-
بومرنگ
دوشنبه 4 مرداد 1395 18:25
ساعت ۷ بلند میشوم که صبحانه ایشان را آماده کنم. ساندویچ بزرگ مرغ و آواکادو با پنیر میپیچم براش همراه آب و میوه. خودم به تخت برمیگردم یک مدیتشن پلی میکنم و چشمهایم را می بندم تا آرام باشم. به دنیای دیگری گام میگذارم, نیستم, انگار دورم از همه چیز و همه کس. صدای هو هوی باد, صدای پستچی, پارس سگها و باران از دوردستها می...
-
با خودت مهربان باش
یکشنبه 3 مرداد 1395 19:04
امروز صبح ۹.۳۰ بلند شدم. هلیم را گذاشتم گرم بشه, چای هم دم کردم. کارهام را با آرامش انجام دادم. خانه را که دیروز تمیز کرده بودم و خرید هم رفته بودم بنا براین امروز برای خودم بودم. صدای فر-یدون فر-خزاد پس زمینه بود که با هیجان آواز میخواند. ساعت ۱۰.۳۰ بود که صبحانه جمع شد و ایشان پیشنهاد کرد نهار از بیرون بگیریم. اگر...
-
آنچه گذشت
سهشنبه 22 تیر 1395 18:55
هفته گذشته یک روز کامل و طولانی سر کار رفتم و چه خوب بود. آرایشگاه رفتم برای موهام چه بد بود! گفتم تن قرمز نمیخواهمااااا و نارنجی در آورد. انقدر قیافه ام ناراضی بود که گفت چند روز دیگه بیا دوباره برای رنگساژ ! ۲۰۰ دلار هم دادم ولی نتیجه افتضاح شد. سه شنبه خرید کردم سبزیجات و نان مورد علاقه ام به همراه زولبیا و بامیه....
-
آخر هفته
یکشنبه 13 تیر 1395 18:20
وقتی از خواب بلند شدم خوب بودم ولی نیم ساعت بدن انگار ارگانها بیدار شدند و کهیرها پدیدار. داروهام را می خوردم, صبحانه مختصری و کار چندانی ندارم. این شد که برای خودم کارمی تراشم و آش رشته درست میکنم. ماهیتابه کوچک چدنی را پر از سیر میکنم, بوی آش توی خانه میپیچد. هوا بارانی و سرده, غذای اصلی هم سبزی پلو درست میکنم. دوش...
-
باز هم دکتر
جمعه 11 تیر 1395 19:42
شلوارم را بالا میزنم و پام را نگاه میکنم, شکم و دستهام و کمرم. همه رفتند و پوستم صافه! خدا را شکر, دیشب ۳ تا قرص خوردم و خوابیدم. چای دم میکنم و گوشت میگذارم بیرون. امروز ایشان ناهار میاد خانه. مچ پام خارش خفیفی داره, یک ربع بعد مچ, ساق, زانو و کمرم پر کهیر شده و ورم کرده, دستهام هم از مچ شروع شد و میرفت بالا. زنگ زدم...
-
پنجشنبه چه میکنم, پنجشنبه کهیر میزنم!
پنجشنبه 10 تیر 1395 18:19
۷.۴۵ دقیقه صبحه و توی تخت میچرخم, بلند میشم و چای دم میکنم و برای ایشان ساندویچ درست میکنم و همینطور برای خودم که وقت ناهار آماده باشه. صبحانه ایشان آماده است. خودم برمیگردم و میخورم. دوش میگیرم. ۱۳ دقیقه طول میکشه تا آرایش کنم, لباس بپوشم و برم بیرون. موهای خیسم را زیر کلاه میپوشونم و سوار ماشین به سمت دکتر. اولین...
-
چهارشنبه
چهارشنبه 9 تیر 1395 18:54
چهارشنبه باید روز خوبی باشد. چون یکجوری میان هفته است, کمی رفته و کمی مانده. صبح آب پرتقال تازه میگیرم برای خودم که صبحانه به شمار میاد, دوش میگیرم و پیاده روی میروم. ! چند روز است از خانه بیرون نرفتم. کاری هم ندارم, خریدی هم ندارم ولی میروم ظهر بیرون. برای ایشان خرید میکنم. برای خودم گل میخرم, ناهار آبمیوه میخورم....
-
مذهبیون میدرند
سهشنبه 8 تیر 1395 18:20
سه شنبه میتینگ کاری دآریم باچند تا ارگان دولتی بزرگ و مهم در تصمیمات کشوری. به همین سبب من بیشتر میخوابم. کمر درد دارم. زود دوش میگیرم و آماده میشوم. به خوبی و خوشی به پایان میرسد. پیاده روی میروم و تصمیم دارم بعد از ظهر کار کنم که خوب تلفنها اجازه نمیدهد. حوصله حرف زدن ندارم گاهی, توضیح دادن و تعریف کردن؛ آنهم حرفهای...
-
نور من
دوشنبه 7 تیر 1395 18:23
زیر کتری را روشن میکنم, همه خواب هستند. پیاز را خرد میکنم و با کمی روغن تفت میدهم. سپس ماهیچه ها را روی پیاز میچینم و با دمای متوسط میگذارم تا خودشان را بگیرند. چای دم میکنم و جاکره و پنیر را روی میز میگذارم همراه با مربا و خامه با نانهای گوناگون. چشمم به پرندگان ردیف شده روی شیروانی همسایه میافتد. آشپزخانه را رها...
-
روز بی حالی
شنبه 5 تیر 1395 19:22
ساعت را نگاه میکنم, ۴.۳۰ صبح. احساس میکنم حالم خوب نیست. موبایلم را روشن میکنم و مدیتیشنی انجام میدهم. چه زمان خوبیه صبح زود. تا ۶.۳۰ بیدارم و دارم گوش میکنم به درسهای این و آن. خوابم میبره. خواب میبینم در دره ای یکسری حیوان را بستند و یکسریشان مردند. دو تا مرد آنجا بودند که گردن یک توله سگ را بسته بودند و حیوان روی...
-
از خون مردان وطن لاله دمیده
جمعه 4 تیر 1395 18:30
امروز برف آمد, تگرگ آمد, بآران آمد. قرار بود سرد باشه, انتظارم اینقدر نبود. نگاه به خانه میاندازم هیچ چیزی جای خودش نیست و باید همه جا مرتب و تمیز بشه. الکی تو هر اتاق یک کم کار میکنم ول میکنم و میروم سراغ آشپزخانه. از ور به آنور! موبایلم را خاموش میکنم. ماشین را روشن میکنم و لباسها را بیرون پهن میکنم, تو این باد و...
-
به سرش زده باد*
پنجشنبه 3 تیر 1395 18:35
توی یک خیابانی بودم نزدیک شاپور, سرکوچه اش بودم و از مردم میپرسیدم ته این کوچه قدیمها سقا خانه بود. جواب شنیدم که پس سالها نیامدی اینجا. چشمهایم را باز میکنم, ساعت ۷.۵۰ دقیقه صبح است. انگار در آن خیابانم و سر آن کوچه قدیمی به دنبال سقا خانه هستم. آخرین بار کی آمدم. ۲۵-۲۶ سال پیش! یک خانه قدیمی با پلهای مدور به طبقه...
-
بخشش خود
چهارشنبه 2 تیر 1395 19:51
کتری را پر میکنم و قوری زرد رنگ را میشورم. رول کاغذ را باز میکنم و روی یک طرف نانها آواکادو و طرف دیگر سس پستو میمالم, سینه مرغ را ریش ریش میکنم و با دقت روی آن قرار میدهم. به ایشان فکر میکنم که چه قدر نان سفید دوست دارد و من نان سیاه. افکارم میچرخد و میچرخد. کاش امروز برای خودم نان بپزم. کاهو روی مرغ و پنیر روی کاهو....
-
بهترین روزهای زندگی
یکشنبه 16 خرداد 1395 16:55
از هفته گذشته دو روز سر کار رفتم و خیلی هم خوب بود و از هفته گذشته همچنان به خانه تکانی سرم گرم است و از بیخ و بن همه چیز مرتب, شسته شده و خوشبوست. خدایا سپاس برای خانه نورانی و مرتبم. از زمانی که به این خانه آمدیم , من سر کار میرفتم و چیزهایی از دیدم پنهان مانده بود. مانند درختچهای پشت پنجره اتاق خواب که پاییز و...
-
خوشبخترین زن دنیا
یکشنبه 16 خرداد 1395 14:34
۳ ماه گذشت مانند آب روان, چمدانها را میبندیم و باز میکنیم. جا میدهیم و برمیداریم و میکشیم و همیشه می گوییم اینبار کمتر خرید میکنیم و همیشه بیشتر میخریم. انگار دیروز آمده بودند و امروز میرفتند. خاطره های خوب برامون ماند از سفرشان. پدر و مادرم شگفت انگیزند, همیشه آماده به شاد کردن و کمک کردن هستند. به یاد ندارم پس زده...
-
سپاس خدای را .....
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 18:52
۵ شنبه ای بود مانندهمه ۵ شنبه ها, کار و کار و کار! ساعت ۱ مدیرمان آمد و صدام کرد و رفتیم در اتاق دربسته و زد زیر گریه که توانایی پرداخت حقوق ما را ندارد چون کمپانی رو به ورشکستگیست و از این دست داستانها. "شو" که تمام شد از خونسرد بودن من جا خورد و پرسید آیا شوکه شدی که گفتم نه, میدانستم و آماده بودم. وسایلم...
-
یکشنبه خوبه
یکشنبه 25 بهمن 1394 05:57
یکشنبه مهربانه, خوبه. باید جرعه جرعه نوشیدش و مزه اش را زیر زبان نگاه داشت. یکشنبه پایان آخر هفته است و روزیه که باید خانه ماند و انرژی جمع کرد. آب چای را میگذارم و کمی سالاد میوه درست میکنم, انبه را آش و لاش میکنم وبقیه مخلفات صبحانه را میگذارم و چای دم میکنم. ایشان پیشنهاد داد بریم برای خرید ولی من حس نداشتم. برای...
-
دوچرخه صورتی
شنبه 24 بهمن 1394 18:05
ساعت ۸.۱۵ بعد از صبحانه رفتم پیاده روی, کنار دریاچه دوچرخه کوچک صورتی هنوز بود. خدا کند غفلت دخترکی باشد نه چیز دیگر! وسایل صبحانه را جمع میکنم و آماده خرید میشوم. یک دور لباس در ماشین میریزم. برای مارکت رفتن و ماهی خریدن یک سبد حصیری باید باشد که تو را پرت کند به شهسوار و بازار روز و ماهی آن و به یاد آنروزها ماهی و...
-
مهیا هستم
جمعه 23 بهمن 1394 16:04
ملافه روی تخت را جمع میکنم, چیزی به نوروز نمانده انگار. من چرا بیقرارم, بیقراری شاد زیر پوستی دارم. ملافه های تمیز را روی دراور میگذارم. و کشوها را یک به یک خالی میکنم. هرآنچه اضافه است و تاریخ گذشته است و یا استفاده نشده دسته بندی میکنم. کیسه های جدا گانه برای خیریه یا زباله! انگار نفس میکشند کشوها از خلوتی و نظم....
-
خوشبختم
پنجشنبه 22 بهمن 1394 10:42
بلند شدم از خواب، ایشان قصد رفتن نداشت. خوشحال شدم که استراحت میکند امروز. ساعت ٧.٣٠ در را می بندم، دو دل که خودم بروم یا با ترن. ترن برنده شد و جهیدم در ترن. زنی سیاه پوست رو به روی من ترانه ای زمزمه میکرد بی اعتنا به اطراف، شبیه لالایی و بدون ملال به حریم من پا اندازی کرده بود. برای خودم موز داشتم ، بلوبری و شاتوت...
-
دخترک مو هویجی
سهشنبه 20 بهمن 1394 15:29
دیشب خوب نخوابیدم, به هزار زور ساعت ۱.۳۰ خوابم برد و ساعت ۵.۴۵ دقیقه از یک خواب هولناک بلند شدم. خواب بدی بود, یک عده حمله کرده بودند به خانه من که خانه الان من نبود ولی مال من بود در خواب. من رهبری میکردم آدمها را که چطور مبارزه کنند و خودم هم رفتم داخل یک اتاق پناه گرفتم و روی زمین دراز کشیدم. مردی روی تخت خوابیده...
-
تو مرا بس
یکشنبه 18 بهمن 1394 16:10
صدای آبپاشهای در فضای گرم حیاط میپیچد, چمنهای تشنه سیراب میشوند و درختها خنک. من عاشق صدای آب پاشها در تابستان , بوی چمن خیس , صدای خنده های دور و چراغهای حیاطم. یاد آور روزگار دور خوش کودکیست, روزگاری که خانه ها حیاط داشنتند و صاحب خانه ها دل خوش و مهربانی! من پرتاب میشوم به روزگار کودکی, روزگار شادی! یکشنبه ها من...
-
نیایش ابدی
سهشنبه 13 بهمن 1394 15:10
دوشنبه خواب موندم و دیر بلند شدم و نتیجه این شد که با ماشین خودم رفتم و کمی دیر رسیدم. مدیرمان مشغول مصاحبه بود و ندیدمش. بقیه هم همه سر کارشان. سرم خلوت بود تا جایی که مدیر آمد و یک پروژه بزرگ رو دستم گذاشت و رفت. به همکارم گفتم میخواستم سر راه یک چیز خیلی شیرین بخرم ولی پشیمان شدم. بلند شد رفت پایین برام چای لاته...
-
آخر هفته
یکشنبه 11 بهمن 1394 16:00
پنجشنبه گله. گفتم با ترن برم سر کار. صبح دوش گرفتم و وسایلم را برداشتم که یک ظرف سالاد بود با آب. یک تست کره و عسل هم درست کردم و به سمت ایستگاه راندم. ماشینم را پارک کردم, حس کردم بد پارک کردم و نزدیک به یکی از خطها هستم. چند ثانیه طول کشید تا درست بشه و به خاطر همان چند ثانیه ترن را از دست دادم. همین دیر رسیدنها,...
-
سلام چهارشنبه!
چهارشنبه 7 بهمن 1394 16:14
چه ترافیکی چه روزی, یعنی از رفتن با ماشین پشیمان شدم. برای خودم کمی طالبی و هندوانه برداشتم و آب و رفتم سرکار. دیدم گیر کردم زنگ زدم به همکارم که من دیر میرسم که جواب نداد. معمولا زنگ میزد ولی زنگ هم نزد. خوب رسیدم دیدم همکارم که به دنبال مرخصی بود نمیاد چون مریضه. البته مدیرمان سر تکان داد که خود تو بخوان حدیث مفصل....
-
دریا
سهشنبه 6 بهمن 1394 08:44
سه شنبه یک روز خوبی است چون تعطیل است. بیدار شدم و کمی در تخت ماندم وفکر کردم چه کنم در این روز تعطیل آفتابی. خوب برخاستم و اول صبحانه ردیف کردم و همینطور نهار را. روز آفتابی زیاد نیست اینه که تصمیم بر آن شد که ماشین را روشن کنم. لحافها انداختم و همینطور یک دوه لباسهای تیره, ۵ بار! ایشان شرمنده کرد و همه را پهن کرد...
-
مهربانی را کجا کاشتید
دوشنبه 5 بهمن 1394 16:48
دوشنبه حوالی ۷.۴۰ دقیقه خانه را ترک کردم. همن پروسه هر روز, دوش, مسواک, کتری, لباس پوشیدن, چای, صبحانه , آرایش, لباس عوض کردن, مو درست کردن, لباس دیگرچک کردن و.... توی راه یک ماشین از فرعی به اصلی ترمز کرد و کلی چوب از ماشینش ریخت وسط خیابان اصلی. در چند تا ماشین جلو تر از من یکی یکی باز شد و راننده ها پیاده شدند و...
-
هفته نگار
یکشنبه 4 بهمن 1394 16:30
از امروز رو به عقب میروم. امروز از آغاز روز گرفتار آشپزی فقط برای امروز ناهار بودم. ساعت ۷.۳۰ صبح سرچ کردم که دستور فلافل را پیدا کنم. ویدئویی پیدا کردم که اواسطش آهنگ بندری میزد و منم قر میدادم. ایشان بیدار شده بود برای قضای حاجت و وقتی به تخت برگشت گفت دلت خوشه هدفون بگذار و من هم همین کار را کردم چون ایشان مانند یک...
-
من خوشبختم
یکشنبه 27 دی 1394 16:25
شنبه آغاز شد و ما از خواب برخاستیم. ایشان رفت بیرون . کمی سیب زمینی پختم و قیمه ای را رو به راه کردم و به گاز سپردم و رفتم پیاده روی. خنکای صبحگاهی بسیار لذت بخش بود. وقتی برگشتم دوستی زنگ زد کمی با هم صحبت کردیم و دوباره نقبی زد به دوستان مشترکمان که یکی از آنها ۵-۶ سال و دیگری ۲ سال است که جدا شده اند و انتقاد از...
-
آدینه من
جمعه 25 دی 1394 17:49
من با خدا روابط عاشقانه دارم. سپاس برای هر آنچه که در راه من قرادادی, هر آنچه که باورهای موروثی را کمرنگ کرد و درکم از جهان هستی بالاتر برد. آدینه را دوست دارم چون روز خودم میباشد. مانندهمیشه میشل ساعت ۹ آمد و یک ۱۵ دقیقه حرف از همه جا زد و من فهمیدم برنامه هفتگیش چه بوده. مانند همیشه دستها را به هم میزند و میپرسد...