قرمه سبزی

گرمکن تشک را زدم و توی تختم. ایشان دارد فیلم نگاه می کند و صدای شلیک گلوله ها تا اینجا میرسد! صورتم را شستم و مسواک زدم و آمدم توی تخت. 

لباس ورزشم و جوراب و کلید و موبایل را کنار هم گذاشتم برای فردا و به بالشم گفتم من را ۶.۵ بیدار کند چون‌  صبح زود میروم پیلاتز پیش از رفتن ایشان حالا فردا نه میره سر کار!! اینم شانس مایه! 

چشمام بسته است و هوا دارد روشن میشه و نور را از پشت پلکهام میبینم. ساعت تقی صدا میدهد و میدانم ٧.۵ شده. مدیتیشن میکنم و میروم توی آشپزخانه و چای دم می‌کنم و هلیم را میگذارم گرم شود. یک لیوان آبگرم و لیمو ترش برای خودم میریزم و کارهایم را مینویسم. دفترم را هم مینویسم و برای ناهار قرمه سبزی درست میکنم. ایشان بیدار شد ه و دوش میگیرد. صبحانه میخوریم و بوی دارچین توی آشپزخانه پیچیده است،  پایینِ شیشه ها بخار کرده و هوای صبح سرد است.

صبحانه که میخوریم   ایشان  هم فرشته  را میبرد پیاده روی. 

من هم ماشین را خالی میکنم و قرمه سبزی را توی آرامپز میریزم. ایشان خانم همسایه را دید ه و ایستاده بود به حرف زدن.  من هم دوش میگیرم و آماده بیرون رفتم میشوم. . ایشان برگشته و توی آفتاب زمستانی دارد رزها را هرس میکند؛  فرشته کوچولو هم دستکشی را برداشته و توی چمنها می‌دودو  برای خودش بازی میکند. 

شلوار جین دیروزی را میپوشم سایز ١٢ خریده بودم.  برایم بزرگ  است و   بلند که باید پس بدهم.

میرویم بیرون و در  جایی دورتر از شاپینگ سنتر پارک میکنیم و فرشته را دوباره راه میبریم. پت شاپ میرویم و خودش را به همه خوراکی هایی که قدش میرسد میمالد. فرشته را توی ماشین میگذاریم و میرویم تی کی مکس!  من یک شلوار جین دیگر خریدم  سایز ٨!

به شاپینگ سنتر میرویم و یک ادکلن برای هدیه میخریم؛  من همین  را برای ایشان خریدم  و خیلی دوست دارد؛  یکی دیگر هم خریدم آنرا هم  دوست دارد. بین این  دو مانده در آخر یکی را میگیریم و سمپل هم میگیریم با رسید برایمان کادو میکند و چند تا پرایمر و کرم کوچک هم خانم فروشنده به من میدهد و میگوید برای خودت.

ایشان شلوار ورزشی میخرد و کافی  میگیریم و دوستم زنگ زده و په ایشان هم پیام داده که بهش پیام میدهم که چیزی شده؟  میگوید موبایل از کار افتاده بود و درست شد! ایشان شاکیست که زمانی که نیستیم نباید به ما زنگ بزنند. 

 پیاده برمیگردیم به سوی ماشین. فرشته کوچولو هم همه پوزه اش را توی لیوان کوچکش کرده و با اشتها تا آخرین قطره اش را میخورد. ایشان هنوز ماشین را روشن نکرده همه را خورده است!! 

سرراه بنزین میزنیم.

هوا ١١ درجه آفتابیست،  زمستانیست یکجور خوبیست؛  روزهای اینچنینی من انگار خوشبخترم! 

به خانه برگشته ایم و برنج دم میکنم و میز را میچینم باماست و خیار و سبزی خوردن تازه. ناها را میکشم و ایشان هم میاید و فرشته از خوشی غذا دور خانه دو رافتخار میزند.

ناهار میخوریم و ایشان همه را پاک میکند و توی ماشین میگذارد و با دست هم  قابلمه ها میشورد. ماشین را روشن میکنم. ایشان  میرود توی اتاق مهمان در آفتاب دراز میکشد. من توی نشیمن خودمان ١۵ دقیقه میخوابم. بیدار میشوم و چای دم می‌کنم. سردم شده و هیتر روشن میکنم و زیر پتویم میمانم.

ساعت ۵.۴۵ دقیقه میروم جیم و ۶.۵ برمی‌گردم. آقایی در جیم میاید کنار ترید میل و می‌گوید اگر کمکی خواستی به من بگو.هدفونم را میزنم و میدوم.

من که برمیگردم ایشان میرود. مدادهایم را میآورم و با کاتر میتراشم. دفتر طراحیم را روی پایم میگذارم و دستم را گرم میکنم. سایه  میزنم و انگشتهایم سیاه شده اند.به خواهر جانان زنگ میزنم  و به مادرم و پدرم که دیدم کردیت ندارم! 

ایشان برمیگردد چایی میریزد و من هم خرما و گردو و ارده میاورم و میخورم درکنارش. مادرم زنگ میزند و حرف میزنیم از همه جا. خانه اشان در محله ای که سالهای سال زندگی کردند رو به پایان است. کوچه هاییی که کودکی و نوجوانی من در آنجا کذشت. برفهایی که تا بالای زانو می‌آمد و کوچه هایی که انگار بیصدا میشدند یکباره و آن شبهای تابستانش که پیاده تا  پیتزا چمن میرفتیم و از جلو خانه ای که میگفتند برای  گوگوش بوده( تنها فیلم توش بازی کرده بوده) میگذشتیم و  پایین پارک بستنی آلمانی میخریدیم و پیاده برمیگشتیم به خانه پدری ته کوچه بن بست! گاهی تا تجریش هم پیاده میرفتیم! هنوز اینهمه برج و قارچ. وار نروییده  بود!!

مادرم میگوید من غرب تهران را دوست ندارم و اینجا غریبم. میگویم خانه غرب را مبله اجاره بده و برای خودت همه چیز نو بخر؛  انگار بدش نمیاید یک اسباب کشی جلو است اینجوری. مادرم خیلی خوشحال است که دوباره برمیگردد به یک کوچه  بن بست پر درخت چسبیده  به کوه؛  کاش میشد کمکشان باشم.  

ایشان هم کارهای ادمینش را انجام می‌دهد و صدای تلویزیون آزارش میدهد. خاموش میکنم و هدفونم را میزنم. شب آرام است. شام نمیخورم،  شام فرشته را میدهم و ایشان هم  نان و پنیر میخورد و یک فیلم بکش بکش پیدا میکند. شلوارجین  را میپوشم و خیلی هم خوب اندازه من است. 

آماده خواب میشوم. 

ایشان درباره آتش نشانها از  خانم همسایه پرسیده و او گفته نمیداند و نفهمیده. به ایشان گفت شنیدی هفته پیش خانه رو به روی شما دزد آمده!!! این سومین بار است که به این خانه دزد میزد و یکراست سراغ ماشینهایش میروند. چند تا ماشین آنتیک دارد تو ی گاراژ و ماشینها ی خودش  همه بیرون هستند. یکبار یک رنجروش را بردند.

به گمانم یک ٢ میلیون دلاری  ماشین داره. 

ترسی از گذشته های دور توی دلم مانند پیچک رفت بالا؛  ترس دختر بچه ای  از یورش وحشیهای بلوای ۵٧، پابرهنه هایی که دنبال پول نفتشان و آب و برق مجانی بودند. 

راستی دیشب ساعت ١١.۵ آرایشگرم پیام داد پنجشنبه بیا برای کارهایت! 


دوست دارم همه خانه ها پر از نور و آرامش باشند به ویژه خانه دلتان.

شب خوش 

نظرات 3 + ارسال نظر
مانی دوشنبه 25 تیر 1403 ساعت 09:09

ایوا جان
چه آرزوی قشنگی‌
خانه و دل شما هم روشن باد !

سپاس از شما❤️❤️

یک خانم یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 23:36

سلام ایوا جان
دوستتان دارم. خانه دل شما هم روشن

سلام بر شما خانم مهربان و دوست داشتنی❤️❤️

محمد صادق پنج‌شنبه 14 تیر 1403 ساعت 08:09 https://mktik.ir

زنده باشی همیشه

سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد