پنج شنبه از صبح هوا گرم بود، ایشان هم زود رفت و ما هم گفتیم برویم پیاده روی و از صبح درد کمی داشتم! پریود هم شدم. تنها بیست دقیقه زیر درختان پارک نزدیک خانه راه رفتیم. کمی به گلها آب دادم و زباله ها را توی سطل ریختم. باید بانک میرفتم، صبحانه یک لیوان آب پرتقال تازه گرفتم و آب فراوان و یک کلوچه. دوش گرفتم و به پسرک در آفیس زنگ زدم و حرف زدیم. هفته آینده میروم برای برگرداندن وسایل کاری. دوسری لباس توی ماشین ریختم.
ساعت ۱۱.۳۰بود که رفتم و دودل بودم وقت دکترم را عوض کنم!
رفتم شاپینگ سنتر و دو تا بانک رفتم!
از سوپرتخم مرغ، اسکاچ، شیرینی نارگیلی، دستکش ظرفشویی، پودر ماکا، ترشی کلم قرمز، پودر نارگیل و برای آفیس ایشان دستمال توالت گرفتم. و سه تا تی شرت هم برای خودم و همینطور شامپو برای ایشان. یک دانه پرتزل هم برای خودم خریدم و وقت دکترم راکنسل کردم. یک هندوانه هم خریدم و رفتم آفیس ایشان. چک کردم که چیزی کم نداشته باشند و کمی به کارها رسیدم. رفتم پست خانه و برایشان تمبر خریدم و سرراه شیر و چندین مدل بیسکوییت گرفتم و برگشتم خانه.
به دختر دوستم زنگ زدم و رفتم فرشته اش را آوردم که با هم بازی کنند.
کولر را روشن کردم و یک پنکه هم گذاشتم. خریدها را جا به جا کردم و دوشی گرفتم و کمی خوابیدم ولی فرشته ها روی من بازی میکردند و آخرش رهام نکردند و بلند شدم. سردرد بدی داشتم و چند لیوان آب خوردم. به خواهر جانانم زنگ زدم؛ خسته و بی حال بودم از گرما.
برای شام دمی گوجه درست کردم و دختر دوستم ۷ آمد دنبال فرشته اش. من نمیدانم چرا زیاد میخورم! عصرها دو لقمه کره و مربای شاهتوت میخورم! این چند روز تمام شود دوباره پیلاتز را از سر بگیرم. دوتا از بچه های تیمم زنگ زدند که حالم را بپرسند.
تمشکهای رسیده را چیدم و چند تا شون را پرندها نوک زده بودند و گذاشتم براشون تا نوش جان کنند.
برای پرنده ها چند سری گندم ریختم و گندمم تمام شد. کاسه آب هم برایشان پر کردم.
سالا دشیرازی هم درست کردم و چای دم کردم؛ کمی میوه هم شستم وساعت ۸ رفتم پیاده روی با فرشته کوچولو. سطلها را بیرون گذاشتم.
میان خیابان چند مرغابی راحت برای خودشان نشسته بودند. به قول گاندی میزان مدنیت هر جامعه را از رفتار مردم آن جامعه با حیوانات میتوان تشخیص داد.
سر کوچه ایشان را دیدم و برگشتیم خانه. باغ را آب دادیم و دوغ درست کردم و شاممان را خوردیم. هوا کم کم خنک میشد و من کم کم بهتر میشدم.
ایشان چای نخورد ولی خودم یکی کمرنگ خوردم؛ آخر شب باران گرفت و دمای زمین کم شد.
آخر شب یکی از دوستانم برایم پیام داد تا کمکش کنم ویزا شینگن بگیرد. مشخصاتش را گرفتم تا فردا کارهاش را انجام بدهم.
اینروزها بگذرند و شکلات کمتر بخورم! بیش از هر زمانی غذای تند میخواهم.
روزهایی هم هست که من خوب نیستم مانند امروز!
** ماکا ریشه ایست شبیه شلغم هست و برای هورمون بالانس و پوست خوب است و کلسیم بیش از شیر دارد. هیچ مزه ای هم ندارد! من پودرش را میگیرم.
آرزو میکنم زیر بارش نعمتهای خدا باشید و حالتان به شود.
<<خدایا سپاسگزارم که حال دلم را خوب میکنی، برای آرامشم هم همینطور>>
چهارشنبه صبح زود بیدار شدم و گوشم را یک قمری خوش صدا نوازش میکرد و من هم خدا را شکر میکردم.
تو هم فرشته خدایی!
خورشید بالا آمد و راهرو خانه پر از نور شد یکباره. چرخی در خانه زدم و برگشتم توی تختم.
ایشان رفت و ماهم رفتیم پیاده روی؛ ایشان تنها کراسان و میلک شیک برد چون ناهار داشت. ساعت۹.۳۰ برگشتیم و گلها را آب دادم. همینجور یکباره همه شیشه ها را شستم تازه توری ها را جدا کردم و شستم و دلم باز شد. انگار دنیا درخشان شد در دیدم.
ساعت ۱۰.۳۰ کارم تمام شد و یکسری ماشین راروشن کردم. ایمیلهام را چک کردم و دیدم منجرم پیام داده که ساعت ۱۱ زنگ بزنیم به هم. ساعت ۱۰.۴۴ دقیقه بود؛ میخواستم دوش بگیرم که گفتم چه کاریست با استرس این شد که کمی خانه را سامان دادم و وقت پدیکور گرفتم برای بعد از ظهر. دو سه دقیقه به ۱۱ زنگ زدم که خودش نبود و برایش پیام گذاشتم. کمی بعد زنگ زد و با هم حرف زدیم؛ تلاش میکرد که برگردونه من را از حرفم! چندین پیشنهاد داد که کارت را کم کن، سفر کاری نیمخواهد بروی و....... این دو تا خانم فرشته اند! در آخر گفت هر زمان خواستی برگردی ما خوشحال میشویم که با هم دوباره کار کنیم.
حالا باید تلفن و لپتاپم و چیزهای دیگر را برگردونم به آفیس که باید با دخترک هماهنگ کنم.
دوش گرفتم؛ کیسه کشیدم!!!! و دلم میخواست بخوابم که نشد و لباسها را بیرون پهن کردم و آفتاب بسیار تند بود، یک بسته گوشت بیرون ساعت۲.۴۰ دقیقه رفتم برای پدیکور. ۱ ساعتی آنجا بودم و ماساژ پا هم بود در پکیجش و خیلی خوب بود؛ راستی که نیاز داشتم. ساعت ۴ برگشتم خانه و قیمه درست کردم برای شام با سبزی خوردن و ماست و خیار. با مادرم یک دل سیر حرف زدم.
با فرشته غروب رفتیم دوباره پیاده روی و ایشان دیر آمد. خودم همه باغ را آب دادم و به گلهام رسیدم.
امروز هم روز بسیار گرمی بود.
خدایا سپاسگزارم برای همه چیزهایی که در زندگی داشتم، دارم و خواهم داشت. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم و سپاسگزارم.
روزهاتون پر از نور، عشق و شادی.
<<خدایا برای نور و شادی که در یاخته هایم جریان دارد سپاسگزارم و برای همه فرشتهایی که به زندگیم میفرستی>>
سهشنبه بعد از رفتن ایشان ما هم به پیاده روی صبحمون رسیدیم و پرنده ها را غذا دادیم. گلها را آب دادیم. دو تا لیوا ن آبمیوه خوردم. از آفیس زنگ زدند که چیزی را ایشان جا گذاشته که دوش گرفتم و برایش بردم آفیس.
وسوسه رفتن به مارکت داشتم و خوردن یک غذا؛ چند بار آمدم بروم ولی نرفتم! سرراه یک بسته پنیر هم خریدم و برگشتم خانه و خانه را تمیز کردم.
رو مبلی ها را انداختم ماشین، فکر کنم ۴ سری ماشین را روشن کردم. به منجرم ایمیل زدم که فردا (چهارشنبه) زنگ میزنم بهش. کارهام که تمام شد و روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد و مدیتیشن هم انجام دادم. کمی میوه شستم و چای دم کردم.برای شام ایشان گفت یک چیز سبک میخورد که املت درست کردم. ایشان ساعت ۶ آمد و باغ را آب داد و ساعت ۷.۳۰ رفتیم پیاده روی و ۴۵ دقیقه را رفتیم. پیاز و گوجه را سرخ کردم و کمی رب زدم و قارچ هم ریختم توش با فلفل فراوان و خوردیم.
سیب زمینی هم سرخ کردم در کنارش گذاشتم. تازگیها خیلی کدبانو شدم!! چون من زیاد از سرخ کردنی خوشم نمیاد!
یک هندوانه بزرگ هم خریده بودم که برش زدم و گذاشتم بخوریم عصر و یک تکه بزرگ هم برای پرند ها گذاشتم.
باید توی ظرفهای کوچک آب بریزم تا یخ بزند و براشون توی ظرف بیرون بگذارم تا نوش جان کنند آب خنک.
شماها یادتونه قدیمها توی ظرفهای فلزی آب میریختند و می شکستند؟ بیشتر خانه مادربزرگها میدیدی این کارها را، مراسم یخ شکنی!
با خواهر ایشان گپ و گفتگو کردیم همینطور پیامهای دو سه تا از دوستانم را پاسخ دادم.
ایشان میگوید حتما با کسی سر کار دعوایت شده؛ گفتم نه تنها دعوام نشده که همیشه دوستشان دارم و هم دوستم دارند.
من درکی از دعوا با دیگران ندارم، نمیفهمم مردم توی خیابان دعوا میکنند سر تاکسی،مترو ، سر تصادف دو نفر آدم پیاده میشوند و یقه هم را میگیرند و کتک کاری میکنند. تو چشم هم نگاه میکنند و الکی دعوا میکنند.
دعوای خواهر و برادر را هم نمیفهمم، یادم نیست آخرین بار کی با خواهر جانان حرفمان شد!با پدر و مادر هم در خاطرم نیست!
پدرم اهل دعوا و صدا بلند کردن و زورگویی نبود و به همه ما یاد داد که با آرامش بهتر میتوان مشکلات را حل کرد و مردم هم بیشتر به حرفتان و خودتان ارزش میگذارند. مادرم هم همین را درکنار پدرم یاد گرفت چون توی خانواده خودش دعوا و قهر حرف اول را میزده و میزند همیشه!
با ایشان حرفمان میشود و ایشان به دعوا خیلی علاقه دارد و کل کل کردن کاری که من ازش بیزارم. ناراحتی حرفت را بزن و بگو؛ این کارهای چیپ را دوست ندارم. خوب توی خانواده ایشان با هم حرف نمیزنند و احوال نمیپرسند مگر کاری داشته باشند! یکی ازخواهر برادرها با همه قهر است حتی با مادرش! تنها به من هر دوماه یکبار زنگ میزند؛ حتی با ایشان هم حرف نمیزند!
آنهایی دیگر هم که با هم اگر حرفی بزنند برای کارشون هست و نه محبت و دوست داشتن. فقر عاطفی دارند خانواده ایشان؛ پدرو مادرش هم قربانی نادانی پدر و مادرشان بودند و آنها هم همینطور.
تو را خدا اگر بچه دارید تند تند بهش محبت کنید و بگویید دوستش دارید. تو را خدا بچه تون را با عشق بار بیارید و سیرابشون کنید نه با کل کل و پرخاشگری و......برای آینده خودتون میگویم.
مادر و پدر ایشان بسیار آدمهای سردی بودند در روابط خودشان و با فرزندانشون و من الان بازتاب کارهاشون را توی بچه هاشون وبا خودشان میبینم. حالاگله از بیمحلی و بی محبتی فرزندانی دارند که بیشتر زمانها پیش مادربزرگ بودند و یا تنها در خانه و یا در اتاقشان!
بچه ها بی پناهند؛ کاری نکنیم باور کنند دوست داشتنی نیستند. در هر جایی بهشون بگید دوستشان دارید؛ از کاری که کردند خوشنود نیستید ولی دوستشان دارید. با هم مهربان باشیم.
این روزها گرما ما را ذوب میکند؛ باید بگویم برای سرویس سیستم خنک کننده کسی بیاید، فکر میکردم بد نبود عوض میکردیم سیستم را و خواندم و دیدم خیلی زحمت دارد و تا اندازه ای نشدنیست!
باید تمشکهارا بچینم.
هوا کمی خنک شد باید باغبانی کنم، نهالهایم را توی گلدان بزنم و جاهایی برای کاشتن پیدا کنم. نمیدانم آنها که کاشتم توی جنگل در چه حالند!
زمین عزیز ما را ببخش!
الهی نهال زندگیتان پربار باشد.
<<خداوندا برای زندگی خوبی که دارم سپاسگزارم >>
پ.ن. یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
دوشنبه ایشان ساعت ۶.۳۰ رفت چون باید ۸ برای سمیناری حاضر باشد. من هم کمی وبلاگ دوستان را زیرورو کردم و اینستا را هم همینطور.
ساعت ۸ لباس پوشیده و پیش به سوی پیاده روی که دوستم را دیدم و با هم کمی پیادهروی کردیم، گفتم دارم میروم شاپینگ سنتر اکر دوست دارد بیاید. ساعت ۹ با فرشته برگشتیم خانه. ظرف آبش را شستم و پر کردم و خودم دوش گرفتم. حتی تخت را هم مرتب نکردم چون ۹.۳۰ میباید آرایشگاه بودم. رقتم برای پاکسازی پوستم و گفت ۱ ساعت طول میکشد. دوستم زنگ زد که کی آماده باشد، گفتم ۱۱.۳۰. نشان به آن نشان کارم ۱۱.۳۰ تمام شد! رفتم خانه ضد آفتاب زدم و ریمل و رژ و ۱۲ دنبال دوستم رفتم.
اول بنزین زدم چون چراغ بنزین روشن شده بود. سوپری که ازش خرید میکنیم تعطیل بود! کمی تو لباس فروشی ها گشتیم؛ از سوپر دیگری شیرینی، کراسان، آب آناناس، پد، شاهتوت فریز شده و از میوه فروشی آب پرتقال تازه، موز و انبه گرفتم. از داروخانه دارو گرفتم و برگشتیم و از سوپر دم خانه هم خامه، فتوچینی تازه، شیر، لوبیا و نخود فرنگی فریز شده و شیرینی جدید خریدم و دوستم رار ساند و برگشتم خانه. خریدها را جا به جا کردم و کمی به خودم استراحت دادم و خوابیدم و مدیتیشن. ازخواب که بیدار شدم یک ایمیل به منجر کمپانی زدم و و استعفا دادم. چند بار روی دکمه سند مانور دادم، شک کردم در آخر فرستادم رفت.
ایشان که رسید گفت چای نمیخورد و من برای خودم چای سبز درست کردم با میوه برای عصرمان. پرنده ها را غذا دادم. شاممان که نیم ساعته آماده میشد. با ایشان رفتیم پیاده روی غروبمان. برگشتیم یک پیاز سرخ کردم و قارچ را هم توش تفت دادم، دوتا تن ماهی فلفلی ریختم توش و کمی خامه. آب جوش آوردم و فتوچینی ها راریختم توی آن و سالاد کاهو درست کردم. ۱۰ دقیقه تایمر فر را ست کردم و سر ده دقیقه آب فتو چینی را خالی کردم و به مایه قارچ و تن ماهی اضافه کردم و کمی روی حرارت گذاشتم و هم زدم تا خوب یکدشست شوند و شاممان آماده شد.
شام که خوردیم ایشان از خستگی تلو تلو میخورد ولی کمی بیدار ماند و کارهاش را انجام داد. هر جای خانه که نگاه میکنی یک ژورنال، کتاب، مجله گذاشته با عینکش!
منجر کمپانی ایمیل زد که چرا! ساعت کارت زیاد است؟ از شرایط کار خوشنود نیستی؟ کارت را بهتر میکنیم، ساپورت خوب نداشتی؟ چه چیزی ناراحتت کرده؟ آیا حالت خوب است؟ و....... باید تلفنی حرف بزنیم.
پس چی! باید حرف بزنیم و من باید تشکر کنم برای تمام چیزهای که از اینها یاد گرفتم و پیشرفتی که کردم. کنار این دو تا خانم منجر من خیلی چیزها یاد گرفتنو و دوتا از بهترین آدمهایی بودند که من تا به حال با آنها کار کردم. مگر با یک ایمیل میشود خداحافظی کرد از این دوست داشتنیها!
فردا باید خانه را تمیز کنم؛ باغمان ریخت و پاش است!
خدایا چه خبر از حال دنیا، از مردمانش. بشین یک چای با هم بخوریم؛ خبر داری از زمانی که از باورهای ارثی و سنتی زده ام بیرون بیشتر دوستت دارم! بیشتر حست میکنم ای از رگ گردن نزدیکتر.
زندگیتان پر از عشق باشد و با عشقتان باشید و عاشق و معشوق هم باشید تا همیشه!
<<خداوندا برای نداشتن برخی چیزها سپاسگزارم>>
اینها تجربیات من است؛ هر فردی تجربیات خودش را دارد.
از من پرسیده بودید برای مدیتیشن خوب این هم پست مدیتیشن و راهکارهای آرامشم.
انجام مدیتیشن برای آرامش فکر و ذهن میباشد چون نزدیک به ۶۰۰۰ فکردر روز از ذهن ما میگذرند که خیلی از آنها تکراری هستند و بیفایده و حتی بسیار خطرناک.
در مدیتیشن ذهن مانند یک میمون بازیگوش بالا و پایین میپرد؛ در اولین تجربه ها خواهید دید که ذهن چطور فرار میکند و به موضوعاتی دیگر شما را میبرد. من خودم پیشترها وقتی چشمم را میبستم هزارن تصویر مانند فیلم تند از جلوی چشمم رد میشدند. آدمهایی که ندیده بودم، جاهایی که نرفته بودم ، حوادث و خیابانها، دریاها شهرها، آدمها و.... با سرعت خیلی بالا میدیدم.
حالا اصلا همچین چیزی را ندارم و ذهنم آرام است. آرامش از درون به بیرون است؛ شما زمانی که از درون آرامید خواهید دید این آرامش به تمام جنبه های زندگیتان پرتو افکنی میکند. همه جا آرامش دارید؛ و کسانی که در کنار شما قرار میگیرند هم آرام میگیرند، به گونه ای مانند خنده و مهربانی مسریست.
زمانی که روا ن آرام باشد جسم هم آرام میگیرد. مدیتیشن برای از بین بردن نگرانی و استرس و خستگی کمک بسیاری میکند همینطور برای درمان بیماریها و ذهن شما هدفمند و برنامه ریز میشود چون افکار مزاحم دیگر نیستند یا کمرنگ هستند.
مدیتیشن گونه های زیادی دارد؛ برای آغازبهتر است ابتدایی ترین را به کار بگیریم و با زمان کوتاه.
۱. یک جای آرام پیدا کنید و به حالت نشسته چهار زانو یا خوابیده یا حتی روی صندلی هر جور که راحتید.
اگر روی صندلی مینشینید بدون کفش باشید و کف پاهایتان راروی زمین یا خاک یا چمن بگذارید.
در طبیعت و جاهای بکر بهتر انرژی دریافت میکنید؛ پس هرجا چمن بود یا درخت و دریا و باغ و طبیعت بود کفشهاتون را بکنید و ۵ دقیقه
مدیتیشن کنید. اینکه مردم چی فکر میکنند را بگذارید کنار!
من بیشتر خوابیده انجام میدهم چون کمرم باید ساپورت داشته باشدولی در طبیعت نشسته.
کف دستانتان رو به بالا آسمان باشد(برخی انگشت شست و اشاره را به هم وصل میکنند و برخی مانند ایکیو سان.)
شما باید راحت باشید پس دستهاتان را آزاد بگذارید.
۲.اگر در جای شلوغی هستید و سر و صدای دور و برتان هست یک هدفون بگذارید و به صداهایی مانند باران، پرندگان، امواج دریا، رودخانه گوش بدهید. صداهای طبیعت به شما آرامش میبخشد و آگاهی به شما منتقل میکند. این یک پیشنهاد است.
برخی موسیقی ریلکسیشن گوش میدهند ولی بهتر صدای طبیعت است. برخی موسیقی ها پیام پنهان دارند ولی کار خدا بی عیب و نقص است.
۳. چشمهاتون را ببندید.
۴. با ۴ شماره دم از راه بینی و ۲ شماره نگه دارید و با ۵ شماره بازدم از راه دهان.
تلاش کنید دم شکمی داشته باشید تا سینه مانند نظامیان چون میزان بیشتری هوا در ریه های شما جا میگیرد. شما باید مانند بچه ها و نوزادان نفس بکشید؛ نگاه کنید ببینید نخودچی ها چطور شکمشان بالا و پایین میشود. آنها هنوز از منبع جدا نشدند و کار بلدترند فلفلی های عشق.
اگر میتوانید تصور کنید دمتان یک نور درخشان مانند نور ماه است که به درون میکشید و بازدمتان گرم و سنگین است و همه نگرانیتان را بیرون میدهید از بدنتان.
دم از راه بینی و باز دم از راه دهان.
۵. اگر افکار به ذهنتان هجوم آوردند نه ناراحت شوید و نه عصبانی؛ تنها به دم و بازدمتان تمرکز کنید.
تنها به دم و بازدم. بعد از چند بار به طور طبیعی نفس بکشید و همچنان به دم و بازدمتان فکر کنید.
در وجود ما یک هوشمندی الهی هست که هوا را به درون میکشد و بیرون میدهد و ما هیچ کنترلی بر تنفسمان نداریم. درست مانند یک کامپیوتر کار میکند برای خودش. میگویند که این تمرین مارا به آن هوشمندی الهی نزدیکتر میکند و برای همین آرامش پیدا میکنیم.
۶. پنج دقیقه مدیتیشن کنید و اگر شد روزی یکبار.
۷. اگر خوابتان برد هیچ اشکالی ندارد و اکر دوست داشتید بخوابید هم ایرادی ندارد.
یادتان باشد شما باید احساس راحتی داشته باشید در مدیتیشن؛ قوانین سخت نباید حاکم باشند.
اینهایی که من نوشتم ابتدایی ترین در مدیتیشن است.
من کم کم ۳۰ دقیقه مدیتیشن میکنم و برخی زمانها بیشتر.
دوست دارم برایم از تجربیاتتان بنویسید بعد از مدیتیشن.
یک چیز دیگر صداهای درونتان هستند؛ شده کاری را انجام میدهید و خرابکاری میکنیم. در درون به خودمان میگوییم بی عرضه یا خاک تو سرت یا من بد شانسم. یک نفر یک جایی در کودکی به ما اینها را گفته و در ما باقی مانده است. حتی برخی از ما کارهامان را طوری میکنیم که خوشنودی دیگران فراهم شود و در درون "آفرین دختر خوب" را می شنویم. و بعدها گله میکنیم که برای خودمان درس نخواندیم و ازدواج نکردیم.
مدیتیشن کمک میکند اینها کمتر شوند ولی خود شما هم به خودتان جمله های بهتری بگویید.
هرروز بارها توی آینه به خودتان بگویید دوستت دارم، خیلی دوستت دارم چون تو بهترینی.
هر جا با مشکلی رو به رو شدید با خودتان تکرار کنید همه چیز رو به راه است و من ایمن هستم.
شما با ۵ بار گفتن جمله های مثبت انتظار معجزه نداشته باشید چون سالهای سال با الگوی منفی سپری کردید ولی شک نکنید با گذشت زمان
این ها بهتر و بهتر خواهند شد جوری که ملکه ذهنتان میشود.
منی که اینها را برای شما نوشتم سالها توی آینه هر زمان چشمم به خودم می افتاد میگفتم "ازت متنفرم" و حالا اینجور شده ام و زندگی و افکارم زیرورو شده است. برای همین از "ام اس "سپاسگزارم.
به گفته اسکاول شین " تنها به سه منظور جرات کنید کلامتا ن را به کار ببرید: برای طلب شفا و برکت و سعادت"
شما این کار را برای خودتان انجام میدهید هرچند که برای دیگران میخواهید. پس از نفرین و لعن حتی در غالب دعا دوری کنید؛ از مرگ این و آن خواستن، از آرزوی به زمین گرم خوردن، از لعنت کردن پرهیز کنید. هر کسی هر کار بدی کرده باشد نتیجه اش را خواهد دید؛ خودتان را گرفتار این انرژی منفی کار دیگران نکنید چرا که با سرزنش کردن دیگران خودتان به آن درد و بلا دچار میشوید.
هر جایی که یک عده دور هم نشستند و بر کسی لعنت میفرستند در واقع به خودشان لعن میفرستند. به جای این برای مظلوم دعا کنید، به آسیب دیده کمک کنید.
یادتان باشد بین دو گوش شما قویترین ابزار جهان است؛ ذهن شما توانایی بسیاری دارد و قدرتمند است. از ذهنتان درست استفاده کنید.
اگر آدمها ناخواسته به شما بد کردند از خدا بخواهید با مهربانیش آکاهشان کند؛ اگر از خباثت به شما بد کردند رهایشان کنید و هر روز در ذهنتان با آنها نجنگید چرا که آنها هم همین را میخواهند.
دست از خوب بودن نکشید چون آنها خواهان بد شدن شما هستند، رهایشان کنید تنها همین.