-
ناز نکن
پنجشنبه 25 مرداد 1397 18:26
چهارشنبه آب هویج برای ایشان ریختم با شیرینی و ماکارونی برا ی ناهارش. چندین لیوان نوشیدم. کلاهم را سرم کشیدم. خواستم بدون ضد آفتاب بروم که گفتم حالا کمی بزنم. رفتم برای یوگا و تنها دو شاگرد بودیم. به اندازه ای هوا سرد بود و باد تندی میوزید که ما و متهای یوگا روی هوا بودند. با گذشت ۵ دقیقه کار نه سرما دیده میشد و نه...
-
کافه من
سهشنبه 23 مرداد 1397 17:33
دوشنبه دوشنبه باید فکر کنم چه کارهایی کردم. یادم آمد! ایشان اسموتی و شیرینی برد برای صبحانه اش و میوه برای ناهارش و ۸.۵ رفت سر کار. پرنده ها یم را غذا دادم و ظرفها را برگرداندم سرجاشون و کمی خانه را مرتب کردم و چندین لیوان آب خوردم و میوه برای خودم خرد کردم. لباسهای شسته هرا جادادم. ساعت ۱۰ رفتم آزمایش خون دادم و رفتم...
-
مهمان بازی
یکشنبه 21 مرداد 1397 18:36
الان ساعت ۵.۲۰ دقیقه صبح روز شنبه است و من بیدار شدم. گفتم کمی بخوانم و کمی بنویسم. پنج شبه خانم ساعت ۸صبح پیام داد که جوابش را دادم و پرسیدم اگر همسرش میتواند بیاید برای پاک کردن شیشه ها که ساعت ۹.۴۵آمدند و یک بسته نان لواش تازه هم خریده بود برای صبحانه. چای دم کردم و کافی برای همسرش و صبحانه خوردند و ۱۰ کارشان را...
-
سپاسگزار باشیم
چهارشنبه 17 مرداد 1397 19:04
دوشنبه ساعت ۸ ایشان بیدارم کرد و ۸.۵ بلند شدم و مسواک زدم و رفتم دکتر و تا ۹.۵ نشستم تانوبتم شد. با خودم کتاب میبرم و آنجا میخوانم. آزمایش خون و داروهام را هم نوشت و رفتم شاپینگ سنتر. برای ایشان یک ساعت دیده بودم که خریدم و برای عصرمان هم کیک گرفتم. یک کارت هم برای ماساژ خریدم که ایشان برود. داروم را رفتم بگیرم که...
-
زنی به نام نیکل
پنجشنبه 11 مرداد 1397 17:06
تا همین چند ساعت پیش زنی به نام نیکل را نمیشناختم!آشنایی ما از اینجا آغاز شد که پنجشنبه باید جایی میرفتم و زنی به نام نیکل به دنبالم آمد. صبح پنجشنبه ایشان رفت مانند همیشه. برایش آب پرتقال و آناناس دادم با نان شیرمال و برای ناهارش هم میوه! خانم ساعت ۸ پیام داد که بهش زنگ زدم و گفت نمیاید چون دخترش بیمار است. خودم خانه...
-
شلوار رنگ رنگی
چهارشنبه 10 مرداد 1397 13:54
چهارشنبه به ایشان نان شیرمال دادم برای صبحانه با اسموتی و ناهارش هم که قرمه سبزی بود و با خودش برد. دوش گرفتم و یک کیف کوچولو با بطری آب برداشتم و شلوار رنگ رنگی یوگام را پوشیدم و روش شلوار جین پوشیدم. دم رفتم و برگشتم و حوله هم برداشتم که شاید نیاز بشود عرق از جبین بگیرم و زدم بیرون ساعت ۹! برای پرندها غذایشان را...
-
کتاب
سهشنبه 9 مرداد 1397 17:41
دوشنبه که ساعت ۸ از خواب بیدار شدم و چای دم کردم. کدوها را سرخ کردم ، به پرندهها غذا دادم و صبحانه خوردیم. پایین را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. برای ناهار خورشت کدو با غوره و مرغ درست کردم. دوش گرفتم و کلاهم را سرم کشیدم و ساعت ۱۱ باید میرفتم آفیس. برنج خیس کردم و به ایشان گفتم که برنج را دم کند زمانی که...
-
پایان هفته
یکشنبه 7 مرداد 1397 17:02
بلاخره تراشه چوب در آمد! دوسه روز پیش داشتم کارهام را میکردم که پام کشیده شد روی کف خونه و تکه ریزی از چوب کف خانه رفت توی پایم و جورابم را پاره کرد. خیلی درد گرفت و نشستم و درش آوردم ولی تراشه ای مانده بود در پوستم و دوروز کف پایم آزرده و دردناک بود. امروز داشتم با خواهر ایشان حرف میزدم و با وسایل جراحی قرون وسطایی...
-
روحت شاد
جمعه 5 مرداد 1397 19:25
*ای چلچراغ کهنه که ز آنسوی سالها از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز هرروز نور برمزارت میبارد، روحت شاد! *حسین منزوی
-
هفته پر و پیمان
چهارشنبه 3 مرداد 1397 19:02
دوشنبه صبح صبحانه را خوردیم و من دوش ًرفتم و برنج خیس کردم و زرشک شستم و مرغ گذاشتم که ایشان برای خودش ناهار بپزد و خودم رفتم سر کار. ایشان که همه روز را خوابیده بودچون سرما خورده و تو(ایوا) چه میدانی که سرما خوردگی چیست. رفتم سرکارم و پس از کارم هم رفتم خریدی کردم و دوبسته شیرینی خریدم و شیر، کراسان شکلاتی، نان...
-
آزادی قلم
چهارشنبه 3 مرداد 1397 14:31
درود به همه دوستان مهربان همه پیامهای پر مهرتون را گرفتم، نمیدانستم این همه خواننده دارم!! "رمزی نمینویسم"، زنده باد آزادی قلم! هم اکنون در اتاقی سرد هتلی نشسته ام با پتویی دور خود پیچیده و صدای هرهر هیتری در هوا پخش شده همراه با نوای جیرجیرکی که نمیدانم در این شب سرد زمستانی کجا هست! هتل انگار لای برگه های...
-
نو ر و طلا
یکشنبه 31 تیر 1397 14:12
سه شنبه شب رسیدیم خانه مان و دلم خیلی برای فرشته و خانه و زندگیم تنگ شده بود. لباسها را جا دادیم و ریختم برای شستن و دوش آبگرمی هم گرفتم و شام هم ایشان سوسیس خواست! به خانم هم پیام دادم بیاید برای چهارشنبه که گفت میآید ساعت ۹.۵. هم ایشان و هم من هردو حالت سرماخوردگی داشتیم. چهارشنبه ساعت ۸.۵ ایشان رفت سر کار و میوه...
-
برمیگردم خانه
سهشنبه 26 تیر 1397 06:32
الان توی فرودگاه نشستیم، یک فرودگاه کوچک و تخت با مسافرانی که هر کدام گوشه ای نشسته اند.هواپیما هم همین جاست پشت شیشه، دست دراز کنم گرفتمش . ایشان دارد مقاله میخواند و فکر میکند سرما خورده است. کودکی نوپا سرو صداهای غریبی از خودش در میاورد و بین صندلی ها تاتی تاتی میکند با آن کله نیمه کچلش. بوی تند قهوه میاید و من چند...
-
کار و گردش
دوشنبه 25 تیر 1397 18:11
روز شنبه دوش گرفتیم و صبحانه خوردیم و گفتیم برویم این شهر ساحلی را بگردیم. رفتیم کنار ساحل و راه رفتیم و بعد هم یک پارک زیبا که آنجا هم راه رفتیم و از زیباییهایش لذت بردیم. کشتی های شخصی و ماهیگیری توی ساحل کناره کرفته بودند و مرغهای دریایی سرو صدا میکردند. لا به لای صخره ها کفتر چاهی ها لانه کرده بودند و در دل...
-
روزهایم
شنبه 23 تیر 1397 19:36
-
آرام جانم
دوشنبه 18 تیر 1397 19:41
توی تخت میچرخم؛ خدا را شکر میکنم برای روز خوبی که در پیش دارم. صورت کوچولوش را آورده توی بغلم گذاشته. نازش میکنم و بهش میگویم آرام جونمی. می چسبونمش به خودم با دو تا دستش هلم میدهد و چشمانش را میبندد. از لای چشمانش من را میپایید و خواب خرگوشی میرود. خر خر هم میکند. نازش میکنم و خدا را برای داشتنش شکر میکنم. میبوسمش نه...
-
باد و باران
شنبه 16 تیر 1397 14:43
دیشب باد به اندازه ای تند و زیاد بود که گفتم همانند جادوگر اوز من و خانه و فرشته و ایشان با هم در باد پرواز خواهیم کرد که نکردیم و پا برجا ماندیم. ایشان باید برود آفیسش چون کار دارد.ناهار هم میاید بنابراین تنها اسموتی و کراسانش را برده با خودش. من هم توی تخت مانده ام و هیپنوتیزمم را انجام میدهم. کتاب میخوانم، وبلاگ...
-
بذری کاشته ام
جمعه 15 تیر 1397 16:07
برای ناهارایشان برنج و کباب گذاشتم ببرد با یک کراسان کره و عسل و آبمیوه تازه و ساعت ۸.۵ رفت سر کار. ایمیل کاریم را نوشتم و کارم را انجام دادم. ساعت شده بود ۸.۴۵ دقیقه که دوش گرفتم و پادکستم را گذاشتم و یک لیوان آب پرتقال تازه برای خودم ریختم و آب هم نوشیدم. دیشب پیش از خواب ملافه تخت و روبالشی ها را انداختم توی سبد و...
-
بهترینها
سهشنبه 12 تیر 1397 18:02
نشستیم پای برنامه اقتصادی درباره ایران!خدایا به مردم ما کمک کن از شر فاسدین زودتر رها بشوند؛ فاسد اقتصادی، فاسد اجتماعی ، فاسد سیاسی، فاسد جنسی، فاسد وطن فروش و فاسد خودفروخته و ..... لسیتشان هم که پایان ندارد. دوشنبه صبح ما صبحانه خوردیم و برای ناهار همچنان ایشان قورمه سبزی میخواست بخورد. من هم که کار چندانی نداشتم و...
-
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
یکشنبه 10 تیر 1397 18:49
یکشنبه صبح از لا به لای کرکره ها نور خورشید روی دیوار خودش را جا داده بود. گفتم الان ساعت ۱۰ صبح است و خوب شد استراحت کردم. بلند شدم و دیدم ساعت ۱۰ دقیقه به ۸ است! برگشتم توی تخت که دیدم فایده ای ندارد. مسواک زدم و چای دم کردم. کمی چرخیدم و میزها را دستمال کشیدم. ایشان بیدار شد و دور خودش چرخید و تنها یک لیوان چای...
-
مهمانی
شنبه 9 تیر 1397 09:39
جلوی مارکت گروه های زیادی را میبینی که ایستاده اند. مردی سیاهپوست جلوی در به مردم کاغذهایی را میدهد از آموزه های مسیح، کمی آنطرفتر پیرمردی انجیل را مانند نذری پخش میکند. یک گروه مسیحی با بروشورهایشان ایستاده اند تا مردم را هدایت کنند، گاهی بینشان ایرانی هم هست. یک گروه کارکنان سازمان ملل هم هستند با دفتر و دستکشان؛...
-
سرما خوردگی
پنجشنبه 7 تیر 1397 19:32
چشمام اشک آلوده و همش عطسه میکنم و نمیدانم چه زمان این سرماخوردگی خواهد رفت. دمنوش و دارو هم تنها نیم ساعتی خوبم میکنند و دوباره به همان حال برمیگردم در کنار اینها پریود هم هنوز هستم!! شام هم سوپ خوردم والان که ۱۲.۳۵ دقیقه شب هست گرسنه هستم و هوس باقلوای اصفهان را کردهام! سه شنبه یک لیست بلند بالا داشتم برای انجام...
-
نشان تو
شنبه 2 تیر 1397 18:20
نیمه شب با صدای زنگ غریبی از خواب بیدار شدم و فرشته هم همزمان پرید رفت جلوی در و سروصدا کرد.صدای زنگ خانه خودمان نبود و من خواب بودم ولی با فرشته یک چیز را شنیدیم! دوباره خوابیدم.ساعت ۸ بیدار شدم و سرو صورتم سنگین بود. به ایشان موز و نان شیرمال و آبمیوه دادم و خودم برگشتم توی تخت و هیپنوتیزم را انجام دادم.ساعت ۹.۵...
-
نترس
جمعه 1 تیر 1397 19:09
پنج شنبه آفتابی ایشان گفت تنها موز و نان شیرمال میبرد و اسموتی، ساعت ۸.۳۰ رفت. من دوش گرفتم و غذای فرشته را دادم و آبم را برداشتم. یک خرما خوردم و غذای پرندگان را دادم. رفتم دنبال دوستم و با هم رفتیم سر کا ر من. کارهام را انجام دادم توی یکساعت؛ دوستم هم رفته بود برای کاری که آن نزدیکی بود.سوییت شرت هفته پیش را پس دادم...
-
دعا کن
چهارشنبه 30 خرداد 1397 18:15
لرز کردم و سینه ام انگار سنگین است. یک لیوان آبگرم کنار دستم گذاشتم و چراغهای خانه خاموش است. ایشان روی کاناپه دراز کشیده و فوتبال تماشا میکند و من خرمایی را که خورده ام مزه مزه میکنم. صبح ۱۰.۱۵ بیدار شدم، البته ۸ بلند شدم و ایشان راراهی کردم، غذا و صبحا نه اش را دادم و خوردم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم کردم وخوابیدم...
-
بهترم
سهشنبه 29 خرداد 1397 15:43
سه شنبه برنامه زندگی اشان به روال برگشت و رفت سر کار.یک لیوان آبمیوه دادم با نان شیرمالش و کوفته هم برای ناهارش. خودم برگشتم توی تختم و هیپنوتیزم را انجام دادم و خوابیدم و پست طولانی نوشتم و دوباره چرت زدم تا ساعت ۱۱؛ دیگر بلند شدم و دوش گرفتم و کمی مرتب کردم و یک لیوان آب میوه خوردم. ۳ سری ماشین راروشن کردم و پرند...
-
گام شمار
دوشنبه 28 خرداد 1397 17:35
دوشنبه ایشان ۶ بیدار شد و ۶.۵ رفت. من هم نخوابیدم ولی توی تخت بودم تا ۸.۵ مدیتیشن و هیپنوتیزم را انجام دادم و بلند شدم. پرندهایم را دانه دادم و خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم. به دوستم که پیش ایشان کار میکند پیام دادم که باید بروم شاپینگ سنتر و اگر دوست دارد بروم دنبالش که در جا پیام داد که بیا. دوش گرفتم...
-
سمت چپی
یکشنبه 27 خرداد 1397 04:38
پنج شنبه که ایشان رفت و صبحانه و ناهارش را برد با خودش. من هم یک قابلمه سیب زمینی پختم و همینطور تخم مرغ و مرغ و نخود فرنگی. خودم هم آماده شدم و دوش گرفتم. بلانکتهامون را که توی ماشین صبح ساعت ۸ انداخته بودم را بیرون پهن کردم. سالاد الویه را ساعت ۹ درست کردم و سس زدم و گذاشتم توی یخچال . آرایش کردم و ساعت ۱۰ رفتم...
-
ایمان
چهارشنبه 16 خرداد 1397 18:01
ساعت درست ۱۰ شبه و من دارم کتاب میخوانم و خمیازه میکشم. تلویزیون روشن است و هیچ چیزی پخش نمیکند، یکی ازشاهکارهای رنگ روغن هنری هیلز روی صفحه تلویزیون ایستا مانده. نه اینکه من بشناسمش نه؛ اسمش را زیر تابلوش نوشته بود. ایشان برای خودش چای ریخت و نشستیم کنار هم و فرشته هم بین ماست. امروز صبح ساعت ۳.۵-۴ بیدار شدم. تنها...
-
ملت یا دولت عشق
یکشنبه 13 خرداد 1397 13:48
چند تا باکس ظروف قرمز رنگ روی کابینت از دیروز مانده که هنوز جاشون ندادم. دسته گل نرگس خشک شده هم کنارشونه و ظرفهای گوش فیل پزون هم آواره کنار سینک و یک سبد انگور دان کرده و سیب توی آن یکی آشپزخانه منتظر آبگیری و من حال سامان دادنشان را ندارم. دیروز دوستم برایم هلیم و شیرینی کشمشی و ۴ تا ظرف دردار کوچک برای ته چین یا...