با پستهای نیمه کاره چه کنم؟! چند خط مینویسم و میروم که برگردم و دنباله را بنویسم نیست و نابود میشود.
ًساعت ٩.٢٠ دقیق شبی بسیار سرد است. من زیر پتو و زیر هیتر نشسته ام و کارهای فردایم را باید بنویسم.
چندتا کتاب از کتابستان سفارش دادهام و شاید پنجشنبه یا جمعه برم آنوری که چندتا کتاب برای ایشان بگیرم کتابهای تاریخی دوست دارد. لباس آنلاین انتخاب کرده ام گذاشته ام تا پولش را بدهم. میزنم میشود نهصد دلار!!! چه خبره نگاه میکنم میبینم ۵٠ تا آیتم است!!کارتم را چک میکنم و ٨٠ دلار توی آن کارت هست فردا بروم پست شارژش کنم برای خریدهای آنلاینم. پرداختی های ماه پیشم را چک میکنم یا آمازون است و یا اپل و کلاسم هم با همین کارت میدهم و از کردیت کارت استفاده نمیکنم.
رو ی میز یک استکان نیم پر چای سبز، قوری روی وارمر، تیرامیسوی مانده از دیروز و لواشک و تخمه کدو و چند تا پیش دستی که روی هم گذاشتم تا بلند شوم و بروم توی سینک بگذارم. توی هفته ای که گذشت در پی تدارک یک مهمانی ناهار بودیم!!!
در این بین خود مان را هم فراموش نکرده بودیم! روز شنبه ٨ بلند شدم و یکسره رفتم توی آشپزخانه و ماشین را روشن کردم و مرغها را توی تابه گذاشتم توی روغن سرخ بشوند. میوهها را شستم و توی ظرفهاش گذاشتم و همینجور شیرینی ها را. ظرف پسته را پر کردم، لواشک و گز و روی میز چیدم. بشقابها و قاشق و چنگال و ظروف غذا را روی میز چیدم بدونم چی کجا باید باشد. چدنهای گاز هم توی ماشین بودند ایشان آمد گفت تخم مرغ آبپز میخواهد که گفتم هر چی میخواهی خودت درست کن من کار دارم که دید نمیتواند گاز را استفاده کند رفت! ماشین به پایان رسید و صداش کردم بیا تند آمد گفت کو تخم مرغم؟؟؟ گفتم درست کن خودت.
رفت جیم نیم ساعته برگشت. من هم ١٠.۵ دوش گرفتم و موهایم را سشوار کشیدم و آرایش و لباس پوشیدم و ساعت ١٢ بود که برنج را دم کردم و سالاد درست کردم. ایشان هم آمد وردستم و ظرف ترشی ها را پر کرد و آبلیمو و روغن زیتون را ریخت توی شیشه(چی میگن به این ظرفهاش)؟ برانی بادمجان درست کرده بودم و گفتم بریز توی ظرف با شیشه آبلیمو بالای سرش میگفت توی این!!گفتم بادمجان و نعنا را بیشتر کن ١۵ دقیقه داشت هم میزد،. صدای قاشق توی سرم میپیچید.
نوشابه ها را گذاشت. چندتا شمع روشن کردم و فرشته دوان دوان رفت سوی در که مهمانها زنگ زدند. برایم یک بسته شمع بلند، دو بسته تخمه کدو و یک بسته بیسکویت و یک ظرف تیرامیسو و بستنی زعفرانی آورده بودند. نیم ساعت بعد مهمان های دیگر با یک قوری خوشگل و دوبسته چای از تیتو رسیدند و ساعت ٢.۵ اآخرین مهمان. ساعت ٣ بود ناهار خوردیم و هر کس گوشه ای پیدا کرد. برای خودش نشست. چند نفر رفتند بالا خوابیدند. من و آتی هم رفتیم گوشه ای و زوج جوان را راحت گذاشتیم به بوسه بازی بپردازند!
ساعت ۶ بیدار شدند خوابآلوده ها؛ چای و شیرینی و آب هویج بستتی و آجیل و چند مدل چای روی میز گذاشتم و دور هم نشستیم تا ٨.۵ شب که دیگر بیشتر نماندند.
مهمانهای ما دوست دارند زیاد بمانند ایرانی و آزی ندارند همه تا پاسی از شب میمانند!
بقیه پست پرید!!!!