-
بازگشت به روزمره نویسی
دوشنبه 25 دی 1396 16:40
دوباره روزمره نویسی را از سر گرفتم؛ هفته پیش زیاد خوب نبودم و حوصله و وقت نوشتن نداشتم. حالا که گذشت! امروز ساعت ۹.۱۵ بودکه بیدار شدیم؛ ایشان که خانه است همه چیز از روال در میآید. نه پیادهروی میروم و نه یوگای صبحم را انجام میدهم البته دل درد هم دارم ولی خیلی خوبم. از هفته پیش بهترم که چند روزدرد کشیدم مانند دوران...
-
بومرنگ
دوشنبه 25 دی 1396 13:48
از سال پیش هربار که صدای آژیر آتشنشانی را میشنوم دلم هری میریزد و چشمانم اشکی میشوند؛ نمیدانستم که با دیدن هر کشتی میتوانم آتش هم بگیرم. زیاد حال نوشتن نیست از درد؛ از بیکفایتی مترسکها و از بی اعتباری ایران در دنیا. یک پلانر خریدم برای کارهایم و از جمعه همانطور سرجایش باقیست و رسیدش هنوز لای برگه هایش جا خوش کرده...
-
ایران سوخت
یکشنبه 24 دی 1396 15:22
من هم سوختم؛ ایران سوخت. هنوز سال آتشنشانها نرسیده است. هنوز معدنچی ها را فراموش نکرده ایم. هنوز زخم کرمانشاه روی تن ایرانم دل دل میکند. چه شد که این سرزمین این چنین شد! و ایران نام زنیست که هرروز به یک زبان در داغ فرزندانش مرثیه می سراید. خدایا به زمین ما تنها مهربانیت را بتابان. خدایا ایران و مردمانش را نگهدار.
-
چشمان سیاهت
شنبه 16 دی 1396 15:23
جمعه ایشان که رفت بهش دوتا ساندویچ کوچولو دادم و کمی میوه و کراسان کره عسل و شیر موز؛ ۸.۵ با فرشته رفتیم راه رفتیم و برگشتیم ۹ و خرده ای. باغ را آب دادم؛ ساعت ۱۱ باید میرفتم آرایشگاه. بین کارهام و یوگام مانده بودم که گفتم بگذار کارهای خودت را انجام بدهی اول. این شد که یوگا را انجام دادم و کمی ورزش هم کردم. کتاب هم...
-
نگهدارش باش
پنجشنبه 14 دی 1396 16:05
امروز سحر نشده بود بیدار شدم و کمی شکرگزاری را انجام دادم و برای هر کسی در فکرم آمد دعا کردم. کم کم که خورشید بالا آمد و آواز پرندگان بلند شد خوابم برد. ساعت ایشان زنگ و چشمام را باز کردم. دلم میخواست توی تخت بمانم ولی یادم آمد امروز خانمی برای کمک میاید این شد که بلند شدم و ایشان رفت به همراه کمی میوه و سالاد...
-
طلب خیر
دوشنبه 11 دی 1396 16:29
یکسال گذشت. امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشد این دنیا. صبح دوست داشتم بیشتر بخوابم ولی ۸.۵ فرشته دوستم بیدارم کرد. تا نه چشمام را میبستم ولی رو به من نشسته بود و صورتم را نگاه میکرد. لبخند میزدم حرکت دمش تندتر میشد و میخندیدم میپرید روی من که تو را خدا یک بوس بده. کمی در اینستا گشتم و از ایران خبر گرفتم. خدایا...
-
خوش آمدی ۲۰۱۸
جمعه 8 دی 1396 15:08
چهارشنبه ایشان رفت سر کار و برای ناهارش نان و پنیر و خیار دادم و یک لیوان شیر انبه و کراسان؛ ما هم برنامه پیاده روی را اجرا کردیم. هوا بدک نبود؛ گلهام را آب دادم و بادوستانم چت کردم. خدا را شکر به خیر گذشت. رفتم مت یوگا را پهن کردم و نیم ساعتی کار کردم. بعدش هم نرمش کردم و به پرندهها غذا دادم. یک یک ظرف آب تازه هم...
-
دریا
سهشنبه 5 دی 1396 16:59
امروز همه میرفتند برای خرید چون حراجه همه جا ولی ما گفتیم نمیرویم چون چیزی نیاز نداریم بعد هم مانند همه جا جنس خوبها همان قیمتند و جنسهای نه چندان خوب هستند که ارزان میشوند. کمی شکیبا باشیم همان جنس خوبها ارزان خواهند شد. من که تا ۸.۵ خواب بودم و نه بلند شدم. ایشان کتری را پر کرد و رفت دوش بگیرد. من هم چای دم کردم و...
-
کریسمس
دوشنبه 4 دی 1396 10:10
این چندروزه اینقدر زمان زود گذشته و همه چیز روی تند بوده که فکر میکنم دارم یک فیلم تماشا میکنم که گذاشتند روی دور تند؛ فیلم زندگی خودم. و اینقدر شکرو شیرینی دورمون بوده که شکر زده ام با اینحال همین الان دو تا یخچال را زیرورو کردم تا کرم کارملهای از دیشب مانده را پیدا کنم تا بخورم و حالم خوب شد. هوا امروز اینجا انگار...
-
پست فشرده
شنبه 2 دی 1396 18:24
این چند روز که ننوشتم چون کارهای آخر سالمون زیاده حالا نه که ما جشن بگیریم و کاری کنیم ولی اگر خریدمون پیشتر ۲ ساعت طول میکشید الان ۴ ساعت! ترافیک زیاد و همهمه و مانند همه کشورها پیش از سال نو! همان زرنگی های سر جای پارک و از روی هم رد شدن را میبینیم؛ ما آدمها در فشار و سختی مانند هم هستیم. امروز که بیدار شدم کتری را...
-
تلخی زدایی
دوشنبه 27 آذر 1396 17:27
شنبه که ایشان با دو تا تست نان و پنیر و گردو رفت من و فرشته رفتیم پیاده روی. برگشتن گلها را آب دادم و یوگام را انجام دادم. روزها تا ساعت ۱۰.۳۰ برای خودم زمان میگذارم مگر بخواهم بروم بیرون. خوب بعدش چکار کرده باشم خوبه! شیشه های نشیمن رو به باغ را تمیز کردم و بالکن را هم شستم. یک دور ماشین راروشن کردم و دوش گرفتم. کمی...
-
یادمان باشد
پنجشنبه 23 آذر 1396 08:03
پنج شنبه است و آمدمتوی مطب دکتر نشستم تا نوبتم بشود. بهترین کار این هست که از این روزها م بنویسم. دوشنبه ساعت ۶ بیدار شدم و از ۶.۱۵ تا ۸ مدیتیشن و یوگا انجام دادم و حالم خیلی خوب شد. ایشان ساعت ۱۰.۵ از خانه رفت و صبحانه اش رادادم و خودم آبمیوه خوردم. تا خانه را تمییز کردم و دوش گرفتم ساعت ۱.۵ بود. برای ناهار پاستا...
-
BSE
یکشنبه 19 آذر 1396 13:51
دیشب دیر خوابم برد و صبح ۸.۲۰ بیدار شدم. تا ۹.۳۰ توی تخت مقداری خواندم. ایشان خوابید تا ۹.۳۰ و من مدیتیشن کردم. هر دو بلند شدیم و من صبحانه را آماده کردم و خودم یک لیوان آب هویج خوردم. روتختی و ملافه و روبالشی ها را انداختم توی ماشین و ماشین را دوبار روشن کردم. ساعت ۱۰.۴۰ دقیقه بود که ایشان به باغ رفته رضایت به صبحانه...
-
جوانی
شنبه 18 آذر 1396 16:04
دخترکی در خانه پشتی مهمانی گرفته و دوستانشرا دعوت کرده است. موزیکشان بلند است و بلند بلند حرف میزنند وجیغ میکشند. صدای شیرجه در استخر میاید و ساعت ۱۱ شب است. پدرو مادرش نیستند چون اگر بودند و مهمانی داشتند مانند بار پیش یه همسایه ها میگفتند. به ما هم گفتند که تنها یک دیوار مشترک داریم! ایشان میگوید ما هم جوانی کردیم و...
-
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
جمعه 17 آذر 1396 17:36
ساعت ایشان ۷.۵ زنگ زد و من رفتم دستشویی و یکدور توی خانه زدم و خوابیدم تا ۸. برای ایشان یک ساندویچ نان و پنیر و خیار درست کردم با میوه و رفت سر کارش. هوا از دیشب بارانیست و بیرون نرفتیم. خودم کتری را پر کردم و آبگرم با لیمو ترش خوردم، کمی هم بادام و مویز و مغز زردآلو و توت و خرما خوردم با فاصله که شد صبحانه ام! دستهام...
-
چرا من!
پنجشنبه 16 آذر 1396 17:11
صبح که بیدار شدم آب ولرم و کمی لیمو خوردم ۴ تا لیوان! برای ایشان کوکو سبزی و سالاد گذاشته بودم برای ناهارش و شیر موز و تمشک درست کردم و یک تست کره و عسل برای صبحانه اش و ایشان رفت. خودم با فرشته رفتیم بیرون و ساعت ۹ خانه بودیم؛گلها را آب دادم و به پرنده ها غذا دادم. بودای عزیز یادم آورد یوگای کندالینی را که سالها بود...
-
خداحافظ همکاران
سهشنبه 14 آذر 1396 16:34
آفتاب که میاید بالا من بیدار میشوم؛ حالا تابستانها که زود بالا میاید من هم زود بیدار میشوم و وقتی میرود انرژی من هم کم میشود. مانند ا مروز که بیدا شدم و کمی توی تخت ماندم؛ یکدور توی خانه زدم و رفتم دستشویی و ساعت شده بود۶.۱۵. کمی شکرگزاری کردم، کمی با خدا حرف زدم و دوباره خوابم برد تا ۸. دلم نمیخواست از تخت بیرون...
-
تابانم
یکشنبه 12 آذر 1396 17:40
من اینروزها دلتنگم و دم نمیزنم! مانند همه این سالها که صبحها بلند میشوم، توی خانه چرخی میزنم. به پرندهها غذا میدهم، صبحانه درست میکنم و در میان این کارها دلتنگم و یادم نمیرود که چه دل دلی میکند دلم. ۸ بیدار شدم و پیاز داغی درست کردم و گوشت را تفت دادم. کتری را هم پر کردم. و گوشتها را با سبزی تفت دادم و لوبیا و لیمو...
-
شنبه در خانه
شنبه 11 آذر 1396 16:05
شنبه ایشان رفت و برای صبحانه یک لیوان آب آناناس گرفتم با یک کلوچه و یک موز دادم برد. هوا بارانی بود. خودم باید میرفتم بانک. تا ۱۰.۳۰ توی تخت ماندم و وبلاگ خوانی کردم. برای ناهار میخواستم سبزی پلو درست کنم که ایشان گفت دیر میاید و ماند برای شب. دوش گرفتم و ساعت ۱۱.۱۵ از خانه بیرون آمد و یک ساعت بعد رسیدم شاپینگ سنتر دم...
-
باران
جمعه 10 آذر 1396 17:45
خدا را شکر که از دیشب باران میبارد! بلند شدم و پنجرهای رو به باغ را باز کردم و برای ایشان میل شیک یک با کراسان پنیری دادم؛ همینطور شیر ی که برای آفیس گرفته بودم و رفت. همه جا شسته شده است؛ شیشه های من هم! باز خدار را شکر که مخزن های آبمان پر میشوند! به پرندهها نان دادم!! خانه را تمیز کردم و رویه های مبل را بیرون...
-
اینروزها بگذرند
پنجشنبه 9 آذر 1396 15:27
پنج شنبه از صبح هوا گرم بود، ایشان هم زود رفت و ما هم گفتیم برویم پیاده روی و از صبح درد کمی داشتم! پریود هم شدم. تنها بیست دقیقه زیر درختان پارک نزدیک خانه راه رفتیم. کمی به گلها آب دادم و زباله ها را توی سطل ریختم. باید بانک میرفتم، صبحانه یک لیوان آب پرتقال تازه گرفتم و آب فراوان و یک کلوچه. دوش گرفتم و به پسرک در...
-
روز پرنورم
چهارشنبه 8 آذر 1396 16:45
چهارشنبه صبح زود بیدار شدم و گوشم را یک قمری خوش صدا نوازش میکرد و من هم خدا را شکر میکردم. تو هم فرشته خدایی! خورشید بالا آمد و راهرو خانه پر از نور شد یکباره. چرخی در خانه زدم و برگشتم توی تختم. ایشان رفت و ماهم رفتیم پیاده روی؛ ایشان تنها کراسان و میلک شیک برد چون ناهار داشت. ساعت۹.۳۰ برگشتیم و گلها را آب دادم....
-
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
سهشنبه 7 آذر 1396 23:54
سهشنبه بعد از رفتن ایشان ما هم به پیاده روی صبحمون رسیدیم و پرنده ها را غذا دادیم. گلها را آب دادیم. دو تا لیوا ن آبمیوه خوردم. از آفیس زنگ زدند که چیزی را ایشان جا گذاشته که دوش گرفتم و برایش بردم آفیس. وسوسه رفتن به مارکت داشتم و خوردن یک غذا؛ چند بار آمدم بروم ولی نرفتم! سرراه یک بسته پنیر هم خریدم و برگشتم خانه و...
-
ایمیل رفت
دوشنبه 6 آذر 1396 16:33
دوشنبه ایشان ساعت ۶.۳۰ رفت چون باید ۸ برای سمیناری حاضر باشد. من هم کمی وبلاگ دوستان را زیرورو کردم و اینستا را هم همینطور. ساعت ۸ لباس پوشیده و پیش به سوی پیاده روی که دوستم را دیدم و با هم کمی پیادهروی کردیم، گفتم دارم میروم شاپینگ سنتر اکر دوست دارد بیاید. ساعت ۹ با فرشته برگشتیم خانه. ظرف آبش را شستم و پر کردم و...
-
پله پله تا آرامش
یکشنبه 5 آذر 1396 12:17
اینها تجربیات من است؛ هر فردی تجربیات خودش را دارد. از من پرسیده بودید برای مدیتیشن خوب این هم پست مدیتیشن و راهکارهای آرامشم. انجام مدیتیشن برای آرامش فکر و ذهن میباشد چون نزدیک به ۶۰۰۰ فکردر روز از ذهن ما میگذرند که خیلی از آنها تکراری هستند و بیفایده و حتی بسیار خطرناک. در مدیتیشن ذهن مانند یک میمون بازیگوش بالا و...
-
تصمیم ایوا
یکشنبه 5 آذر 1396 08:00
شنبه صبح زود ایشان بیدار شد و ساعتش زنگ نزده بود و تند دوش گرفت. لپتاپ و موبایلش را توی کیفش گذاشتم و رفت. خودمم هم کمی مدیتیشن کردم و با فرشته رفتیم پیاده روی و برگشتم و جلوی در را طی کشیدم. پیلاتز را هم انجام دادم. سرویسهای بالا را تمیز کردم و جارو برقی هم کشیدم. همه لحافها، ملافه ها و روبالش ها را ریختم توی ماشین...
-
آدینه خودم
جمعه 3 آذر 1396 16:08
ساعت ۳.۳۰ شده و رسیدم خانه. دست و روم را میشورم و تاپ و دامن هندی خنکم را میپوشم؛ یکی از هدایای پدرو مادرم از سفر به هندوستان که خیلی دوستشان دارم و حس خوبی میدهد به من. روی تخت دراز میکشم تا چیزی را گوش بدهم و خسته هستم و خوابم میاید و خوابم میبرد. کسی به در میزند؛ دختر دوستم فرشته اش را آورده و فرشته ها با هم بازی...
-
از ما بهترون
پنجشنبه 2 آذر 1396 15:59
پنجشنبه ایشان رفت آفیس و من و فرشته رفتیم پیاد ه روی و در بازگشت گلها را آب دادم و تا ۹.۳۰ هم پیلاتز کار کردم. به پرندهها غذا دادم و ظرف آبشان را پر کردم. قرار کاری داشتم که نرفتم و به آفیس زنگ زدم و خبر دادم و وقت دکتر داشتم که خودشون کنسلش کردند. رفتم سراغ کشوهای میزتوالتم و چیزهای اضافی را بیرون ریختم و تمیز کردم...
-
چل چلی
چهارشنبه 1 آذر 1396 15:06
چهارشنبه ایشان رفت سر کار و من هم لباس ورزشم را پوشیدم و فرشته را آماده کردم و زدیم بیرون. از در گاراژ که آمدیم بیرون گرما زد توی صورتمون ولی خوب رفتیم. توی راه پر درخت دوستم را دیدم که داشت از مدرسه بچه اش بر میگشت و سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم میخواستم بهت زنگ بزنم که برویم بیرون با هم؛ و گفت میخواسته خانه بماند...
-
تنها خودش
سهشنبه 30 آبان 1396 16:53
هنوز ۸ نشده بود که بیدار شدم و کارهای ایشان را انجام دادم و راهیش کردم رفت. ناز فرشته را کشیدم و لباس پوشیدم و پیش از آنکه هوا گرم بشود رفتیم پیاده روی در خنکای هوا. کم کمک زور خورشید داشت بیشتر میشد که برگشتیم خانه و گلها را آب دادم. رفتم برای ورزش که دیدم فرشته کوچولو روی تشک یوگای من خوابیده! پیلاتز کار کردم و به...