مینی پست

پتو گرم و نرم دور خودم پیچیدم و چای گرمم را مینوشم. فرشته کوچولو یکسره با دشمن فرضی میجنگد و از اینور به آنور پاس میدهد.از این پنجره ته مانده روز را میبینم،  ابرهای خاکستری و خورشیدی که دارد میرود سوی دیگر دنیا را پرنور کند. قرنطینه که هنوز به‌پایان نرسیده هرچند کمی آزادی بیشتری داریم. از هفته گذشته دامنه رفت و آمدمان گسترش پیدا کرد؛  توی این پنج ماه که پشت سر گذاشتیم دیدم که میشود خیلی از جاها نرفت،  خیلی چیزها را نخرید و کمتر رفت و آمد کرد و هیچ چیزی هم نشد و زندگی در جریان بود. توی این چند ماه یکبار و تنها یکبار بنزین زدم! پس خیلی جاها که میرفتم نیازی به رفتن نبوده باید یادم بماند همیشه که جور دیگری هم میشود زندگی کرد. دیروز پس‌از  ماهها رفتم  خرید،  ساعت ١٠.۵ رفتم و نان سنگک  تازه گرم گرفتم. از مغازه هم گل سرخ،  آلو،  هل،  چای،  لواشک،  برنج ایرانی( ری نمیکنه چرا)،  نان لواش،  گردو، مرغ و  گوشت که زیاد نخریدم چون ایشان بیشتر آخر هفته گوشت میخورد چندیست! از میوه فروشی شاپینگ سنتر بزرگ هم لیمو ترش و گریپ فروت،  ریحان،  توت فرنگی و   یک دسته گل شب بو سیکلمه خریدم و ساعت ١٢.۵ رسیدم خانه. خریدها را سامان دادم و یک ران مرغ گذاشتم سرخ شود و برنج ایرانی هم باز کردم و بینیم را گذاشتم توی کیسه ببینم بوی شالیزار و شمال میدهد یانه!بد نبود یک بویی میداد!خانه را جارو کشیدم و طی و دو بار هم ماشین روشن کرده بودم و باید توی خانه پهن میکردم .

باران میبارید و میبارید،  زرشک شستم و تفت دادم با پوست پرتقال، بامیه و سیب زمینی کنار مرغ گذاشتم و برنج را دم کردم. ایشان گفته بود ساعت ۴ میاید که ٢ آمد. من هم کارهایم را انجام داده بودم و توی اتاق آفتابگیرم  بودم که ایشان رسید،  ناهارمان را خوردیم و چرتی زدیم. 

 آسمان خسته نشده هنوز از بارش،  هوا سرد است و ماه دوم بهار رو به پایان است. این هفته میخواهم بادوستانم یک روز بروم بیرون؛  برویم پیک نیک به امید خداوند. 

امید داریم که کمی از سختگیریها کم بشود و برویم دوستانمان را ببینیم. 

امید دارم که حال دنیا بهتر شود. 

امید دارم که حالتان خوب باشد. 

امید دارم که همه خوب باشیم. 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد