-
پرشیا
چهارشنبه 16 مرداد 1398 10:09
خوشحالم صبحهای زودبلند میشوم، اینجوری ساعت خوابم به هم نمیخورد. صبحانه خوردیم و رفتیم شاپینگ سنتر، دوتا تی شرتی که خریده بودم کوچک بود و سایز بزرگ گرفتم، ایشان هم چند تا تی شرت خرید. سه تا صابون خوشبو هم خریدیم. رفتیم ماساژ بدن که ۱ ساعت بود. خوابیده بودبه ماساژ که چند تا ایرانی آمدند، بلند بلند حرف میزدند دست آخر...
-
جانشین خدایی
سهشنبه 15 مرداد 1398 08:17
ساعت ۵ صبحه و من بیدارم. شب زورهای آخرش را میزند و خورشید خانم نرم نرمک دامنش را پهن میکند. میدانم یک روز خوب دیگر آغاز شده است. دوش میگیرم، صبحانه هتل یکی از انگیزه های سفر رفتن برای من است. صبخانه خوردیم و پریدیم به شاتل هتل برسیم و رفتیم شاپینگ سنتر. ساعت ۱۰.۵ بود و همه مغازه ها بسته بودند. ساعت ۱۱ باز میکردند،...
-
خیابان سعدی
یکشنبه 13 مرداد 1398 17:12
امروز ساعت۵ بیدار شدم، کمی مدیتیشن کردم و دعا کردم و ساعت ۶ دوش گرفتم و موهایم را گیس کردم. ساعت ۷ رفتیم نشستیم تا ماشین بیاد دنبالمان که ساعت ۷.۴۰ آمد. صبحانه کوچکی دادند و من کلاه خریدم . یک فرشته سرراهم سبز شد که ساندویچ کوچکی بهش دادم و رفتیم سوار کشتی شدیم و جزیره ها و غارهای زیبایی را دیدیم. من و ایشان هر جا...
-
هالیدی
جمعه 11 مرداد 1398 16:49
آمدم هالیدی به یک جای گرمسیری، از زمستان شهر سرد و بادی یک هفته ای زدیم بیرون. اینجا شبها میتوانم بنویسم. ایشان دارد اخبار گوش میدهد به زبان مردمان این کشور. من هم روی تخت دراز کشیده ام و خنک کننده صدا میدهد و خنک نمیکند. پاهایم را توی آب خنک گذاشتم تا کمی خنک شوم. امروز ۳ بار دوش گرفتم و استخر هم رفتم. هتل بسیار زیبا...
-
پادشاهی کن
چهارشنبه 26 تیر 1398 18:41
ساعت الان ۱۱.۳۵دقیقه است که توی تخت هستم و شبی بارانی و آرام است. اینروزها خسته ام و دوست دارم زیاد بخوابم! امروز صبح یوگا نرفتم و تا ۱۰ توی تخت ماندم. دیشب ظرف سالاد افتاد روی شستم و دردناک بود و خودم هم خسته بودم. تا هفته پیش ساعت ۷ صبح میرفتم پیلاتز که از این هفته شد ۸.۵ -۹ صبح. برنامه ام شده دوروز یوگا، دوروز...
-
شرمنده خود
یکشنبه 16 تیر 1398 17:15
در این دنیا اگر همه چیز فراموش کنی باکی نباشد. تنها یک چیز از یاد مبر. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن به انجام نرسانی، هیچ کار نکردهای. از آدمی کاری برآید که آن کار نه از آسمان برآید و نه از زمین و نه از کوهها، اما تو گویی کارهای زیادی از من برآید، این حرف تو به این ماند که شمشیر گرانبهای شاهانهای را...
-
حال را دریاب
شنبه 1 تیر 1398 20:55
اگر در گذشته بمانیم همیشه افسوس میخوریم. ازکارهامون، کارهاشون، کارهایی که باید و نباید میکردیم، از داد و بیدادهای تو دل مانده، از خشمهای بیرون نریخته، از روزهای خوبی که نیستند، از آدمهایی که رفتند و شکستیم و....... اگر در آینده بگردیم، نگرانیم برای خیلی چیزها، زندگیهای خودمان و نزدیکان و دوران، آرامش، بیماری، پیری،...
-
به پایان آمد این دفتر
دوشنبه 27 خرداد 1398 18:04
امروز که ایشان ۶ بلند شد و ۷ بود که رفت بیرون. من هم از ۵.۱۳ دقیقه بیدار بودم. ایشان که رفت آیپدم را روشن کردمو چند تا مدیتیشن کردم و خوابیدم تا ۸.۵. ۸.۵ بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه؛ هر چند شب پیش آشپزخانه را پاک کرده بودم و کاری نبود. خمیر مایه با شکر و آب ولرم گذاشتم تا خمیر مایه برسد. آب ولرم و لیمو را خوردم تا...
-
یکشنبه آفتابی
یکشنبه 26 خرداد 1398 15:48
یکشنبه ایشان ساعت ۷ بیدار شد و دوش گرفت و رفت. من هم که خوابم نمیبره توی تخت مدیتیشن کردم. ۹.۵ بلند شدم، ملافه و رویه های لحافها و دوتا لحاف را انداختم توی ماشین و روتختی و ملافه دیگری روی تخت کشیدم. هر جاآفتاب بود شسته ها ر ا میکشیدم میبردم تا خشک شوند هرچند آفتاب بیجان بود. دوش گرفتم و کتاب خواندم و کارهای خودم را...
-
شنبه نگار
شنبه 25 خرداد 1398 18:55
چند روزیست که ایشان پی سمینار و پرزنتیشن و اینهاست و من هم کارهای خودم را میکنم. ایشان صبح زود میرود و من هم میخوابم یا مدیتیشن میکنم. چندهفته ای بود پادرد داشتم و این چندروز با خوابیدن و توی تخت ماندن حالم بهتر میشود.امروز که مدیتیشنم را گذاشتم و تا ۱۰خوابیدم، بلند شدم و دوش گرفتم. دوستم زنگ زد و توی حمام بودم...
-
باران که شدی
جمعه 24 خرداد 1398 15:24
صبح ساعت ۶.۵ ایشان بیدار میشود و دوش میگیرد و ۷ میرود. من هم توی تخت مدیتیشنم را انجام میدهم. میخوانم، مینویسم و..... دوستم که پیش ایشان کار میکند پیام داد برویم بیرون و زنگ زدم و ساعت ۱۱.۱۵ گفت میاید دنبالم. ساعت ۱۰ و پنج دقیقه بود که بلند شدم و دوش گرفتم و ساعت ۱۱ فرشته را بردم پارک سرکوچه بازی کند و برگشتیم خانه....
-
مهر بکاریم
پنجشنبه 23 خرداد 1398 19:02
ساعت ۹.۵ شبه، من و ایشان کنار هم نشستیم روی کاناپه و فرشته بینمون خوابیده با آن جامپر کلاهدارش که میمیرم براش. تلویزیون روشن است و روی صفحه آن گلهای آفتابگردان است. تنها صدای تیک تیک ساعت است. یک چای خیلی کمرنگ ریختم برای خودم. پست پیشین را خواندم و بازنویسی کردم. دیشب خوب نخوابیدم، صبح ایشان که رفت من هم توی تخت...
-
روز بارانی
چهارشنبه 22 خرداد 1398 17:50
جانم براتون بگه من یوگای امروزم را کنسل کردم. چرا؟ چون هوا بارانی و سرد بود و ما هم زیر آسمان خدا یوگا را انجام میدهیم! ساعت ۸ بود که کنسلش کردم، آب و لیمو را خوردم. برای پرنده ها نان ریز کردم، برای ایشان هم ساندویچ و شیر موز و کراسان دادن برد. مدیتیشن کردم. دیروز نیمی از بالا را جارو کشیدن و امروز نیمه دیگرش را. دوش...
-
دوستت دارم
سهشنبه 21 خرداد 1398 18:22
امروز از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب سرپا بودم، تنها کمی در کافه با نازنین دوست نشستم و هنگام رانندگی! صبح فرشته را بردم پیاده روی و رفتم استخر. رفتم خرید، نازنین دوست را دیدم و کمی نشستیم. برگشتم خانه و هر از گاهی جایی میایستادم و چیزی نیاز داشتم و میخریدم. ساعت ۴ رسیدم خانه و بیف استراگانف را گذاشتم تا گوشتش بپزد و خریدها...
-
خوشبختی زمستانی
شنبه 18 خرداد 1398 18:41
یک هفته از زمستان گذشت، یک هفته ای که سرد بود. بارها به ایشان گفتم برویم جایی که برفباشد تا فرشته کوچولو برف هم ببیند. هنوز که نرفته ایم! امروز هوا آفتابی بود و آسمان آبی و زیبا و من خوشبخترین زن زمین در ساعت ۳ بودم که این همه زیبایی را به تماشا نشسته بودم. برای من خوشبختی برابر است با چیزهایی که با دیدنش شاد میشوم....
-
ته گرفتگی
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 16:42
دیشب خواب دیدم با مادرم رفتم آرایشگاه ومادرم موهایش را اکستنشن کرده و زیر روسری پنهان کرده!!! من هم دادم موهایم را سشوار کشید که یک جاهاییش به هم ریخته بود! کارهایی میکنم که توی زندگی کمتر کردهام؛ صبحها چشمانم را آرایش میکنم تا شب که پاکش میکنم. ریمل و یک سایه کمرنگ برای روز؛ به پوستم بیشتر میرسم هرروز! سریال نهنگ...
-
همه هیچ
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 15:49
یکشنبه سا عت ۹۰۱۵ دقیقه بیدار شدم. ایشان رفت جیم و من هم هلیم را گرم کردم و چای هم دم کردم. ایشان ۱۰ برگشت و تا آنزمان خانه را گردگیری کردم و دستشویی ها را شستم. دو سری ماشین راروشن کردم. ایشان برگشت و صبحانه را خوردیم و خانه را جارو کردم و ایشان هم رفت آفیسش که کارهای هفته اش را آماده کند. دوش گرفتم. گفت ناهار برویم...
-
مهمان و خنده و شادی
شنبه 21 اردیبهشت 1398 20:11
ساعت ۱.۲۰ شبه، امشب مهمان داشتم که گفتند برای شام نمیآیند و برای عصرانه خواهند آمد. من هم آش درست کردم با ساسج رول و سمبوسه و سالاد سیب زمینی و میوه و دیپ بادمجان و کراکر و دوجور پنیر و چای! شام درست میکردم بهتر بود، نبود؟ برایم یک کیک خوشمزه و یک کادو هم آوردند و من هم برایشان زعفران و گل سرخ دادم. امروزم به این...
-
مهربانی، عشق و نیکی
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 17:53
ساعت ۱۰.۲۵ دقیقه شبه و من توی تختم. تنها شمع روشن هست و ایشان آرام نفس میکشد و فرشته کوچولو هم رفته پشت در خانه خوابیده برای نگهبانی با آن قد و بالای ریزش. صبح مانند هرروز ساعت ۸ بیدار شدم و برای ایشان یک لیوان آب پرتقال و آناناس گرفتم با کراسان و میوه برای نهار و صبحانه اش. اینجوری شبها ساعت ۷ که میرسد گرسنه است و ما...
-
یاغی شدم
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 18:44
ساعت ده دقیقه به هشت بود که بیدار شدم نه از صدای زنگ ساعت ایشان که از صدای دوش! برای ایشان یک کراسان با پنیر گذاشتم با شیر موز و توتفرنگی برای صبحانه و میوه برای ناهارش. ایشان رفت و من برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و کمی ویدیو تماشا کردم. ساعت نه کلاه صورتیم را روی سرم کشیدم و فرشته را بردم پیاده روی، باد میوزید و...
-
زندگی باغ تماشای خداست
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 17:36
ساعت ۱۰ شب شده؛ یک لیوان آب جوش برای خودم میریزم و میشینم. فرشته کوچولو هم کوسنها را به هم ریخته تا جای خواب پیدا کند و کنارم دراز کشیده است و عروسکش را هم کنارش گذاشته. ایشان دارد سفارش میدهد برای آفیسش و هم زمان سریالی هم تماشا میکند. دیشب زیاد خوب نخوابیدم، نمیتوانستم سرم را روی بالش بگذارم. شبها یک کلاه سرم...
-
مهر بکاریم
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 16:39
بلانکت نرمم را دورم پیچیدم و روی زمین نشسته ام. برگشتم به خانه گرم و پرنورم؛ یک لیست باید بنویسم از کارهایی که باید انجام بدهم. ام آر آی و ماموگرافی باید انجام شود. دوتا دکتر باید بروم برای پاپ تست و این گلودرد و گوش دردی که همیشه دارم! یوگا و استخر هم که سرجایش هست، تنها باید نامنویسی کنم پیلاتز را هم بروم. کاررا هم...
-
من آمده ام
شنبه 14 اردیبهشت 1398 17:20
من برگشتم. نمیدانم که آیا روزانه نویسی کنم یا هراز چندگاهی پستی بنویسم. خودم دوست دارم از روزهایم بنویسم هرچند زمان زیادی ندارم برای نوشتن هرروزه . از پیامهای پر مهرتون سپاسگزارم؛ دوست داشتم تک تکتان را ببوسم برای اینهمه عشقی که همراه پیامهایتان روانه میکنید. انرژی واژه هایتان را دریافت کردم. چندروزیست که بازگشتم،...
-
سال نو خجسته بادا
شنبه 18 اسفند 1397 18:03
روزهای پر کاری دارم. هر گوشه خانه یک کاغذی هست با چند کار تیک خورده و چند کار چشم به راه تیک خوردن. مهمانداری میکنم، خانه تکانی میکنم. چمدان میبندم و آماده رفتن میشوم. زیررو رو را میشورم و روی هم تا کرده توی اتاق میگذارم تا یکروز به پایان سال و پیش از نوروز پهنشان کنم. کتابهای نیمه خوانده دارم، گندمها جوانه زده اند،...
-
فرشته هایش
سهشنبه 30 بهمن 1397 12:39
امروز به گمانم ۵.۵ بود که بیدار شدم، توی تخت تا ۶.۱۵ ماندم و بلند شدم و رفتم بالا. از این بالا شیروانی های خاکستری را میدیدم و آسمانی که ابرهای خاکستری آنرا در بر گرفته بودند و راه خورشید رابسته بودند. همه جا آرام بود، تک و توک چراغ خانه ها روشن بودند. توی هوای سرد صبحگاهی کمر ربدشامم را تنگتر کردم شاید گرمم بشود....
-
این پاهای کوچولو
یکشنبه 28 بهمن 1397 15:10
درست ۱۰.۱۰ شب است که نوشتن را آغاز میکنم. دلخوشم چون نوروز درراه است. مانند هر سال باید بنویسم که چه کارهایی دارم، من ریز ریز این آیین کهن را بجا میآورم. یادم باشد گندم بخرم برای سمنو هر چند امسال کم میگیرم شاید به اندازه یک پیمانه. از امروز مینویسم و به روزهای پیشین میروم، امروز نزدیکهای پنج بود که بیدار شدم،...
-
Doctor shopper
شنبه 20 بهمن 1397 13:07
تنها ۱۵ دقیقه زمان دارم تا یکهفته را بنویسم. سهشنبه بیدار شدم و فرشته را سر صبح بردم پیاده روی و ساعت ۱۰.۱۵ رفتم استخر و یکساعت شنا کردم با سرعت بالا! خسته و خیس و گرسنه رفتم شاپینگ سنتر برای کارهایم. رفتم پست تا ببینم چرا برگشت خورده بسته که چیزهایی را برداشتم و چیزهایی را گذاشتم توی بسته و دوباره فرستادم. دو تا...
-
تو نگهدار و نگهبان منی
یکشنبه 14 بهمن 1397 16:00
از گرمای دیروز بهتره چیزی گفته نشه! هوا از سر صبح گرم بود، یک آبی روی گلهام صبح زود گرفتم و ایشان رفت کمک عزیز راه دور که کار داشت. من هم به خودم استراحت دادم و توی تخت ماندم و کتاب خواندم. ساعت ۱۰ بلند شدم و برای خودم دمنوش درست کردم. از باد و بوران و گرمای این چند روز خانه پر از خاک و حشره شده بود که خانه را تمیز...
-
فرشته کپل
شنبه 13 بهمن 1397 16:22
هوای اینجا مودیست، یکروز دلش میخواهد مارا بلرزاند و یکروز دلش میخواهد ما را بپزاند! هم اکنون دوش گرفته با شلوارک قرمزم نشستم و دانه های تمشک رازیر دندانم فشار میدهم. امروز ناهار ساعت ۳.۵ خوردیم و شام هم نخوردم و گرسنه هم هستم ولی میخواهم شام نخورم. پس یک چای زعفرانی به جایش میخورم! بیشاز هرچیزی توی این چندسال آموختم...
-
قوانین زرین
پنجشنبه 11 بهمن 1397 15:52
صبح ایشان رفته سر کارو من کمی خانه را راست و ریست میکنم و ماشین را روشن میکنم. به فرشته میگویم بزن بریم بیرون که آماده جلوی در ایستاده با آن چشمهای دکمه ایش. هوا خنک خنک است، انگار که تابستان بقچه اش را بسته و میخواهد برود. به دوستم که پیش ایشان کار میکند زنگ میزنم ببینم میاید برویم با هم پیاده روی که نمیآید. این شد...