ایشان هیتر را روی زیاد گذاشته و ما در حال پختنیم. فرشته کوچولو که رفت خوابید روی زمین خنک!
۶ دقیقه به ١٠ شب مانده؛ تا ده و نیم باید کارهایم را انجام بدهم و بروم بخوابم. صبح یکبار چهار و چهار دقیقه بیدار شدم، یکبار پنج و پنج دقیقه و یکبار شش و شش دقیقه! چشمهایم را بستم و خوابیدم تا ۶.۵. به آرامی دستشوی میروم و مسواک میزنم، لباس و جورابم را میپوشم و هوا سر است. سویچ و موبایل و آب برمیدارم، دمای ماشین ٨ درجه است. از پارکینگ میزنم بیرون و دما میشود
٧
۶.۵
۶
۵.۵
۵
۴.۵
۴
۵.٣
٣ و به ٢.۵ میرسد. هوا تاریک است به کلاسم میرسم و تا ٨ ورزش میکنم و برمیگردم خانه.
پونی تنها زیر درخت خشکیده برروی زمین یخزده ایستاده و همه دره را مه گرفته است. راه پر از خرگوش و روباه و کانگروست؛ این نشان میدهد که محله ما هنوز خواب است. دودکشها با آجرهای سرخ تنها نشان بیداری خانه ها در این زمان هستند.
ایشان امروز دیرتر میرود؛ دررا باز میکنم و فرشته با پاهای کوچکش دوان دوان می آید. خانه سرد است؛ دکمه کتری را میزنم و آبگرم برای ایشان با لیمو و عسل میدهم ببرد با کمی خوراکی برای ناهارش. ماشین را خالی میکنم و لباسهای خشک شده را میریزم روی کاناپه، یکرسی لباس تیره توی ماشین میریزم و به ساعت نگاه میکنم. ساعت ٩.١٠ دقیقه شده و من باید دوش بگیرم وساعت ١٠ جایی باشم. تخت را ول میکنم و لباسهام اینور و آنور ریخته. دوش میگیرم و یک تل به موهای خیسم میزنم و کمی نرم کننده. ضدآفتاب و یک رژ نود، برس کانتورم را میزنم به گونه هام که رنگی به صورتم بدهد. شلوار جینی که تازه خریدم با یقه اسکی مشکی و کاپشن مشکی و اسنیکرهای سفید میپوشم و وسائل را برمیدارم و فرشته را میاندازم توی ماشین و میروم. ساعت ١٠ باید جایی باشم. یک دوره برداشتم خصوصی که یک آقای ایرانی درس میدهند. امروز دومین جلسه بود. در زدم و رفتم تو، پرسیدند فرشته کو، گفتم توی ماشین که اصرار بیارش تو. رفتم فرشته را بیارم و دیدم خودش و خانمش ایستادند جلوی در و خوشحال شدم خانمش را دیدم. گفت خانمم میخواست شما را ببیند و منی که میفهمم دغدغه های یک زن را بسیار خوشحال شدم از دیدن همسرش. زنی زیبا با اندامی پر و چشمهای زیبا فرشته را از من گرفت و برد.
هفته پیش که آمدم تنها به دوستی پیام دادم من اینجا هستم و این هم آدرسش چون به ایشان نگفتم!! اگر چیزی شد و گم و گور شدم بدانید کجا بودم.
به هرروی من یکساعتی آنجا بودم و تا هفته آینده یکسر کار به من گفتند انجام بدهم روزی نیم ساعت کم کم.
از خانمش تشکر کردم و رفتیم با فرشته به سوی آرایشگاه، ١١.۴۵ دقیقه رسیدیم. من همیشه دوتا کافی میگیرم و میروم که نشد بگیرم و گفتم دیر میشود. رسیدی دیدم خانم ماما هم اونجاست. خوب شد کافی نگرفتم وگرنه شرمنده خانم ماما میشدم، دیگه رنگ ریشه، تونر، ویتامینه، سشوار و ابرو انجام شد و با اینکه خرید داشتم جان نداشتم و برگشتم خانه. یک شیر کاکائو گرم درست میکنم با تست و حلواارده و کمی گردو میخورم. ساعت ٣.۵ شده و باید به فکر شام بود. . فرشته هم گرسنه است و اونهم غذا یش را خورد.
ملافه تخت و یکسری حوله توی ماشین میاندازم. لباسهایم را آویزان میکنم.
برای شام فسنجان درست میکنم با برنج جاسمین. چای هم دم میکنم. فرشته را میبرم پیاده روی و از سرما کمی کاشته شده است.
سبزی خوردن هم میشورم و ایشان هم میرسد خانه. یک کلاس دارد و من هم به کار خودم هستم. لباسهای شسته را تا میکنم و ا تویی ها را پرت میکنم روی میز اتو. ساعت ٨.۵ شام میخوریم و جمع و جور میکنم. میروم توی اتاق خواب. رو تشکی و ملافه تمیز میکشم، صورتم را میشورم.مسواک میزنم کیفم را آماده میکنم و ١٠.۵ توی تخت کارهایم را مینویسم و دفترم را هم و میخوابم. ایشان میاید صدبار کشو را میکشد و به دنبال کلاهش است. چراغ را خاموش و روشن میکند، مسواک میزند و من بیدار میشوم و میخوابم تا ٧.۵ صبح روز جمعه که امروز باشد.
در نهایت خونسردی بیدار میشوم و آرام آرام کارهایم را انجام میدهم، کمی خوراکی برای ناهارمان و آب. ایشان دوش میگیرد و من هم تنم را میشورم و آرایش میکنم و عطر میزنم و آماده رفتن میشوم.
همه چیز را ایشان می برد و من آبم را برمیدارم با کمی غذا برای پرندگان که جایی داریم در پارکینگ کارکنانمان. ساعت ٩.٢٠ دقیقه میرسم. ساختمان سرداست. دوستم کاپشن به تن گوشی تلفن در دست نشسته.
کارهایمان را میکنیم، خداییش من همیشه توی کار خوش اخلاقم و خوشرو با همه. ساعت ١.۵ میزنم بیرون. میخواهم بروم نان سنگک بگیرم به دلم میافتد زنگ بزنم این همه راه نروم که میگویند تا چند ماه بسته هستند!! شلوار جین باید پس میدادم، نان میخریدم و داروهایم را هم باید میگرفتم. میروم شاپینگ سنتر و دارو میگیرم و دو تا رژو دستمال آرایشو کارت تبریک. سوشی میخرم با اینکه برام خوب نیست و میدانم!
سرراه یادم میافتد شلوارار پس ندادم و حوصله هم ندارم. یادم میافتد پست نرفتم پول گاز را بدهم. یادم میافتد شام چی. میروم سوپر دو مدل نان میگیرم یک تست و نان ساندویچی. سوسیس میگیرم و پپرونی (اشتباه) توت فرنگی و مرغ هم میگیرم. پست هم میروم. زنی با دو بچه ایستاده و بلند بلند حرف میزدند .
همه ١٠ نفری که توی صف ایستاده اند فهمیدن که دندان زیری دارد بیرون میاید و دندان شیری هم نمیافتد و بچه به ارتودنسی نیاز دارد. پاسپورت میخواهند بگیرند و بروند مسافرت و برای مسافرت بالش گردنی میخواهند. صف دراز و درازتر میشود؛ تنها یکنفر است که سرویس میدهد! میخواهم بزنم بیرون ولی حالا که تا اینجا آمده ام!
میرسم خانه ایشان رسیده و میخواهد برود جیم. ماشین را بیرون میگذارم که با ماشین من برود. چای دم کرده و من هم فرشته را میبرم بیرون. لخ لخ کنان راه میرود، پاهایش گلی میشوند، میایستاد، از توی خیابان میخواهد راه برود. میخواهد برود توی خانه های مردم. خسته هستم. به فرشته میگویم مردم پس از کار با سگهای راه میروند حالشان خوب شود تو چرا اینجوری میکنی؟
برمیگردیم و پاهایش را میشورم گل است که زیر پایش با آب قاطی میشود! شاکی ا ست!
ایشان چای میریزد و میروم لباس کارم را در بیاورم. کمدم و کشوی میزتوالتم باید زیر ور رو شوند.
چای سر د میخورم و سوسیس ها را سرخ میکنم. میخوریم ولی یکجوری هستیم. پشیمان شدیم از خوردنش.فرشته کوچولو مرغش را نمیخورد، ناز میکند و سرسنگین است. زخم کاری تماشا میکنیم با هم.
خوردیم و رفت ولی بار دیگر نیمرو کنیم بخوریم بهتر است. حالا هی آب مینوشیم و مینوشیم.
آشپزخانه را رها کردم به حال خودش. از ١٠.٣٠ تا ١١.٣٠ بلند میشوم و هدفونم را میگذارم و به کارهایم میرسم.
آشپزخانه را تمیز میکنم و دوتا گریپ فروت و پرتقال آب گرفتم بشورد برود مزه این سوسیس!!ساعت ١١.٣٠ شب است.
دیگر زمان رفتن است.
شب همگی خوش
ایوا جانم سلام خیییلی خوشحالم که دوباره داری مرتب مینویسی
یعنی فقط تو بنویس که من بخونم و انرژی زندگی بهم برگرده
آنقدر که فکر میکنم خودم دارم اون زندگی رو تجربه میکنم
فقط بنویس نازنین
خیلی دوست دارم تنت سلامت باشه:❤️❤️
مهری جانم به روی چشمم