-
خرمشهر
پنجشنبه 3 خرداد 1397 16:39
هیچگاه فراموش نمیکنم سوم خردادرا که گوینده رادیو شمرده گفت "خرمشهر آزاد شد"! در کودکی از شادی دیگران شاد بودم و سالها گذشت تا فهمیدم خرمشهر چگونه آزاد شد. دلاوری و نبرد تن به تن زنان و مردان وطن پرست خرمشهر را آزاد کرد. جوی خون جوانان ایرانی خرمشهررا آزاد کرد. سوم خرداد برای من یادآور رشادت، از خودگذشتگی،...
-
من را ناز کن
جمعه 28 اردیبهشت 1397 03:11
توی یک دهه گذشته زندگیم تلاش کردم تا جایی که میتوانم از سرزنش آدمها دوری کنم. نه اینکه نکرده نباشم ولی خیلی کم و کمترش کردم اما تو ی دلم برای زندگیشونو حرفهاشون غصه خوردم. توی ۵ سال گذشته هر بار چیزیم می شنوم به جای سرزنش و غصه خوردن درجا دعا میکنم برای آن آدم که خیر و رفاه و راحتی سرراهش قرار بگیرد. همیشه هم دعا...
-
کار من
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 17:29
به اندازه ای خسته بودم که ساعت ۹.۱۵ میخواستم بخوابم ولی نخوابیدم. امروز صبح پس از رفتن ایشان ماشین را خالی کردم و دانه پرنده ها را دادم و دوش گرفتم و مو را درست کردم و آرایش هم همینطور(ضد آفتاب، ریمل و رژ) و یک اسموتی موزو توتفرنگی با چیا سید و تخم کتا ن و پودر کیل درست کردم و ۳ تا لیوان آب هم خوردم و رفتم آفیس....
-
فرداهای بهتر
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 18:49
پیش از آنکه خوابم ببرد روزنگارم را بنویسم. امروز هوا سرد و آفتابی بود و من هم کار چندانی نداشتم. بهتره از دیروزم بنویسم. دیروز ساعت ۷.۵ بیدار شدم و آرام کارهامو را انجام دادم. خانه را گردگیری کردم و سرویسها را تمیز کردم و ۳ سری ماشین را روشن کردم. هوا هم خوب بود. ساعت ۹ که ایشان بیدار شد من کارم تمام شد و تنها جارو...
-
شنبه زیبا
شنبه 22 اردیبهشت 1397 18:39
از دوردورها صدای آژیر پلیس میاید. تنها نور شمع اتاق راروشن کرده و ایشان و فرشته کوچولو کنار من خوابیده اند. پیش از خواب ملافه و رو بالشی ها را درآوردم و تمیز کشیدم روی تخت. رویه های مبلها را درآوردم و تمیز کشیدم و صورتم را پاک کردم و مسواک زدم و میوه ها را توی یخچال گذاشتم و آیپدم را برداشتم و آمدم توی تخت تمیز و...
-
در آتش رو
جمعه 21 اردیبهشت 1397 19:08
اینقدر ننوشتم که نمیدانم از کجا بنویسم. ازکار، از زندگی، از روزمرگی هایم یا از خودم. کارهایم روی هم انباشته شده و میخواهم زمان پیدا کنم و انجامشان بدهم. توی روزهای پرهیاهویی که دارم هر زمان که به یاد گرفتاری میافتم که به خیال خودم گرفتاریست هرچند که نقشه ناب تو برای بهتر شدن زندگیم است پاهایم را در خیالم دراز میکنم و...
-
گذشته در گذشته
سهشنبه 4 اردیبهشت 1397 17:36
چندی است ننوشتم! کارم را آغاز کردم دوباره هرچند هرروز نمیروم و تنها از خانه کار میکنم و بیشتر ریپورت میخوانم و مانیتور میکنم تا کم کم رسمی آغاز کنم. یک بلانکت دور خودم پیچیدم و تی وی روش است، ایشان اسکایپ کاری دارد! فرشته هم برای خودش میچرخد. امروز صبح که ایشان رفت و گفت ناهار نمیاید و من هم توی تخت ماندم و کتاب...
-
ماندگار دنیا
یکشنبه 19 فروردین 1397 14:05
شنبه که بیدار شدم از خواب ایشان در حال مسواک زدن بود. یک لیوان آب هویج گذاشتم برایش با دو تا نارنگی و موز و یک لقمه نان و پنیر گردوو خودم برگشتم توی تخت. سرگیجه داشتم و تا ۱۲ ماندم توی تخت. بلند شدم و دوش گرفتم و ظرفها را جا به جا کردم وساعت شده بود ۱.۱۵ اینقدر آهسته کارهام را انجام میدادم. برای ناهار کوفته درست کردم...
-
چله مهربانی
جمعه 17 فروردین 1397 19:29
جمعه ساعت ۸ بیدار شدم و به ایشان اسموتی دادن با میوه و غذاش؛ رویه مبلها را انداختم توی ماشین و رویه تمیز کشیدم. به پرندهها دانه دادم. یکسری لباس توی ماشین ریختم و خانم ساعت ۹.۱۵ زنگ زد و رفتم دنبالش و ۹.۳۰ برگشتیم خانه. یک ظرف زولبیای خانگی هم برایم آورد. دست راستم خیلی درد میکند این بود که گفتم گردگیری را هم خودش...
-
روزمرگی های ۹۷
پنجشنبه 16 فروردین 1397 18:11
به نام خدا به گمانم در سال نو کمی تنبل شده ام! از امروز می نویسم و به روزهای گذشته میروم تا جایی که یادم هست. توی خانه بوی سبزی پلو پیچیده است و کوکوها هم کم کم آماده میشوند. اگر ایشان خواست تن ماهی برایش گرم میکنم. سالاد هم آماده است و دوتا ظرف ترشی کلم قرمز و زیتون هم گذاشته ام. فرشته رو به در خوابیده است و چشم به...
-
سال نو
یکشنبه 5 فروردین 1397 15:22
دوشنبه پیش از نوروز ایشان خانه بود. صبحانه خورد و من هم از صبح بالارا تمیز کردم از بیخ و بن. ایشان نهار قرمه سبزی درست کرد. وقت دکتر داشتم که کنسل کردم. دوش گرفتم. ساعت ۱۲ رفتم بنزین زدم و بعد هم شاپینگ سنتر و آب پرتقال، توت فرنگی، انجیر، انگور، خیار، گوجه فرنگی، سیب و گلابی خریدم. برای آفیس ایشان هم شیر و بیسکوییت و...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 29 اسفند 1396 16:37
سال نو مبارک! سرزمینم بهارت مبارک! کهنه ها دور بریزیم و نو شویم. از نو بیاندیشیم، مهربان باشیم، نیک خواه باشیم.
-
سال خوب سگ
سهشنبه 22 اسفند 1396 15:58
شنبه که ایشان رفت سر کار و من تنها دوتا لقمه نان و پنیر دادم برد چون چیزی نداشتم که برایش ساندویچ کنم. کیک سیب دادم و برد برای دخترها، خودم تا ۱۱ توی تخت ماندم و یادداشت نوشتم و خواندم و برای خودم زمان گذاشتم. ۱۱ بلند شدم و دوش گرفتم و رفتم پست و بسته ای برای ایشان پست کردم و کار بانکی هم انجام دادم و هیچی نخریدم؛...
-
کتابی با جلد بنفش
جمعه 18 اسفند 1396 11:07
خانه بوی سیب و دارچین میدهد، بوی وانیل و کیک، بوی خوشبختی زیر پوستی. هفته ای که گذشت برو و بیا زیاد داشتم. دوشنبه ایشان خانه بود و بیدار که شد رفت سراغ یکی از دستشویی ها که آبش چکه میکرد. بیدار شدم و صبحانه را درست کردم. از ایشان پرسیدم چه کار میکنی گفت همش بدبختی!!! یکی بیاد فرهنگ عمید را برای ایشان بیاورد تا بهتر...
-
بوی سبزی
شنبه 12 اسفند 1396 18:26
دستهام بوی سبزی میدهند. ساعت ۱.۳۰ و توی تخت نشستم. فیلم انزوا را تماشا کردیم با ایشان و ایشان الان خوابیده. دنیای ما بدون غم و تهمت و افترا و بدگمانی و بدبختی جور دیگری انگار نمیتواند باشد. یک فیلم بسازیم درباره زندگی یک انسان موفق؛ نه از این موفقهای اختلاسگر! از این موفق ها که نام ایران را زنده میکنند و خودشان زنده...
-
نرم نرمک میرسد
پنجشنبه 10 اسفند 1396 17:17
چهارشنبه ایشان را راهی کردم رفت و خودم هم مدیتیشنم را انجام دادن و کمی آب خوردم و کمی پیامهام را زیرورو کردم. به پرنده ها دانه دادم. ساعت ۹.۲۰ دقیقه به دوستم زنگ زدم که برویم بیرون که بیرون بود و گفتم دوش میگیرم و میام دنبالت. آن هم گفت باشه. دوش گرفتم و خانه را به حال خودش رها کردم و رفتم دنبال دوستم. و از من خواست...
-
آرام جان
سهشنبه 8 اسفند 1396 16:54
پریشب پیش از خواب گریه کردم زیر پتو، برای خودم و خیلی های دیگر! دیروز صبح که ایشان بلند شد و رفت دوش بگیرد من توی تخت بودم. ایشان آمد بیرون و باز من توی تخت بودم. ایشان چای دم کرد و من توی تخت بودم. ایشان صبحانه را آماده مرد. من توی تخت بودم. دوست داشتم غروب شود و باز توی تخت بمانم. دختر بچه درونم گریان بود!بلند شد و...
-
من نمیترسم
یکشنبه 6 اسفند 1396 16:28
جمعه ساعت ۴ صبح بیدار شدم و نشستم به کتاب خواندن تا ۷و ۷خوابیدم تا ۸.۲۰ دقیقه که به ایشان کمی میوه و یک موز و آب پرتقال دادم ورفت سرکار. کولر اتاق راروشن کردم و مدیتیشنم را پلی کردم و خوابم برد. با صدای غرش فرشته بیدار شدم و توی خواب و بیداری در درگاه اتاقم زنی را دیدم با روپوش آبی کمرنگ آسمانی که یک استتوسکوپ به دور...
-
خوبم
پنجشنبه 3 اسفند 1396 08:01
دکترم را دیدم و خداراشکر مشکلی نبود. خدایا شکرت! این جمله بالا را پیش از دیدن دکترم نوشتم؛ زمانی که نشسته بودم تا نوبتم بشود و همانی شد که نوشتم. دکترم را دیدم و خدا را شکر هیچ مشکلی در مامو نبود. خدایا شکرت. امروز که ایشان رفت؛ من برای پرنده ها غذا ریختم و برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و آب نوشیدم. دوستم زنگ زد که...
-
ام آر آی
چهارشنبه 2 اسفند 1396 01:54
الان ۸،۵ صبح روز چهارشنبه است. بیشتر از یکهفته است که روزمره را ننوشتم! توی تخت نشستم و ایشان هم رفته سر کار. فرشته کنارم خرخر میکند. کتری روی گازسوت میزند! تلفن زنگ میزند و بلند میشوم تا جوا بدهم که دیر میرسم و سرراه برگشت یک لیوان آبجوش با لیمو میریزم برای خودم و به تختم برمیگردم. دیروز رفتم آم آر ای؛ بیشتر از دوسال...
-
خانه تکانی
پنجشنبه 19 بهمن 1396 17:05
امرو از ۶.۵ بیدار بودیم توی تخت و ۷ بلند شدیم. ایشان دوش گرفت و من هم لباسم را عوض کردم چون قرار بود کسی بیاید برای نصبی ساعت ۷.۵. همه ملافه و روبالشی و روتختی را انداختم توی سبد تا بروند برای شستشو. خانه را گردگیری کردم و شوینده توی سرویسها ریختم. یک کیسه گذاشتم کنار دستم و هرچیزی توی کمدها میدیدم که نمیخواهم میریختم...
-
نگران باشم یا نباشم!
چهارشنبه 18 بهمن 1396 09:11
رفتم مامو! خوب آنقدر هم که میگفتند دردناک نبود؛ خانم مهربانی کارهام را انجام دادو بغلم کرد و رفت. رفتم برای اولترا سوند که انجام دادند؛ آقایی که انجام میداد رفت بیرون به بهانه ای و برگشت با یک خانم که گفت این خانم کارهای خانمها را انجام میدهد و تشخیصش درسته. خانم انجام داد و گفت نه توده نیست!!!حالا من هم آنجا دراز...
-
دیتاکسه دیتاکس
شنبه 14 بهمن 1396 16:21
دوشنبه یکروز گرم دیگر بود. بیدار که شدم پیش ا ز صبحانه ۴ تا لیوان آبگرم با آب لیموی تازه خوردم و یک اسموتی درست کردم با موز و اسفناج، شیربادام و کمی توت و چیا سید و تخم کتان میکس کردم و شد صبحانه ام. گفتم میخواهم دیتاکس کنم و از دوشنبه آغاز کردم. خانه را تمیزکردم و یوگا را انجام دادم. ایشان نبود ولی یادم نیست کجا بود!...
-
WBC
یکشنبه 8 بهمن 1396 17:36
ایشان بدو ن صبحانه رفت آفیس برای کاری و نه برگشت. چای دم کرده بودم و صبحانه را گذاشتم و خوردیم. به ایشان گفتم کاش میشد یکی از فرشها را شست. ساعت ۹.۲۰ دقیقه دوش گرفتم و ۹.۳۵ دقیقه رفتم دکتر. تا ۱۰ نشستم تا نوبتم شد. جواب تستم را گرفته بود دکتر و همه چیز خوب بود جز آهن و ویتامین B12و البته گلبولهای سفید که در سطح خیلی...
-
تنها عشق
یکشنبه 8 بهمن 1396 10:35
این آیین و باور من ایواست. عشق جذب می کند همه چیزهایی راکه از جنس وحس خودش باشد! هرچقدر زیباتر شوی کسی زیباتر را پیدا می کنی ... وهرچقدر مهربانتر شوی وعاشق تر مهربانترین وعاشق ترین را جذب خواهی کرد !!! وهرچقدر آرامتر باشی این آرامشت را به عشقت نیز منتقل خواهی کرد ... آن چه از جنس افکارتوست به سمت تو درحال حرکت است ....
-
خانه ما
شنبه 7 بهمن 1396 14:25
چهارشنبه صبح ده دقیقه به هشت بیدار شدم و ایشان دوش گرفت و رفت سر کار. من هم پایین را گردگیری کردم و ساعت ۸۰۴۵ دقیقه دوش گرفتم و خانم ساعت ۹ آمدبا دو مدل شیرینی خانگی. سرویسها را تمیز کرد و جارو کشید، یک چای سبز درست کردم و با هم خوردیم. شیرینی هاش حرفه ای و خوشمزه بودند، به پرنده ها غذا دادم و آب هم برایشان گذاشتم....
-
ماه زیبا
سهشنبه 3 بهمن 1396 16:20
توی تی وی روم نشستم و باد خنک پاهام را نوازش میدهد و لیوان گل گاوزبان را برمیدارم و رو به ایشان میکنم و چشمم به ماه زیبای پشت پنجره میافتد. خدایا شکرت که این ماه زیبا را میبینم. که اینجا روی مبل خودم راحت نشسته ام و خدایا شکرت که حالم خوب است. نمیدانم چند روز است ننوشتم از روزمره هایم. امروز ۸ بیدار شدم و ایشان را...
-
ساحل
شنبه 30 دی 1396 18:40
امروز ساعت ۹.۱۵ بیدار شدم با دو چشم سیاه که توی چشمام زل زد بودند و یک کله کوچولو روی بازوم. کتری را پر کردم و گشتی درخانه زدم و تا کتری جوش بیاید یوکام را انجام دادم. ایشان هم بیدار شد و پرید توی باغ تا کارش را آغاز کند، کارم که تمام شد چای دم کردم و صبحانه خوردیم با نان سبوس دار. ملافه تخت را انداختم برای شستن چون...
-
سیرداغ
چهارشنبه 27 دی 1396 17:40
ساعت ده دقیقه به یک شب و تنها شمع روی میزتوالت روشن است. پنجره ها باز است و از بیرون صدای جیرجیرکها میاید که شب را نفس میکشند. از یکجایی هم بوی سیر داغ میاید در این وقت شب. ایشان آرام نفسهای بلند میکشد و خوابیده است. امروز هوا گرم بود و من و فرشته ساعت ۹ رفتیم برای پیاده روی؛ جلو خانه دوستم سر درآوردیم که خانه نبودند...
-
تنها تو
سهشنبه 26 دی 1396 17:56
ایشان خسته بود و برای خواب رفت. چند تا مدل پیدا کردم برای نقاشی تا روزهام را پر کنم؛ هرچند شاهکار نیستند اما سرم را گرم میکنند. روی میز چند تا لیوان و پیش دستی است که همه را بر میدارم و توی ماشین میگذارم. ظرف میوه را هم توی یخچال میگذارم؛ گردسوزهای توی راهرو را خاموش میکنم و یادم میاید پنجره باز مانده است. توی تاریکی...