داده بوددیشب که پسرش را میاورد خانه ما؛ گفتم من هستم و شاید برای خرید بیرون بروم که گفت ظهر میاورد. کتری را میشورم و چای دم میکنم و ماشین را خالی میکنم؛ تنها جاکره و پنیری را روی میز می گذارم . ایشان نان گرم میکند و دوتا پیشدستی می گذارد که...
-
بد نباشیم
یکشنبه 2 مهر 1396 13:34
یکشنبه صبح ۸ بیدارم میشوم و توی تخت میمانم تا ۹.۳۰؛ ایشان بلند میشود و دوش میگیرد و من صبحانه را آماده میکنم.کره وپنیرو مربای آلبالو و هویج و تخممرغ آب پزبا نان سنگک و لواش. امروز ایشان باید با همکارانش ناهار میرفتند بیرون که خبر داد نمیرود. ایشان بافرشته کوچولو رفتند پیادهروی و من دوش میکیرم و و آماده میشوم و میرویم...
-
سپاسگزارم
شنبه 1 مهر 1396 17:15
از خواب بیدار میشوم و از تشنگی بیتابم. یک لیوان آب پر میکنم و میخورم. خدایا شکرت! ایشان امروز هم میرود سر کار، دیشب به من گفت برای بیزینس کاری کن! کمی سرچ کردم و از خدا میخواهم راه را نشانم دهد. برای ایشان دو تا لقمه کره و عسل درست میکنم با آبمیوه تازه و راهی می شودو میرود. پرنده ها را غذا میدهم و توی تخت میمانم ....
-
جنگ
جمعه 31 شهریور 1396 15:55
۳۷ سال پیش در یک همچین روزی ایران رفت که ۸ سال جنگ را ببیند؛ چه سربازانی که به خاک و خون کشیده شدند، زندگی ها و خانواده هایی که نابود شدند و زخمی که تا ابد بر تن ایرانیان باقی ماند. مسخره تر از لقب "دوست و برادر" تا به حال نشنیده بودم و بعدها فهمیدم دوست و برادر کی بودند!
-
روزهای خوب خدا
جمعه 31 شهریور 1396 15:44
ده دقیقه به هشت بیدار میشوم وبرای ایشان یک شیر موز درست میکنم با میوه و یک ساندویچ سالاد الویه؛ یک سالاد الویه درست میکنم و چند بار میخوریم! به دوستم پیام میدهم که برویم مارکت و میروم دنبالش. خانه را گردگیری میکنم و سرویسها را تمیز میکنم و پرنده ها را دانه میدهم و ظرفهای رافرشته میشورم و غذا میدهم و دوش میگیرم و یادم...
-
آتش تو
پنجشنبه 30 شهریور 1396 19:07
به نام خدا امروز پنج شنبه میخواهم خانه بمانم تا ببینم خدا چی میخواهد! ایشان راراهی کردم با صبحانه و ناهار هم همبرگر دادم برد و میوه و شیرموز و کراسانش. کمی غذا به پرنده ها دادم و هوای صبح را توی ریه هام کشیدم، کمی خنک و نمدار بابوی شکوفه. درختهای باغ نم نمک با ناز روزی چند تا شکوفه میدهند. به آرایشگرم پیامی میدهم و...
-
آرامم
چهارشنبه 29 شهریور 1396 18:40
بیست دقیقه به هشت بیدار میشوم و میروم بالا و لباس ایشان را بخار میزنم و چروکهاش همه می روند. برای ناهارش ساندویچ سوسیس درست میکنم با شیر موز و توت فرنگی با کراسان پنیری برای صبحانه اش و میرود. برمیگردد و شلوار دیگری میپوشد! من برمیگردم توی تختم و همه نخوانده های روی هم انباشته شده را میخوانم. چندین ویدیو کاری هم باید...
-
سکان دار
سهشنبه 28 شهریور 1396 15:37
ایشان امروز میرود سر کار؛ ساعت ۸.۵ و ناهارهم میاید خانه! از دیروز فرشته ها خانه را زیرورو کردند و امروز روز تمیزکاریه. صبحانه آبمیوه میخورم با کمی کراکر. پرنده ها را گندم میدهم. رویه مبلها و فرش را توی ماشین میاندازم و ۴ سری ماشین را روشن میکنم. هوا کمی بهاری و بارانی میشود و همه چیز را بیرون پهن میکنم. تا ساعت ۱.۵...
-
نور تو
دوشنبه 27 شهریور 1396 16:14
دوشنبه ایشان خانه است و تا ۹ میخوابیم . صبحانه را آماده میکنم و پرنده ها را غذا میدهم. امروز بین رفتن و ماندن خانه هستم، دغدغه ناهار درست کردن ندارم چون قیمه مانده و خورده میشود. ملافه تخت را برمیدارم و تمیز میکشم. با روتختی و روبالشی ها همه را توی ماشین میاندازم. روتختی تمیز هم میکشم و اسپری میزنم. صبحانه خودم یک...
-
خدا ترس
یکشنبه 26 شهریور 1396 19:42
ساعت ۸.۳۰ بیدار میشوم و یک لیوان آب میخورم. لحافهای اتاق عزیز را ه دور را توی ماشین میاندازم و بر میگردم توی تخت و پست دیروز را مینویسم! ایشان میپرسد ساعت چند است که میگویم. ساعت ۹.۴۵ بلند میشوم و چای دم میکنم. ایشان هم بیدار میشود و میگوید ساعتها جلو رفته الان توی تخت گفتی ۸۰۳۰ ولی ۱۰ که!چه خواب خوبی داشتی که...
-
فرشته خداوند
شنبه 25 شهریور 1396 02:52
داستان زندگی من مانند هرروز است. هوا تاریک است بلند میشوم و ساعت را چک میکنم ۵.۵۹ دقیقه صبح است. به تخت برمیگردم و برای هر آنچه به یادم میاید خدا را شکر میکنم. ایشان راراهی میکنم و یک ساندویچ پنیر و خیار برای ناهارش میدهم با شیر انبه و کراسان برای صبحانه اش. امروز باید بالا را هم تمیز کنم از ۸.۲۰ دقیقه استارت...
-
سوتی در تاریکی
جمعه 24 شهریور 1396 17:25
جمعه صبح ایشان رفت وبرایش یک ساندویچ کوکو درست کردم با شیرموز و کراسان و میوه. به دوستم پیام دادم که ۹۰۴۵ دقیقه میام دنبالت. هوا هم گرفته و بارانی بود. تا ۱۰ دقیقه به ۹ توی تخت بودم و مدیتیشن کردم. موبایلم زنگ خورد؛ دیدم دوستم زنگ زده و پیام داده که بچه اش مانده خانه چون بیماره و نمیتواند بیاد با من. من هم کمی غذا...
-
رابرت دنیرو
پنجشنبه 23 شهریور 1396 19:15
خواب میدیدم که دارم کمکت میکنم که فرار کنی؛ توی راه "رابرت دنیرو" را میبینم و سوییچ بنزش را میگیرم و فرار میکنیم. جلوی آن ساختمان بلندها ایستادیم که کیف پول خواهرم کنار زنگهاست. از خواهرم میپرسم کیف تو اینجاست! که میگه کیفش توی کیفشه؛ میگویم این تله است و دوباره فرار میکنیم!! توی اتاق کوچکی نشستیم پشت حصیر و...
-
بهتر و بهتر میشوم
چهارشنبه 22 شهریور 1396 18:47
چهارشنبه ده دقیقه به هشت بیدار شدم و ایشان را راهی کردم و پرنده ها را غذا دادم . چند تا لیوان آب و یک لیوان آب پرتقال خوردم، خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. ظرفهای فرشته را شستم و پر کردم. دوش گرفتم و ۹۰۴۵ دقیقه دوستم را برمیدارم و با هم میرویم ایکیا. توی کافه اش مینشینیم و حرفهامون به درازا کشید و کافی و...
-
خوشبختی من
سهشنبه 21 شهریور 1396 19:10
سه شنبه ایشان ۹ صبح باید برود تا کسی را اینترویو کند. شیرموزش را میدهم و میرود. خودم برمیگردم توی تخت و وبلاگ خوانی میکنم تا ۱۰.۳۰. کار چندانی ندارم امروز. یک ایمیل کاری برایم زدند که جواب نداده ام. برای صبحانه آبمیوه با بادام و توت میخورم؛ دستی به آشپزخانه میکشم. پرنده ه را غذا میدهم و برای ناهار اسپاگتی با سالاد...
-
دستنوشته ها
سهشنبه 21 شهریور 1396 18:51
دستنوشته های چند سال پیش را میخوانم؛ چهار سال پیش مقاله ای خواندم و اینها را لیست کردم؛ امشب پیداش کردم و دارم میبینم تا چه اندازه در زندگیم پدیدار شدند. من تنها اینها را لیست کردم و گوشه ای نگاه داشتم. برایم جالب است که خیلی از اینها برنامه روزانه من شدهاند؛ من حتی یادم نبود که اینرا نوشتم! خدایا سپاسگزارم. صبح دیدم...
-
چشمهایم
دوشنبه 20 شهریور 1396 14:31
امروز صبح پس از یک خواب خوب نزدیک ۹ بیدار شدم؛ ایشان ۹ با وکیلش قرار داشت. رفت توی آفیس و من هم چای دم کردم، به پرنده ها غذا دادم. یک آناناس را خرد کردم و ریختم توی دستگاه برای خودم و یک پارچ آب پرتقال و گریپ فروت گرفتم. ظرفهای ماشین در میاورم و جا میدهم. به پرنده ها غذا میدهم. هوا ابریست و زیاد سرد نیست؛ ۴ تا لحاف...
-
مهربانترین
یکشنبه 19 شهریور 1396 17:56
عزیز راه دور ناهار نمیماند چون خرید دارد برای همین ۸.۴۵ دقیقه بیدار میشوم و قورمه سبزی درست میکنم تا ببرد. چای دم میکنم و رو مبلی ها را توی ماشین میریزم و بیرون پهن میکنم. صبحانه را آماده میکنم و روتختی و ملافه تخت را در میاورم و توی ماشین میاندازم؛ خانه را گردگیری میکنم و همت بردی صبحانه میایند. میخوریم و آنها جمع...
-
روزهای بلند
شنبه 18 شهریور 1396 18:38
روزها بلند شدند و هوا که روشنه من بیدارم؛ همین امروز توی تخت ماندم و کمی شکرگزاری کردم و انرژی فرستادم اینسو و آنسو و بلند میشوم میبینم ساعت ۱۰ دقیقه به هفته. یکدور توی خانه میزنم و برمیگردم توی تخت ویا فرشته کوچولو حرف میزنم و دوباره استراحت میکنم. ۹ دوش میگیرم که عزیز راه دور میرود برای کاری بیرون؛ ایشان هم دوش...
-
گل نرگس
جمعه 17 شهریور 1396 15:06
ده دقیقه به هشته؛ بیدار میشوم و برای ایشان لقمه کره ووعسل میپیچم با شیر موز و دوتا نارنگی. تا ایشان دوش بگیرد پایین را گردکیری میکنم و تخت را مرتب میکنم. ایشان ۸.۳۰ میرود و سرویس ها ی پایین را تمیز میکنم و نان سفارش میدهم. ظرفهای فرشته کوچولو را میشورم و پر میکنم و ده دقیقه به ۹ دوش میگیرم و آماده میشوم و پرنده ها را...
-
کاردان
پنجشنبه 16 شهریور 1396 17:25
۷.۳۰ بیدار شده ام و همه شب میشنیدم که ایشان غر میزند! چرا به پهلو من خوابیدی؟ چرا به پشت خوابیدی؟ چرا فرشته اینجاست؟ چرا میرود؟ چرا میاید و...... برایش شیرموز درست میکنم و ناهارش را میدهم و میرود. به پرنده ها غذا میدهم و خودم و برمیگردم توی تخت تا ساعت ۱۰! یک لیست بلند بالا دارم از کارهای ایشان؛ دوش میگیرم و یک موز با...
-
کولبر
چهارشنبه 15 شهریور 1396 18:27
دیشب خوابم نمیبرد و خیلی سخت خوابیدم. ۸ بیدار شدیم و ایشان ۸.۲۰ دقیقه رفت؛ شیر موز و بلوبری و کراسان پنیر برای صبحانه با یک نارنگی و برای ناهار یک ساندویچ کالباس و یک بطری آب میدهم ببرد همرا با بیسکوییت و کافی برای آفیسشون. خودم برمیگردم توی تخت و دوستی زنگ میزند و بیش از یکساعت حرف میزند و من احساس میکنم انرژیم کم و...
-
بهار سرد
سهشنبه 14 شهریور 1396 18:41
ایشان امروز سر کار نمیرود و من ۸.۴۵ دقیقه بیدار میشوم. خانه ای ریخت و پاش و کثیف دارم. کتری را پر میکنم؛ گندم بردی پرنده ها میریزم و دستکشم را میپوشم و تا ایشان دوش بگیرد خانه را کردگیری میکنم و با ایشان صبحانه میخوریم ودوباره سر کارم میروم. هنگامی که ایشان خانه است پرخوری میکنیم و من دوست ندارم. هوا سرد و بارانی با...
-
ناز بهار
دوشنبه 13 شهریور 1396 18:33
دیشب ۱.۵ خوابیدم و صبح ۷ بیدار شدم. برای ایشان اسموتی درست کردن وومیوه و آبش را دادم ورفت. ناهار امروز با دوستش میرود بیرون. پرنده ها را غذا دادم وخودم برگشتم توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم اما خوابم نبرد. ساعت۹ بود که بلند شدم و دوش گرفتم. هوا بینهایت سرد بود حتی جاهایی برف هم آمد! به آفیس زنگ زدم و با پسرک حرف...
-
داغ هرمزگان
یکشنبه 12 شهریور 1396 18:52
امروز صبح ۸.۳۰ بیدار شدم و خیلی خوب خوابیدم. فقط یکبار خواب دیدم سیب دارم میخورم و پریده توی گلوم و سرفه میکنم که سرفه کنان بیدار شدم و آب خوردم. کتری را پر کردم و پرنده ها را دان دادم و نان گذاشتم بیرون و چای دم کردم. برای ناهار خورشت کرفس درست کردم و ایشان هم توی تخت بود که بلند شد و تخت را جمع کرد و دوش گرفت....