-
مهمانداری
یکشنبه 20 فروردین 1396 16:20
جمعه صبح که بیدار شدم و ایشان رفت پیش از هر کاری کیک شکلاتی را درست کردم و توی فر گذاشتم. پیاز داغ قورمه سبزی را درست کردم و گوشت را ریختم ؛ احساس کردم کمه و یک بسته دیگر هم گذاشتم و سبزیش را سرخ کردم و لیمو عمانی زدم و گذاشتم برای خودش بپزد. کیکم پخته شد ه بود و گذاشتم روی رک تا سرد بشه. پیاز داغ فراوان درست کردم و...
-
هفته وار
شنبه 19 فروردین 1396 18:56
اونجور که هر شب مینوشتم بهتر بود و خیلی چیزها یادم میوند ولی الان سه هفته است که نمیتونم هر شب بنویسم! نوشتن من به چالش کشیدن حافظمه که گهگداری نامهربونی میکنه و همراهیم نمیکنه. دوشنبه صبح ایشان را راهی کردم و مدیتیشنم را انجام دادم و کمی توی تخت ماندم. باید میرفتم بانک و پست که به مادر دوستم زنگ زدم و برای آخر هفته...
-
فرشتگان زمینی
سهشنبه 15 فروردین 1396 17:58
یک روز در زمستان سرد یک حیوان به باغ ما پناه آورد و مجروح بود. روزهای اول برایش غذا کناری میگذاشتم و وقتی میرفتم میامد و میخورد. ایشان میگفت میمیرد و من میگفتم همه میمیریم؛ بگذار سیر بمیرد. کم کم اعتماد میکرد و به من نزدیک میشد و حالش هم بهتر میشد. جوری شده بود که وقتی به باغ میرفتم دوان دوان جلو میامد تا غذاش را...
-
داعش کیه
سهشنبه 15 فروردین 1396 16:11
جاهای زیادی سفر کردم و با آدمهای زیادی رو درو شدم، کار کردم و دوست شدم و هستم. بدترین، وحشیترین، هرزه ترین، نژادپرست ترین، پر مدعاترین، دروغگوترین، بخیلترین، خرابکارترین، مردم آزارترین، حیوان آزارترین، خبیثترین، بی کلاسترین، حزب بادترین، بی چشم و رو ترین,، بی فرهنگترین و هزار "ترین" بد دیگربه چه کسانی تعلق...
-
۹۶ خوب و مهربان
دوشنبه 14 فروردین 1396 17:06
سال نود و شش از ابتدای راه تواناییهاش را خوب نشانم داد؛ خدایا شکرت. برای دو هفته ننوشتم حالا از کدام و کجا باید گفت. از اینکه مادر ایشان به سفرش پایان داد رفت و جاش خالیه؛از اینکه خانه تکانیم را به موبایلم و سوشال مدیا کشاندم؛ از اینکه چندین مهمونی رفتم؛ از سر کارم رفتم؛ ازاینکه دست برخی آدمها بیشتر رو شد؛ از اینکه...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 30 اسفند 1395 16:41
الهی دلتون شاد؛ لبتون پر خنده؛ تنتون بی درد و روز و روزگار بر وفق مراد باشه. الهی هر روزتون بِه از دیروزتون باشه؛ الهی آرزویی به دل نمونه براتون؛ الهی راهها هموار باشه؛ الهی با مهربانان همنشین باشید. الهی هر چی خوبی توی دنیاست سر راهتون قرار بگیره؛ الهی سال پربار داشته باشید. الهی امسال یکی از بهترین سالهای عمرتون...
-
مهربانی
یکشنبه 29 اسفند 1395 07:38
میخواهم در سال آینده مهربانتر باشم؛ نیکتر رفتار کنم. میخواهم بیشتر و بیشتر هوای همه چیز و همه کس را داشته باشم؛ هر ذره در این دنیا. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست پ.ن.مهربانی پیشه میکنم.
-
بیا نوروز
شنبه 28 اسفند 1395 17:03
من آماده ام؛ بیا نوروز. باور دارم سال جدید پر از رویدادهای خوب است؛ پر بار است. امروز ایشان ساعت ۷.۳۰ رفت برای کنفرانسی و تا عصر خانه نبود. من مدیتیشنی کردم و ۸.۱۵ بلند شدم از جام و رفتم اتاق مادر ایشان را جارو کردم و روتختی جدید که برای تخت تکی خریده بودم را روش کشیدم! خوشگله ولی یکجوریه! ملافه ها و پتو ها شسته شده...
-
عیدانه
جمعه 27 اسفند 1395 15:18
سبزه هام قد کشیدند اما هنوز هفت سین ندارم. گفتم یکشنبه میچینم هفت سینم را به امید خدا. خدایا چه قدر این سال زودگذشت. ۶ صبح هوا تاریک بود و ماه هم توی آسمان بود! مدیتیشنی انجام دادم تا ۸. ایشان ناهار میامد و من هم کلی خرید داشتم بیرون و خانه را هم باید تمیز میکردم. برای پرنده ها دانه ریختم و برای ایشان یک ساندویچ درست...
-
ادامه شیرینی پزون
پنجشنبه 26 اسفند 1395 15:47
از ۶ بیدارم و توی تخت یک خط در میان به دنیای دیگر میروم. ساعت ۷ بلند شدم و رفتم برای ایشان دو تا ساندویچ مرغ و سبزیحات درست کردم و شیر موز هم با شیر بادام درست کردم با انگور و رفتم تواتاق آفتابگیرم کتابم را خواندم. هوا بارانی بود و خنک. یکباره چشمم به آسمان افتاد و دیدم یک رنگین کمان بزرگ در آسمان پل زده. رفتم پشت...
-
خودم و خودم
چهارشنبه 25 اسفند 1395 15:11
من سالهاست برای خودم زندگی میکنم؛ برای خودم گل میخرم. خودم را به کافی دعوت میکنم. در آینه به چشمانم خیره میشوم و چند بار میگویم دوستت دارم. به خودم میگویم زیبا شدی امروز. خودم را در آغوش میکشم؛ برای خودم هدیه میخرم.لبخند میزنم، مهربانم. من دهه هاست با خودم زندگی میکنم. با اینحال بین شانه هایم درد ناک است. انگار...
-
شیرینی پزون
چهارشنبه 25 اسفند 1395 14:55
من چرا همش فکر میکردم عید سه شنبه است؟! امروز ساعت ۸.۳۰ رفتم پیاده روی که برگردم و شیرینی پختن را شروع کنم. مرغها را هم گذاشته بودم تو یخچال که باید میشستم و بسته بندی میکردم. بین راه دوستم و مادرش را دیدم و با هم رفتیم و سر تپه هم دوستم را با فرشته اش دیدم که خوب آنها هم مانند ما آدمها از دیدن هم خوشحال شدند و بازی...
-
چهارشنبه سوریتان مبارک
سهشنبه 24 اسفند 1395 16:10
از خانه تکانی فقط دمش مونده یعنی پرزهای دمش! کار چندانی ندارم فقط یک تمیزکاری حسابی که سه شنبه صبح انجام میدهم تازه باید ماهی برای سبزی پلو و گل هم بخرم. سبزه هام تند تند قد میکشند. سمنوم آماده و خوشمزه توی یخچاله. ایشان میرود و من مدیتیشن میکنم. امروز مادرم زنگ زد و کوتاه با پدرم حرف زدم و کمی تمیز کاری کردم....
-
دوشنبه چی شد!!
دوشنبه 23 اسفند 1395 16:52
اصلا یادم نمی آید دوشنبه چه کردم؛ انگار این دوشنبه در زندگی من نبوده!! حتما دوبار رفته ام پیاده روی؛ حتما پرنده ها را غذا دادم.حتما رفته ام خرید؛ حتما مدیتیشن کرده ام ولی هیچ چیز یادم نیست. آها دوشنبه تعطیل بود و ما ۱ بار بیشتر پیا ه روی نرفتیم. صبحانه آناناس و توت فرنکی میکس کردم و خوردم و ایشان پ صبحانه کامل خورد....
-
خانه تکانی
یکشنبه 22 اسفند 1395 14:09
سمنو داره ریز ریز میجوشه و بیشتر کارهای خانه تکانیم تیک خورده. فقط کمی خرده کاری مانده و شیرینی. ۳ شنبه میروم برای خرید که ببینم چه چیزهایی هست و اگر خوب نبود پلا ن بی را اجرا میکنم و خرید هم باید انجام بدهم. برای ایشان کادو بخرم و بقیه خریدها باشه برای شنبه یا یکشنبه. صبح ۹.۳۰ از تخت اومدم بیرون و صبحانه را رو به راه...
-
تکان تکان خانه
شنبه 21 اسفند 1395 14:40
ایشان امروز برای ناهار می آید و اول میروم پیاده روی یک ۴۰ دقیقه و برمیگردم و کارهام را شروع میکنم. شیشه ها را با فشارشو میشورم و برق میافتند. توری ها را هم شستم. بالکن را هم شستم و فرشته کوچولو هم توآبها میدوید و خوشحالی میکرد. حمام مادر ایشان تمیز بود چون پاکش کرده بود ولی آن یکی حمام مهمان نه! مهمانی که میاد هیچ وقت...
-
شادم
جمعه 20 اسفند 1395 16:41
باد از لای پنجره به اتاق میخزد و شاخه های بن سای میرقصند. شب پر جیرجیرکیست و گاهی یک قورباغه ناکوک میزند. تا به حال فکر نکرده بودم که جیرجیرک لالایی شبانه می گوید. ایشان که درختها را هرس کرده نور خانه همسایه را میبینم؛ حس میکنم تنها نیستم. یاد حیاط مادربزرگم میافتم که چراغها ی حیاط همسایه ها را دیده میشد و شب نشینی...
-
باقلوا
پنجشنبه 19 اسفند 1395 14:09
پنجشنبه صبح دوست دارم بروم پیاده روی اول صبح ولی تا ایشان میرود ساعت ۸.۴۵ دقیقه است و من ۱ ساعت وقت دارم تا قرارم با دوستم. دوش میگیرم و موهام را درست میکنم و کمی آرایش میکنم، دوسری ماشین را ر وشن میکنم و بیرون پهن میکنم در آفتاب. کمی میوه میخورم و داروم را با یک مسکن میخورم و کلی آب مینوشم. میرونم دنبال دوستم و مادرش...
-
نداشته ها را شاکرم
چهارشنبه 18 اسفند 1395 14:09
مدیتیشن صبحم را بعد از رفتن ایشان انجام دادم و صبحانه خوردم. دیشب قبل از خواب یک تخت سفارش دادم و صبح ساعت ۷.۳ برام ایمیل زدند که میتونی بیای بگیریش. یک اس ام اس زدم که امروز ساعت ۱.۳۰ میام. کمی دور خودم چرخیدم و کارهام را انجام دادم. با مادرم حرف میزدم از ساعت ۲ صبح تا ۵ صبح چون خیلی وقت بود با هم مفصل حرف نزده...
-
تنهایی
سهشنبه 17 اسفند 1395 16:00
سه شنبه ساعت ۷.۳۰ به دوستم پیام میدهم که من امروز کارم بیرون زیاده و بدو بدو زیاد دارم. یک فرصت دیگر با مامانت می روم بیرون که از با هم بودن بیشتر لذت ببریم. ایشان راهی شد و من هم کمی در تخت مدیتیشن کردم و روزم را شروع کردم.برای خودم آب هندوانه و طالبی درست کردم.شستنیها را شستم. ما هرروز دستکم یکبار شستنی داریم. دوست...
-
خود دلتنگی
دوشنبه 16 اسفند 1395 15:39
دوشنبه ایشان خانه است و صبحانه همرا ه ما نیست چون وقت دکتر دارد و ما میخوریم و برای آن را میگذارم روی میز و مادرش جمع میکند. رومبلی ها را میاندازم توی ماشین. گردگیری میکنم اتاق به اتاق و توی هر اتاقی دکوراسیون را عوض میکنم. جا شمعی های جدید میگذازم. کل دکوری ها بوفه بالا را جا به جا میکنم و مدلشان را عوض میکنم، عکسهای...
-
یوگا
یکشنبه 15 اسفند 1395 14:32
یکشنبه تصمیم گرفتم خانه بمانم حتی اگر ایشان گفت بریم بیرون. صبحانه مفصل روزهای یکشنبه را آماده کردم و ایشان رفت سراغ باغ. مادرش بیدار شد و آمد پایین. تا دید ایشان نیست اونهم رفت کمک ایشان صبحانه نخورده. کار چندانی نداشتم و داشتم فکر میکردم ناهار چی درست کنم. دوش گرفتم و آرایش کردم. کمی لباس توی ماشین ریختم و رفتم برای...
-
جنگل
شنبه 14 اسفند 1395 16:06
شنبه صبح که بیدار شدم و ایشان رفت سر کار. مادر ایشان هم بیدار شد و منم ماندم توی اتاقم و مدیتیشن کردم. دست و صورتم را شستم و چای دم کردم. سلامم را به سردی جواب داد، دوست داشتم بشینم باهاش حرف بزنم که چرا ناراحتی از اینمه ایشان کاری برام میکند! کمی بعدش با خودم گفتم چه اهمیتی دارد، مهمان دوروزه که نه چند ماهست. مهم...
-
خشم مادر
جمعه 13 اسفند 1395 16:37
ایشان سر کار میرود و میگوید ناهار بر میگردد در حالی که من نصف روز کار دارم. قرار داریم شام هم بریم بیرون منم خانه کار چندانی ندارم. کمی لباس شستن هست که انجام میشود. در فکر ناهارم که خوب میبینم آش رشته توی این هوای پاییزی میچسبد؛ کمی پیاز داغ درست میکنم و حبوبات پخته را داخلش میریزم و کمی بعد سبزیش را میریزم. مادر...
-
مکالمات خودم و من
پنجشنبه 12 اسفند 1395 16:22
پنجشنبه صبحه زوده و توی تخت دارم فکر میکنم که بعد از ظهر باید سر کار بروم و چه کار کنم! بروم یا نروم. ساعت ۷.۳۰ ایمیل راهی میکنم که من امروز از خانه کار میکنم. چون از رفتن و رانندگی خسته ام. بلند میشوم و برای ایشان کراسان با کره و عسل و شیر موز میگذارم و برای ناهارش تن ماهی با سالاد. برای خودم شیر موز درست میکنم. دوست...
-
صورتک
چهارشنبه 11 اسفند 1395 15:56
گفتم کم کم خانه تکانی را شروع کنم. دیروز بعد از رفتن ایشان و آمدن کارلی رفتم سراغ کمدم و نشستم وسطش. من این کار را هرچند وقت یکبار انجام میدهم. ۳ تا کیسه از کمدم در آمد که بدهم خیریه تازه لباسهایی را دیدم که یادم رفته بود دارمشون! کارلی کارش تمام شد و منم رفتم سراغ پنتری و از بالا تمیزکردم و یکی دو کیسه هم دور ریختم....
-
Join us
چهارشنبه 11 اسفند 1395 15:29
سه شنبه خسته هستم اما صبح زود بیدار شدم و ایشان را راهی کردم. به تخت برگشتم و مدیتیشن کوتاهی انجام دادم. مادر ایشان بیدار شد و منم بلند شدم و چای دم کردم و برای خودم اسموتی درست کردم با آبمیوه تازه و خوردم. مادر ایشان هر چی ظرف میگذاشتم تند تند میشست! منم ظرف زیاد کثیف میکنم! سبزی ها را خرد میکنم و مواد میگو پلو را...
-
هفته گرم
دوشنبه 9 اسفند 1395 15:02
کی داروم را باید میکرفتم!؟ چند هفته پیش!خوب امروز رفتم گرفتم قبل از رفتن سر کار!زنی هستم با کمبود وقت! صبح هفت بیدار شدم و ایشان راراهی گفتم کردم؛ لباسهای تیره ایشان را توی ماشین ریختم و خودم برگشتم به تختم. ۳ تا مدیتیشن انجام دادم و تا ۹ طول کشید. بلند شدم و کتری را پر کردم و سطل آشغال را خالی کردم و شستم، مادرا یشان...
-
یکشنبه در هم بر هم
یکشنبه 8 اسفند 1395 13:48
یکشنبه در حال نیمرو درست کردنم و ایشان در حال سشوار کشیدن. مادر ایشان هم در حال گفتن اینکه کمتر شکر و کره بخورید برای صبحانه و این در حالیست که ما یکروز در هفته صبحانه میخوریم و شکر هم نمیخوریم ولی خوب همیشه نکران این چیزهاست. ایشان و مادرش ساعت ۱۰ برای کاری رفتند بیرون برای کاری؛ به مادر ایشان گفتم تیشرت را ببرید و...
-
خواهرکم
شنبه 7 اسفند 1395 15:40
شنبه صبح ایشان اردر قورمه سبزی دادند و من هم درست کردم برای ناهار. چند سری لباس توی ماشین ریختم و کمی خانه را مرتب کردم. رویه مبلها را عوض کردم و نا هارم در حال قل قل بود. مادر ایشان بیدار شد و صبحانه خورد. کار چندانی نداشتم و برای عصر هم مقداری شیرینی دانمارکی درست کردم که مقدارش خیلی زیاد شد و مزه اش هم خیلی خوب شد....