یک هفته از دوره سپاسگزاری گذشت هرچند من خودم روز هفتم هستم. شما کجای کار هستید؟
گام نخست روز ۸ نوشتن ده تا از موهبتهای زندگیمون هست و یک به یک خواندن آنها و در پایان هر یک سه بار گفتن سپاسگزارم.
گام دو سپاسگزاری پیش از خوردن یا نوشیدن هر چیز ی و اگر فراموش کردیددر دم انجام دهید میتوانید هرزمان که به یاد آوردید انجام دهید.
گام ۳ به خوراک یا نوشیدنیتان را با گرد جادویی انرژی بدهید، سپاسگزاری کنید و بعد با نوک انگشت انگار گردی را توی آب یا خوراکتان میریزید. گرد جادویی میتواند همه چیز را پاک کند چون سر انگشتان شما پر از انرژی سپاسگزاریست.
گام ۴ سنگتان را در دست بگیرید پیش از خواب و بهتربن رویداد روزتان را به یاد بیاورید و برایش سپاسگزاری کنید از ته ته ته دل.
امروز من ساعت ۹.۵ بیدار شدم و کمی خواندم و ۱۰ بلند شدم. ایشان هم بیشتر خوابید و یک ربع به ده بلند شد و رفت دوش گرفت. چای دم کردم و صبحانه را آماده کردم،
یک پیاز ریز کردم و یک بسته گوشت بیرون گذاشتم و یک لیمو عمانی در کنارش توی یک بشقاب همه را گذاشتم. تا ما صبحانه بخوریم پیازه تفت داده شدند و برنامه قیمه افتادروی غلتک.
دو تا تخم مرغ هم آبپز کردم که خودم نیم یکیش را خوردم و با فرشته با هم خوردیم. بیشتر آب پرتقال خوردم و چای کمرنگم را توی سینک ریختم. باید کمتر چای دم کنم. این قیمه من را تا ساعت ۱ سرپا نگه داشته بود. لپه را جدا پختم، سیب زمینی را سرخ کردم و برنج هم دم کردم. دوغ هم درست کردم.
این میان دوسری ماشین را روشن کردم. ایشان هم داشت کارهای سنگین مردانه میکرد. ایشان خیلی مرد خانه است و روزهای تعطیلش را هم توی خانه میماند.
ساعت ۱.۱۵ دوش گرفتم و ۱.۴۰ دقیقه رفتم خرید. رفتم شاپینگ سنتر و از سوپر برنج و قارچ خریدم و میوه فروشی آب پرتقال تازه، دو تا بسته توت فرنگی، دوتا بسته خیار ریز قلمی، خیار سالادی، گوجه گیلاسی، سیب زمینی، انگور، گوجه سبز خریدم و شد ۴۰ دلار! سیب زمینی دو کیلو ۶ دلار، چه خبره؟ چرا مسؤلین رسیدگی نمیکنند، بار پیش سیب زمینی ۵ کیلویی بین دو دلار و چهار دلار بود!داشتم می رفتم نانوایی به ایشان زنگ زدم و گفتم لپه ها را بریز توی خورشت و نان تافتون خریدم؛ خیلی هم ایستادم توی نوبت. ساعت ۳ رسیدم خانه و ناهارمان را خوردیم ظرفها را سامان دادم و کمی میوه شستم. ایشان داشت یک فیلم میدید که هیچ یادم نیست چون تماشا نکردم.
فیلمهای شب پیش را تماشا کردم و هیپنوتیزم توی آفتاب. باید یادم باشد قرص ویتامین دی را بخورم.
خوابیدم برای جبران خواب شب پیش، ساعت ۵ و خرده ای بود بیدار شدم. یکدور نواختم. ایشان خواب بود. میوه ها را گذاشتم توی ظرف. بار یخودم لقمه نان و کره مربا گرفتم. شسته ها را آوردم تو. ایشان باغ را مانند دسته گل کرده بود. هرچند هر چی غبار و چمن بود زده بود توی خانه. به دوستم زنگ زدم برویم پیاده روی که گفت بریم دوردریاچه و در آخر گفت با همسرش میاید که گفتم نه و در آخر زور او چربید. ۱۰ دقیقه زمان آماده شدن داشتم که مادرم زنگ زد و تندی حرف زدم و دستم رسید و خداحافظی کردم.
رفتیم با فرشته کوچولو دور دریاچه یک ساعتی راه رفتیم. من رارساندند و رفتند داروخانه.
ایشان چای و میوه خورده بود، من هم نانهارا برش زدم و یک لیوان بزرگ آبجوش ریختم با یک شکلات کوچک خوردم. حریدها را که شسته بودم جا دادم. هسته های آلبالو را گرفتم و گذاشتم برای مربا شدن!
رفتم بالا و یک کوه لباس را اتو کردم. ۲۰ تکه بود! هنوز یک ملافه بزرگ مانده که باید اتو شود. روبالش ها و ملافه ها را تا میکنم زیر اتوییها و کمی صاف میشوند. در حال اتو کشی یک فیلم تماشا کردم که خیلی خوشم آمد.
شام را گرم کردم و خوردیم و با ایشان از اول دیدیم فیلم را. دوباره یک لیوان آبجوش دیگر خوردم. مربا را توی ظرف گذاشتم تا سرد شود.
الان هم نیمه شبه و خواب در من رخنه کرده است.
خدایا سپاسگزارم برای روان کردن خبرهای شادیبخش.
الهی آن خبر خوب خوبه همین امروز به گوشتان برسد.
روزهای زندگیت درخشان و آفتابی باشد ایوا جان
صبح زود که می آمدم چند دسته گل داوودی گرفتم برای محل کارم، گلهای زیبای پاییزی.
یادت بودم و برایت بهاری زیبا و شاد آرزو کردم
سپاسگزارم مهتاب جان، پاییزت زیبا و پربار.
از خدا میخواهم روزهایت پر ازشادی و نورالهی باشند و تندرست باشی
چه ایده قشنگی هر روز سپاسگزاری
خیلی دوست داشتم:)
هر روزتون قشنگ وسرشار از مِهر
سپاسگزارم بهامین جان، شما هم روزهای خوبی در پیش داشته
باشید. یک دوره ۲۸ روزه است برا ی دانستن ارزش چیزهایی که داریم.