آدم خاص

۵ شنبه ایشان میرود سر کار؛  برای ناهارش ساندویچ کوکو سبزی دادم و صبحانه هم میلک شیک و کراسان پنیری با میوه. پلان امروزم رفتن به شاپینگ سنتر و دیدن لباس برای خودم بود. هیچ کاری  ندارم؛ کمی توی تخت میمانم. ایمیل دخترک را میخوانم و جوابش را میدهم. پرنده ها را سیر میکنم،  داروم را میخورم و یک دانه گلابی برای صبحانه. با فرشته کوچولو میرویم پیاده روی؛  باد شدیدی میوزید  و هوا خیلی سرد بود خیلی و کمی هم گرفته و بارانی. سر کوچه بوی سیر داغ میامد و دلم آش رشته خواست که فردا درست میکنم.  

چند تا لباس میبینم و عکسهاشون را میگیرم و می فرستم برای مامان و خواهر جانانم تا ببینم آنها چه فکر میکنند. از بیکری هم کراسان میگیرم  که خیلی خوشمزه تر از سوپری هست! دیگه از اینجا میگیرم همیشه،  

یک چیزی را  پس  میدهم و برای مادرم دو تا ظرف و یک جوراب بلند گرم برای خودم و یک شلوار برای یوگام میخرم. یک لیوان آب آناناس تازه میگیرم با سوشی و مینشینم و میخورم! خیلی مهمه که نشستم و چیزی خوردم چون همیشه میدوم و میخورم!

سر راه هم برای فرشته کوچولو غذا میخرم  و برمیگردم خانه،  هوا به قدری سرد و بارانی بود که یک چای لاته درست میکنم و از دوباره پیاده روی پشیمان میشوم و با کراسان و مربای  آلبالو میخورم و کاتالوگها را نگاه  میکنم و هنوز نمیدانم برای شام چی درست کنم! 

کمی بعد یک ماهیچه توی زودپز میاندازم و کمی سبزیجات بخارپز میکنم و سالاد فراوانی هم درست میکنم. باقالی پلو برای ایشان درست میکنم. 

سطلها را بیرون میگذارم وایشان میرسد و میبرد توی کوچه،  هوا مرطوب و سرد است.۷ شام میخوریم و من بیشتر سالاد و سبزیجات میخورم با کمی باقالی پلو.

بعد از شام توی تی وی روم مینشینیم و چای و تنقلات میخوریم. کمی توی وبسایتها میگردم برای لباس که ایده بگیرم. من همیشه ساده میپوشم و پوشیدن برخی لباسها برایم سخت است. 

 ایشان با صدای بلند تی وی تماشا "نمیکند"! فقط روشن گذاشته و سرش به لپتاپش گرمه. 

سردرد دارم و بغض هم دارم؛  امان از تغییر هورمونها! 

دیشب فیلمی دیدیم که الان که یکشب گذشته نه اسمش  یادمه و نه داستانش!یادم آمد داستان هنرمندی بود که سرطان گرفته بود! 

همه همان لباسی را که من پسندیده بودم پسندیدند،  خانوادگی سلیقه امان یکیست اما هنوز نمیدانم چی بپوشم! 

امروز بسته جدید قرصم را باز کردم  و توش یک فرم بود وکه پرباید بشود و برگردانده شود تا یک نفر مشاور و همراه برای ساپورت ( روحی و جسمی) داشته باشم،  ابتدای فرم نوشته  بود شما یک آدم خاص هستید و همینطور بیماریتون! 

من یک پرستارم دارم که چند سال پیش یکبار به من زنگ زد و خودش را معرفی کرد که برای کارهام کمکم کند،  از آن زمان تا امروز خدا را هزار بار شکر من نیاز به تماس و کمک نداشتم. 

من یک آدم خاص هستم که به طور خاصی با بیماری خاصی کنار آمدم. خدایا شکرت شکرت شکرت. 

پ.ن. خدایا از دست انسانها به تو پناه میبرم! 

گام به گام

اینقدر خسته ام و پاهای سردم را توی شکمم جمع کردم و زیر پتوی گرمم دارم چای سبز میخورم. ساعت ۸.۴۰ دقیقه است و ما شام خوردیم و داریم استراحت میکنیم.

صبح ایشان رفت و برایش همبرگر درست کردم و گذاشتم با میوه و میلک شیک  و یک شیر که برای آفیسشون خریده بودم.من کمی در تخت ماندم. باد شدیدی میوزید.  بلند شدم،  پرنده ها را غذا دادم. یک دانه لباس ایشان را توی ماشین انداختم.کمی توت فرنگی توی یخچال بود که مربا کردم.  سبزیها را توی حیاط شستم و باد سرد شلاق میزد ولی هوا آفتابی بود. ماشین ظرفشویی  را خالی کردم و ماهی  ها را شستم و بسته بندی کردم . چهار تکه برای شام گذاشتم توی یخچال.لباسهای خشک شده را تا کردم و جا دادم و کمد ملافه ها را دستی کشیدم. 

 ایشان میلک شیکش را فراموش کرده بود ببرد و من برای صبحانه خوردم.  بعد از یک سال شیر خوردم!دوش گرفتم،  موهایم  را درست کردم و آرایش کردم و با فرشته رفتیم پیاده روی کوتاه،  از راه  جنگلی نرفتم  چون باد همه شاخه ها را شکسته  بود و دیده شده درختهای کهنسال میشکنند و روی مردم و ماشینها میافتند. از جلو مزرعه  ها  رفتم؛ برگشتیم خانه و ژاکت دیگری پوشیدم و رفتم سر کار.امروز همه وسایل کارم را بردم و گذاشتم توی آفیس،  هیچ کسی آنجا نبود. روز به روز خلوتر میشود!

خودم هم رفتم کمی گشتم تا ببینم چیزی پیدا میکنم برای عروسی و خانه نویی دوستی که پیدا نکردم،  یک لیوان آب پرتقال و آناناس با سوشی گرفتم برای ناهارم و برگشتم آفیس و رفتیم میتینگ؛  حرفهایم را زدم. گفتند  برو سپتامبر را استراحت کن ولی برای اکتبر باید بیایی چون نیاز داریم که باشی و جای تو نمیتوانیم کسی را بیاوریم چون با خم و چم این پروژه ها و کلاینت ها تو آشنایی. آن خانمی هم که چندی پیش گفتم معرفی میکنم بهشون  را گفتم ولی گفتند نه،  خودت باید باشی. 

دخترک هم برایم چای سبز آورد و در آخر جلسه گفت بمان تا با هم حرف بزنیم و گفت پیشنهاد بده که کارم را چطور بهتر کنم. گفتم عزیز من کار هایی که انجام میدهی کار تو  نیست ولی تو داری در کار دیگران دخالت میکنی و کار خودت را فراموش کردی انگار. با مهربانی  از کارهای خوبی هایش هم حرف زدم درجلسه ولی انتقادات را وقتی خودمون دو نفر بودیم گفتم. امیدوارم که خوبتر و خوبتر بشود این دخترک  زیبا. 

۲ ساعت میتینگ  داشتیم و ۴.۳۰ تمام شد و برگشتم خانه. دوستی زنگ  زده بود که زنگ زدم بهش؛  میخواست بازی پلی استیشن بگیرد که گفتم خانه برسم،  زنگ میزنم بیایی ببری!! 

ساعت۵.۲۵ دقیقه خانه رسیدم و لباسم را عوض کردم. آب سبزیها رفته بود. برنج خیس کردم،  به دوستم زنگ زدم و گفتم ما ایکس باکسمون!! اون  پلی استیشن گفته بود و من ایکس باکس  شنیده بودم!!!دوستم گفت  جمعه برویم شاپینگ سنتر که گفتم من فردا میروم. به مادرم زنگ زدم و من هم سبزی ها را کاردی کردم و توی سبزی خرد کن ریختم  و همزمان با مادرم هم حرف میزدم. گفتم ببخشید صدای سبزی خرد کن میاید و مادرم گفت من فقط صدای تو را میشنوم.

شارژم تمام شد و خداحافظی کردم. چای دم کردم. سبزی پلو دم کردم و کوکو سبزی هم درست کردم و ماهی ها را سرخ کردم و سبزیجات هم بخار پز کردم و سالاد کاهو هم درست کردم و انبوه ظرف هم شستم!! 

ایشان رسید خانه. 

شام خوردیم و ظرفها را توی ماشین گذاشتم و چایم را درست کردم و خودم را توی  مبلم گلوله کردم. ایشان یک فیلم گذاشت که من تماشا کنم.

ولی خسته کننده بود؛  فرشته کوچولو هم  روکوسنیها را کاز گاز میکند و من خسته ام! 

پ.ن. دلم یک مسافرت میخواهد که من فقط استراحت کنم و هیچ کاری نکنم! 

پ.ن. خدایا گام به گام  با  تو بودن بهترین راه شاد بودن است.

دنیایتان سپید

 ایشان صبح زود میرود و برای ناهارش ساندویچ مرغ درست میکنم که ببرد با کراسان پنیری و شیر موزش. خودم هم مدیتیشن میکنم و خانه را گرگیری میکنم. به عزیزی در ایران ناغافل زنگ میزنم که خیلی خوشحال میشود. به نانوایی زنگ میزنم و نانهایم راسفارش میدهم. دستشویی ها را تمیز میکنم و با عزیز خداحافظی میکنم و دوش میگیرم و ساعت ۱۰.۳۰ از خانه بیرون میروم. نانها را میگیرم و به مارکت میروم،  از مارکت فلفل دلمه (سبز و زرد)،  کدو،  خیار. گوجه، انگور،  پرتقال خونی،  سبزی، قارچ،  بادمجان،  کاهو ،  فنل،  کلم بروکلی،  کلم بروسل،  پیاز و ماهی و یک دسته گل نرگس. پنکیک برای خودم میخرم و به سوی فروشگاه ها  میروم. از آنجا هم یک شیشه بزرگ خیارشور،  گوشت چرخکرده،  گردو،  توت،  بادام،  مویز و ماست میخرم و از نانوایی دیگر هم نان لواش میخرم.پنیر هم میخواهم که این فروشگاه نداشت! جای دیگر میایستم و با گرفتن  پنیر کارهای  خریدم تمام میشود. به سوی خانه میروم، از شاپینگ سنتر نزدیک خانه نان تازه میخرم و از سوپر شیر برای آفیس ایشان،  تخم مرغ و نخودفرنگی میخرم و بانک هم میروم و برمیگردم خانه.در ماشن را باز میکنم که خریدها را بگذارم،  شیشه خیارشور قل میخورد و روی پایم میافتد و خرد میشود،  

  خریدها را سامان میدهم و نانها را برش میزنم خانه را جارو میکنم و طی میکشم. و با فرشته کوچولو ساعت ۴ میرویم پیاده روی،  بی اندازه خسته ام!۴.۳۰ برمیگردیم خانه و من روی تخت یک مدیتیشن ۱۵ دقیقه ای میکنم که خوابم میبرد و پایان مدیتیشن بیدار میشوم. خستگیم رفته،  چای دم میکنم و موهایم را سشوار میکشم. ایشان زنگ  میزند که چیزی در آفیسشان نیاز دارند و از کجا باید بخرد!میگویم  بیا خانه وقتی میخواهیم شام بخریم آنرا پیدا میکنیم که جواب میدهد نه خودم میگیرم،  

سفره ای روی زمین پهن میکنم و سبزی ها را پاک میکنم و با فرشته کوچولو بازی هم میکنم. ایشان میاید و آنچه میخواسته پیدا نکرده است. 

چای میریزد برایم و من با نان تازه و کره و مربا میخورم.

خستگیم که در میرود کباب تابه ای درست میکنم با سبزی خوردن و ماست و خیار. خودم بیشتر نان و ماست میخورم با گوجه و پیاز پخته شده.

همه چیز سر جای خود قرار میگیرد پس از شام و توی تی وی روم به تماشای شهرزاد مینشنیم و دیروقت میخوابیم. 

پ.ن. دیالوگهایش حرف و درد  امروز مردم  است!معرکه ای که رضا کیانیان میگیرد و اشکهایی که برای انتقام در میاورد چه قدر آشناست برایم. جاهلهایی که نمیدانند برای چه میکشند و دشمنی میکنند ودر آخر خفه میشوند ودور انداخته میشوند و یک مراسم تدفین آنچنانی و کمک مالی به خانواده شان، دور نیست از ما!مال همین روزگارند! 

پ.ن.روزهایتان سپید و  دنیایتان سپید باشد.

بهارانه

دوشنبه ایشان صبح زود میرود و من توی تختم میمانم،  مدیتیشن میکنم و  دوش میگیرم، پیامهای دخترک را  پاسخ میدهم.  نزدیک ۱۰  روزم را آغاز میکنم. امروز یک  خوب آفتابی گرم است! نهایت ۲۰ درجه ولی خیلی خوب است. همه پتو ها و روبالشی ها و ملافه تخت یکراست نوبت به نوبت میروند توی ماشین و توی هوای آزاد زیر آفتاب خشک میشوند. کاش هوا همیشه همینطور بماند. به دوستم زنگ میزنم و با هم میرویم پیاده روی ۴۰ دقیقه ای.  برمیگردم خانه ماشین را خالی میکنم و دانه به دانه کابینتها را تمیز و مرتب میکنم. عکسهای پیش و پس از کار میگیرم.جا بجا میکنم وجا باز میکنم. چندین قابلمه و تابه بیرون میاندازم چون تفلونش خراشدار شده اند. برای خودمان استیل و رویی استفاده میکنم  ولی برای مهمان ها تفلون. پروژه آشپزخانه تمام میشود،  یک نفس عمیق میکشم و چهارپایه را میگذارم و از بالا پنتری را تمیز میکنم. هر چیز تاریخ گذشته دارم کیسه میکنم و دور میریزم. کار بزرگیست ولی همه چیز سرجای خود قرار میگیرد و تمیز میشود. همه عکسها  را برای مادرم میفرستم. مادرم میگوید چرا با خانه ات اینطور کردی!! 

طبقات یخچال را میشورم فریزر را تمیز میکنم. چه قدر خلوتی و تمیزی  خوب است! حالم خوب میشود. 

دوباره عصر با فرشته کوچولو میرویم پیاده روی تا خسته شود.

درختان باغ در حال جوانه زدن هستند،  خدایا هر روزت خوب است و دلنشین،  سپاس سپاس سپاس. 

برای شام زرشک پلو با مرغ و سبزیجات و سالاد درست میکنم. برقکار آمد و کارش را به سرانجام رساند،  ایشان  برایش کارهای  دیگر میتراشد. برایش چای میریزم؛ از احوال مادرش میپرسم و برادرش. ایشان با دوستش توی اتاق  حرف میزند و زیاد حرف میزند. فرشته کوچولو  توی بغل آقای برقکار خودش را جا میدهد و لوس میکند که چه خوب که اینجایی.  

آقای برقکار زمین راپاک میکند که میگویم من فردا تمیز میکنم.شام میخوریم،  فیلم  خانه ای در خیابان چهل و یکم را برای بار دوم نیمه کاره میبینیم. مادر زنگ میزند و ایشان زحمت ظرفها را میکشد. صدا قطع و وصل میشود و من خمیازه میکشم. با مادرم نمی توانم درست حرف بزنم  حالاباید یکروز مستقیم بگیرم و حرف بزنیم. 

چای سبز درست میکنم و با ایشان تی وی تماشا میکنیم و دوباره برکینگ بد را میبینیم،  داستان یادم رفته بود! اینروزها انگار  از حال صد سال فاصله دارم. انگار  همه چیز در روزگار دور رویداده در حالیکه همین دیروز بوده!! 

باید برای لیزر وقت بگیرم،  برای چشماهایم هم وقت بگیرم،  لباس برای جشن عروسی که باید برویم بگیرم،  یک کفش هم باید بخرم. دلم میخواهد موهایم را کمی روشن کنم ولی دکلره نمیخواهم. 

هر چیزی که یادم میاید در لیست خریدم مینویسم برای فردا،  بانک هم باید بروم،  آفیس ایشان هم اگر  چیزی نیاز داشتند بگیرم. تازه فردا خانه را هم باید تمیز کنم!

پایان کار

یکشنبه ۹ صبح بلند شدم و قرمه سبزی درست کردم و گذاشتم کم کم بپزد و برگشتم توی تخت؛  کمی کتاب خواتدم و بلند شدم و صبحانه را آماده کردم. ایشان دوش گرفت. من روزهای یکشنبه صبحانه میخورم؛  نان و پنیر و کره و مربا؛  تخم مرغ هم آبپز کردم. یک همسایه قدیمی دوست داشتنی به ما سر زد. 

قرار شدبرویم پارک جنگلی.  به دوستانمان زنگ زدیم که آنها هم بیایند که رفته بودند کلیسا و بعد از ظهر میتوانستند بیایند که آنجا سرد میشد. دوسری لباس توی ماشین ریختم؛  دوش گرفتم و رفتیم. 

درختهای زیبا شکوفه باران شدند. بهار دارد میاید،  هوا بسیار خوب و آفتابی بود.خیلی خوشحال و خوشبختم که اینهمه زیبایی را در زندگیم میبینم.

 تمام را ه زیر لب هرگام سپاسگزاری میکردم برای جایی که زندگی  میکنم و برای زندگی که دارم. 

چند تا شکوفه از روی زمین جمع کردم و توی جیبم گذاشتم. ساعت ۱ برگشتیم خانه و برنح را دم کردم،  کمی سبزی شستم با ماست و خیار  و یک فلفل درشت قرمزتند  انداختم توی قورمه سبزی برای خودم.

شکوفه ها را توی یک ظرف آب ریختم. 

 ناهار خوردیم  و کمی ماند برای شب ایشان. ایشان کمک کرد و همه چیز را جا به جا کرد. کمی چرت زدم و رفتم سرکارم و آخرین ریپورتم را نوشتم و همه چیز را چک کردم؛  تمام کاغذها و فولدرها و لپتاپها را بستم تا ببرم آفیس. 

پایان کارم!کاری که چند سال پیش چه مشتاقانه آغاز شد. جایی که آغاز کردم و جایی که رسیدم؛  خدایا سپاسگزارم،  سپاسگزارم.

ایشان از خواب بیدار شد؛  کتری را پر کردم و گذاشتم روی دمای کم و رفتیم دور دریاچه یک دور بزنیم بافرشته کوچولو. 

هوا تاریک  شد که برگشتیم خانه؛ چای دم کردم و توی تی وی روم نشستیم و چای و میوه خوردیم و فیلمهای تکه پاره دیدیم! 

باید چند تا مهمانی بگیرم؛  از ایشان میپرسم چه وقت؟  چه غذایی درست کنم. 

ایشان گفت برای مهمانی دوستانه ات غذای برنجی درست نکن،  خانمها برنج نمیخورند! 

حالا باید برنامه راردیف کنم برای چند هفته دیگر؛  کم کم. 

شام  قورمه سبزی و آلبالو پلو گرم کردم و خوردیم؛  برای ناهار فردای ایشان یک سیب‌زمینی پختم  و با لوبیا و تن ماهی و خیارشور سالاد درست کردم. همه چیز را آماده کردم چون صبح زود میرود. 

پیش  از خواب مدیتیشن میکنم  و ایشان میگوید چه کار عجیبی!فرشته کوچولو تنگ دلم میخوابد،  تنگ دل منی که روزی وسواسی بودم و حالا خیالم نیست و کف پاهایش  را میبوسم که قدم به خانه من گذاشت. 

پ.ن. دلم برای ایران و خانواده  و دوستانم یک ذره شده ولی هنوز پا روی  دلم میگذارم! بغضم سر میرسد دوباره ولی خدایا شاکرم شاکرم شاکرم.