من دیشب تا سه بیدار بودم چرا؟ دیگه خوابیدم تا ٨.۵ که فرشته کوچولو را برد بیرون دستشویی کنه و برگشت توی تخت. منم رفتم دستشویی و چای دم کردم و برگشتم توی تخت و مدیتیشن کردم و کمی ویدیو تماشا کردم تا ١٠ که بلند شدیم تا ببینیم دنیا دست کیست که دیدیم هوا آفتابیست و بادی نمیوزد. ایشان پرده های اتاق خواب را کنار زد و رفت دوش بگیرد و من هم صبحانه را آماده کردم و صبحانه خوردیم. کاری نداشتیم چون ناهار از دیروز داشتیم و میخواستیم برویم بیرون. یکسری لباس توی ماشین ریختم که ایشان برایم آوردپایین و کمی تایدی آپ کردم و ماشین ظرفشویی راروشن کردم و رفتم دوش بگیرم.
موهایم را بالای سرم بستم و آرایش کردم و لباس پوشیدم و دیدم ایشان لباسها را بیرون پهن کرده و دیگه رفتیم بیرون.
لاستیکها ی ماشین رابادزدیم و رفتیم بانینگز که راه رفتیم چون فرشته باید راه بره دیگه!یکیاز گلدانهای توی خانه خشک شده بود و دنبال گیاه کوچک بودم که پیدا نکردم. برای حیاط گل خریدیم و سوسیس باربیکیو خوردیم. فرشته کوچولو یک دنیا ناز و عشق دریافت کرد!
ایشان خرید داشت اپل که رفتیم و از سوپر شیر و چیپس و خوراکی برای فرشته کوچولو خریدیم و برگشتیم خانه.دیگه برنج دم کردم و ناهار را ٣.۵-۴ بود که خوردیم. ایشان رفت بخوابد و منم پادکست گوش دادم. چیزی در من زنده شد.
یادم آمد لباسها بیرون مانده و آوردم توو چای دم کردم. مهمان برای هفته آینده دعوت کردم شام؛ به آتی زنگ زدم برایش کیک ببرم و یکسر رفتم و زود برگشتم. میخواستم بروم جیم که گفتم بمان خانه و کتاب بخون چای بنوش و با فرشته بازی کن در این شب سرد.
برای انجام یک کار بزرگ که دلی هست فراخوانده شدم که از صفر تا صد را باید خودم آنجا م بدهم که کمک خواهد کرد به خیلی ها. باید برنامه ریزی کنم.
توی اینستا گرام خودم خیلی ها را آنفالو کردم چیزی نزدیک به ٣٠٠ تا پیج را!
ایشان برای ما چای میریزد و با هم حرف میزنیم، خانه آرام است. میوه برش میزنیم و میخوریم با ایشان و شام را نمیخوریم. فرشته کوچولو میزند بیرون و تو که نگهبانی کند.
برنامه های فردایم را مینویسم، دفترم را مینویسم، اینجا را مینویسم.
تا تو راهبری من هر چیز که پیش رویم است میپذیرم، دم نمیزنم.
تنها میپذیرم.