-
جورنال پنج دقیقه ای
پنجشنبه 3 تیر 1400 20:01
خانه آرامه و من توی نشیمن هستم؛ میخواهم برم توی تخت بنویسم. ایشان توی تخت خوابیده و فرشته کوچولو هم کنارش. تلاش میکنم یادم بیاید دیروزچیکارکردم!! دیروز چهارشنبه روزم را با مدیتیشن آغاز کردم و کوچه توی مه فرو رفته بود. تلفنم را چک کردم و خبر درگذشت یکی از فامیلهای مادری را دیدم! خدا بیامرزتش سنی نداشت! ایشان صبحانه اش...
-
فی فی
سهشنبه 1 تیر 1400 19:05
دیروز که دوشنبه بود و پیام داده بودم فی فی بیاد که پیداش نشد و خبری هم نداد که میاد یا نمیاد. فی فی زن جوانیست که کودکی ١٠ ماهه دارد و از همسرش ۴٠ سال کوچکتر است. انگلیسی دست و پا شکسته حرف میزند و بسیار کارش خوب است. فی فی برای یک خانم ایرانی در دبی کار میکرده و همسرش را در سایت همسریابی پیدا کرده و چند سال پیش به...
-
زمستان آفتابی
یکشنبه 30 خرداد 1400 17:59
روزگار ما برگشت به آرامش، شهر از قرق درآمده و مردم کم کم به زندگی گذشته برمیگردند.دو هفته ای در خانه ماندیم دوباره هرچند ایشان ٢-٣ روزی کار میکرد درهفته. هنوز به خانه های هم نمیتوانیم برویم! تنها ٢ نفر مهمان میتوانیم داشته باشیم برای همین بیشتر هم را بیرون میبینیم. خود ما هم همینجور؛ هفته ای که گذشت من و نازنین دوست...
-
فی فی کجایی؟
جمعه 7 خرداد 1400 17:59
به خدا من دیکته خوبی داشتم در دوران دانش آموزی! پست پیشین را به بزرگواری خودتان ببخشید تا برگردم و درستش کنم! پنج شنبه ساعت ٧ بیدار شدم و مدیتیشن را انجام دادم. شوهر فی فی ساعت ٧ پیام داد که ساعت ١٠.٣٠ نمیتواند بیاد و ٢٠ دقیقه باید برود و برگردد و دیرتر میآید خوب منم آدم سختگیری نیستم گفتم باشه تنها بگو چه ساعتی می...
-
دعا
چهارشنبه 5 خرداد 1400 18:38
اینروزها داشتن یک برنامه درست و درمان باری زندگیم سخت شده است؛ یکجوری شده انگار یک کلاف بزرگ توی دستانم گرفته ام و هر ورش را نگه میدارم ور دیگرش میافتد پایین. رفتم دفترهایم رادر آوردم و به نوشتن پرداختم؛ دفترهای سال پیش را میخوانم. هر چیزی را نوشتم و به آن رسیدم یک قلب کوچک بالایش یا کنارش میکشم. هر کاری میکنم بتوانم...
-
ایوای وحشی
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 09:24
دیشب خوابم نمیبرد! بلند شدم آب خوردم، دستشویی رفتم و توی تخت غلت زدم تا خوابم برد. ساعت ایشان که زنگ زد بیدار شدم. ایشان رفت و من هم برگشتم توی تختم مدیتیشن کنم و ساعت ٩.١۵ بلند شدم و آماده شدم و رفتم پیلاتز. همیشه جلو جای پارک برایم هست.آفتاب روی چشمهایم بود و "لانی"پرده ها را کشید پایین. خوب بود آفتاب...
-
پست آخر شبی
سهشنبه 31 فروردین 1400 17:27
امشب به خودم گفتم باید بنویسم؛ ده دقیقه به یازده شب هست. ایشان و فرشته خوابیدند و من توی تخت هستم. بالشم را بدجور گذاشته ام و گردنم تکیه گاه ندارد! هوا سرد و بارانیست از آن سردهایی که توی استخوان میرود. سرد و نمور! تشک برقی راروشن کرده ام تا کمی گرم بشود هر چند فرشته مانند یک بخاری برقیست خودش از بس تنش گرم است. تن...
-
١۴٠٠
شنبه 30 اسفند 1399 17:25
سالی که زود گذشت. از ١٣٠٠ گذر کردیم و به ١۴٠٠ رسیدیم. سال نو مبارک
-
پاییز آمده
دوشنبه 11 اسفند 1399 16:56
ژانویه گفتم اول ساله و مینویسم که نشد، نوشتم نیمه کاره ماند و پست نکردم. فوریه گفتم از روز اولش مینویسم باز هم نشد. تابستان رفت و پاییز شد به خودم گفتم مینویسم چند خط هم که باشد پست میکنم. حالا بماند که نه پسورد یادم میامد و نام کاربری!!! به هرروی من حالم خیلی خوبه و توی این چند ماه زمان و انرژی گذاشتم برای خودم و کا...
-
Narcissism
جمعه 7 آذر 1399 17:39
ساعت ١٢.٢٢ دقیقه نیمه شب هست، چراغ ریسه ای بالای تخت روشنه و من توی تختم نشستم. ایشان بالا وول میخورد و خوابش نمیبرد. فرشته کوچولو هم کمی پیش من میخوابد و کمی بالا پیش ایشان. حالا چی شده؟ ایشان قهر کرده است و بالا گرم است و غرورش هم نمیگذارد بیاید پایین سر جایش بخوابد. الان اومد پایین روی کاناپه بخوابد! حالا چرا قهر...
-
مینی پست
یکشنبه 4 آبان 1399 12:46
پتو گرم و نرم دور خودم پیچیدم و چای گرمم را مینوشم. فرشته کوچولو یکسره با دشمن فرضی میجنگد و از اینور به آنور پاس میدهد.از این پنجره ته مانده روز را میبینم، ابرهای خاکستری و خورشیدی که دارد میرود سوی دیگر دنیا را پرنور کند. قرنطینه که هنوز بهپایان نرسیده هرچند کمی آزادی بیشتری داریم. از هفته گذشته دامنه رفت و آمدمان...
-
آیینه
سهشنبه 22 مهر 1399 16:35
ایوا جان از زمانی که این پستت رو خوندم ذهنم درگیر هست. در کامنت قبلی برایت گفتم، من چندسالیست در رنجم، در رنج و سختی. چه مالی و چه جسمی. میدانم که بدنم بیمار است و هیچگاه مادر نخواهم شد .. اونقدر به لحاظ مالی و جسمی من سخت گذشته که میبینم ذره ذره وجودم تغییر میکند. قبلترها من ذره ای به دیگری ومال و جایگاهش چشمداشتی...
-
زندگی من
شنبه 19 مهر 1399 01:03
صبح شنبتون بخیر، بنده در صف ایستادم در فروشگاه باز بشودو بروم تو. کاش میشد عکس بگیرم وببینید. صبح چشمهایم راباز کردمومسواک زدموچای دم کردم و شلوار جین و پلیور آبی پوشیم و پریدم پشت ماشین. ۳ دقیقه ای رسیدم و دیدم یک صف صد نفره است. من اومدم نان و موز و شیر و یک چیزی برای حیاط که امروز باید بخرم صبح زود چون به...
-
خدا دیر نمیکند
پنجشنبه 17 مهر 1399 04:40
به امیدخدا مینویسم و امیدوارم بلاگ اسکای پاک نکند برامون! چند روزی هوا گرم شد و دلمان تابستانی شد و دوباره سرد شد و باد و بارانی! باید گل بکارم جلوی خانه و لیستی بلند بالا در دستم دارم که انجام بدهم و ساعت ١١.٢٣ صبح است و تنها دفترهایم را نوشتم و ملافه و روبالشی ها را درآوردم و تمیزها را کشیدم، دوش گرفتم و موهایم را...
-
پست خوره!!
جمعه 11 مهر 1399 08:41
هر چی پست مینویسم خورده میشود. پست میشود و فردا نیست میشود و توی چرکنویس هم ندارم!! یک هفته ای شده با بلاگ اسکای گرفتاری دارم! بلاگ اسکای نشی بلاگفا! این هم تسته چند ساعت ببینم چی میشود!
-
مهر
دوشنبه 31 شهریور 1399 15:26
ساعت ١٢:١٢روز ٢٢ سپتامبره! ما هنوز توی خانه، ما هنوز در قرنطینه! شاید یادتون نیاد یا نبوده باشید در این دنیا، ۴٠ سال پیش یک همچین روزی سیاهچاله دیگری در تاریخمان پدیدار شد و جنگ آغاز شد. الهی هیچ کشوری جنگ نبیند که بلای خانمان سوزیست. نشستم به کامنت پاسخ دادن، خسته نباشید و نباشم. هنوز ۵٠ تا مانده که باشد برای زمان...
-
رمانتیک
شنبه 22 شهریور 1399 20:12
توی تخت نشستم و دارم لیست کارهای فردایم را مینویسم. ساعت ١٢.٣٠ شده است. ایشان توی اینستاگرام میچرخد و گاهی قهقهه میزند. باران میبارد با ریتم روی شیروانی ها و برگها و تندتر میشود. نمیدانم باران بهاری است یا زمستانی چون هوا سرد است! توی چند هفته گذشته در کنار کرونا باد و توفان هم جان گرفت! حال زمین خیلی بد است! چه کنیم...
-
همایون
چهارشنبه 5 شهریور 1399 15:21
یکباره همهمه ها رفت. سگ همسایه آرام شد، یخچال قار قار نمیکند و فرشته کوچولو خوابیده. تنها صدا صدای چای خوردن من و ایشان است در این شب آرام.ساعت ٨.١٠ دقیقه شب است. ایشان پرده را کج زده کنار و هر چند دقیقه یکبار میخواهم بلند شوم و درستش کنم که نمیکنم! امروز روز خوبی بود چون پس از یک هفته سرما و بارندگی آفتاب گرمی...
-
رختشورخانه
جمعه 31 مرداد 1399 15:51
امروز یکی از سردترین روزها بود، شب خوب نخوابیدم. بااین همه ٨ بلند میشوم ایشان و خودم آب هویج میگیرم و یک تست پنیر و خیار گوجه توی کاغذ میپیچم و ایشان با خودش میبرد. میگوید ٣-۴ خانه است. فرشته کوچولو سرش را گذاشته روی بالش و زیر پتو خوابیده و چشماش را به هم فشار میدهد جوری که زورکی خوابه. شیشه آبم را پرمیکنم، نیم یک...
-
قرنطینه
چهارشنبه 29 مرداد 1399 17:37
سختر و سختر میشود این قرنطینه، نه برای من چون من از تنها بودن و جایی نرفتن بسیار شادم تنها برنامه زندگیمون به هم ریخته. اینجوری که شبها جلوی تی وی هستیم و سریال و فیلم میبینیم. تنقلات میخوریم و میوه و میخوریم و میخوریم جوری که من چند صد گرمی بالا رفته وزنم. اینجوری که روی میز میوه که همیشه هست از صبح برای عصر حموص و...
-
قرار غروب
شنبه 18 مرداد 1399 13:46
یک شب سرد دیگر زمستانی را در زیر پتو میگذرانم. تنها صدای تیک تیک ساعت میاید و ایشان هم رفته سر وبینارهایش بر روی ترید میل!آرامش شبهای زمستانی را دوست دارم. ما در قرطینه هستیم آنهم چه قرنطینه ای. از ۸ شب تا ۵ صبح از خانه بیرون نباید برویم. تنها برای خرید خوراکی آنهم نه بیشتر از ۵ کیلومتر از خانه و تنها یک نفر از...
-
بای بای جولای
جمعه 10 مرداد 1399 19:06
جولای یک ساعت و نیم دیگر به پایان میرسد در این جزیره. یک ماه دیگر هم گذشت و سال از نیمه اش هم گذشته. ایشان چند شبه ۱۰ نشده میخوابد چون حالش خوب نیست. بخور اتاق خواب را خواستم روشن کنم دیدم روشن نمیشود. باید برگه کارانتی را پیدا کنم و پسش بفرستم. خانه آرام و ساکت است. دیروز صبح که بیدار شدم مدیتیشنم را انجام دادم و آب...
-
ورزش کنیم
چهارشنبه 8 مرداد 1399 17:05
اسپری لوندر به بالش و تشک میزنم. با نوک پا کفشهامو هل میدهم زیر تخت، فرشته کوچولو روی پتوی من خودش را پهن کرده و نگاهم میکند. مانند یک شیر کوچولو خوابیده، شمع اتاق خواب را روشن میکنم و آباژروم را خاموش و به آرامی از لای در بیرون میآیم. خانه تاریک است و تنها نور شمع لا له های پشت سرم اتاق را روشن میکند، چه آرامشی...
-
غمهایت را بتکان
دوشنبه 6 مرداد 1399 15:58
دوشنبه خوب از راه رسید. امروز ۸ بیدار شدم و ایشان اخمالو بود چون خوب نخوابیده بود! ایشان رفت سر کارو من هم توی تخت الکی دراز کشیدم با اینکه خیلی کار داشتم تا ساعت ۹.۵. هیچکاری نکردم تنها دراز کشیدم!! ۹.۵ دوش گرفتم و چند تا تلفن زدم. یک شیشه بزرگ آب کرفس و فنل وسیب گرفته بودم را برداشتم که دیدم وکیل ایشان ساعت ۹.۱۵...
-
مالدیو
یکشنبه 5 مرداد 1399 18:19
سلام به روی ماهتون، شما بیایید بنویسید چیکار میکنید؟ یک دوره پر کار داشتم و خدا بخواهد کمی سرم خلوت میشود. یک پاکسازی بدن نیاز دارم، یک برنامه ۳ روزه آبمیوه دارم که ناهار و صبحانه به خوبی انجام میشود ولی شبهای سرد را چه میشود کرد؟ الان هم یک کاسه آلبالو با نمک خوردم که شد شامم. ایشان هم شام نخورد! امروز که خانه...
-
پست بیات
سهشنبه 3 تیر 1399 17:31
یک کوسن روی زمین گذشتم و رویش نشسته ام. یک پتو نرمولی گرم دورم پیچیده ام و یک چای کمرنگ داغ روی میز کنار دستمه که با توت خشک میخورم.یاد سالهای دور از خانه افتادم. هوای شهر ما سرداست.۴ تا درخت بزرگ و بلند جلوی خانه هستند که برگهای زردو نارنجیشون را تکاندند روی زمین و جلوی خانه پر از برگه. این ۴ تا دیرتر از درختای دیگر...
-
بخشیدم و رها شدم
چهارشنبه 28 خرداد 1399 17:03
سلام..وقتتون به خیر و شادی. دو تا سوال دارم.. من وقتی یه عکس العملی می بینم نمی تونم جواب بدم ولی تا ماهها و حتی یک دوسال اون حرفها یا کارهای فرد توی مغزم رژه میرن..از درون حرص میخورم و بدوبیراه بهش میگم..از افکارم خلاصی ندارم..چه کنم؟ خودمو مشغول می کنم ولی موقته یا اثر نداره. سوال دومم اینه وقتی کسی به ما نسبت...
-
فرداهای خوب
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 14:39
توی این خانه زندگی کم کم دارد برمیگردد سر جاش، ایشان دو-سه هفته ای است که برگشته سرکار و از صبح تا ۷-۸ یکسره کار میکند و شبها خیلی خسته برمیگردد خانه. من هم کمکش میکنم، سفارشات را انجام میدهم و تو کارهای دفتری کمکشون میکنم، اینترویو میکنم، سفارشها را برمیگردونم و... هرروز نمیروم و گاهی از خانه کار میکنم. زمستان آغاز...
-
آفتاب دمید
سهشنبه 16 اردیبهشت 1399 18:24
چشمم را باز کردم و سرم را چرخاندم از لای پرده دیدم هوا روشن شده و سفیده. بلند شدم و رفتم پشت پنجره دیدم خانه ها ته کوچه بن بستی ته دنیا توی مه فرو رفتند. مه سنگینی بود و آفتاب زور میزد که خودش را جا کنه. ساعت ده دقیقه به هشت بود، کمی میوه و یک تست پنیر برای ایشان را آماده کردم به همراه شیر کاکائو داغ و ایشان رفت سر...
-
کیک سیب و دارچین
شنبه 13 اردیبهشت 1399 17:19
چای دم کردم و بوی سیب و دارچین توی خانه پیچیده است. هنوز باران میبارد و هوا سرداست. امروز پرنده ها کم مانده بودبیایند توی خانه. ایشان خوابیده! من این خواب دم غروب را نمیفهمم همین اندازه میدانم که اگر خواب باشم زمان غروب حال خوشی نخواهم داشت. از صبح وارمر ما روشن است و چند سری چایی میخوریم یکبار سبز، یکبار سیاه، یکبار...