۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۹

فهرست ده تایی موهبتهایمان را مینویسیم و چرای سپاسگزاریمان را هم در پی هر یک مینویسیم. از شماره یک میخوانیم و در پایان هر یک ۳ بار میگوییم سپاسگزارم.

۱۰۰ گام سپاسگزاری داریم امروز و با هر گامتان سپاسگزار هستیم. اینکه خانه هستید یا سرکار یا هرکجای دیگر؛  یادمان باشد هر با گام بگوییم خدایا سپاسگزارم. 

من میگویم زیاده روی هیچ زیانی ندارد! هر چه بیشتر  بهتر. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزمان را به یاد می آوریم و برای آن سپاسگزاری میکنیم. 


امروز برای ایشان میوه و آبمیوه و نان  شیرمال گذاشتم با یک بطری آب و رفت. من هم یک لیوان آبمیوه  خوردم و به گلهایم آب دادم و غذای فرشته‌ رادادم و رفتم یوگا. باران پودری میبارید و خیلی خوب بود. ۱۰.۵ برگشتم خانه و دوش گرفتم و پنج دقیقه به یازده رفتم برای مانیکور. اینجا رادوستی که دارم پیدا کرده  بود و من تا ساعت یک ربع به دو برای یک فرنچ نشسته بودم و خوب آخرش دستهامو ماساژ دادند! دوستم زودتر رفت چون باید میرفت سر کارش. تی وی توی سالن روشن بود و فیلم امریکن پای را نشان میداد. دوست من هم با  دیدن صحنه های فیلم هین بلندی میکشید و قهقهه میزد! و بلند بلند فارسی حرف میزد درباره روابط زناشوییش! من هیچگاه نفهمیدم این زنهایی را که ماجراها ی اتاق خوابشان را برای دیگران می‌گویند. این زمانها من خودم را به نشنیدن میزنم و چهره ام هم خیلی جدیست جوریکه بفهمد من دوست ندارم بشنوم و با دوستم هم همینجور بودم امروز. 

کار خودش زودتر از من به پایان رسید و میانه کار من فیلمهای نوه های خواهرش را نشان میداد و با هم قهر هستند دو خواهر؛  هر فیلم جدیدی که پیدا  میکرد توی گوشیش میزد به بازوی من. در آخر خانمی که کارراانجام میداد بهش گفت دستش را تکان نده. خوب برای اینکه فیلمها را نشانم بدهد موبایلش را میاورد توی صورتم. 

داستان دعوا با خواهرش را داشت میگفت که یکباره جوشی شد و صدایش رفت بالا و بلند بلند جیغ جیغی  داستان را میگفت  جوری بود که انگار ما دعوامون شده بود چون دیگران زبان مارا که نمیفهمیدند!

این همان  دوستیست که بردمش سر کار و بسیار مهربان و مهرطلب هست و مانیک دپرشن دارد. هیچ نیت بدی درباره کسی ندارد،  تنها آداب دان نیست و نمی‌داند چگونه و چطور رفتار کند. 


رفتم شاپینگ سنتر و شکر برای آفیس ایشان خریدم و برای خودمان هم شکر،  تن ماهی،  سیبزمینی فری خریدم و چیزبرگر و چیپس و رفتم  آفیس ایشان و شکررا گذاشتم توی آشپزخانه و برگشتم خانه. با فرشته کوچولو چیزبرگررا خوردیم. تلفن از ایران داشتم،  دوستی،  مادر و خواهرم. کمی کرم پاتیسیر درست کردم و میوه  های شسته را توی باکس گذاشتم توی یخچال.ایشان هم آمد و دیدم ساعت ۱۵ دقیقه به ۷ است و من نفهمیده بودم.  غذای پرنده ها را دادم. چای دم کردم و میوه هم گذاشتم روی میز. شیرینی های دانمارکی را درست  کردم و گذاشتم کناری تادوبرابر شوند. دوباره برای پرنده هاغذا ریختم و با فرشته رفتیم  پیاده روی. از دیشب سالاد ماکارونی و سوسیس هم سرخ کردم و شد شاممان. شیرینی ها را توی فر گذاشتم و ۱۵ دقیقه زمان برد تا آماده  شدند. 

ایشان با صدای بلند داشت ویدیو آموزشی میدید،  سریالی هم در بکگراند ناله میزد،  من هم خسته و بی انرژی  بود. تازه ایشان آبریزش بینی هم داشت این شد که هدفونم را زدم و یک موزیک آرام گذاشتم و کمی کتاب خواندم. 

امروز میخواستم بروم پیش خانم برای دیدنش که نشد. حالا شاید فردا یا جمعه رفتم. 

باید بنویسم که چه چیزهایی برای خام گیاهخواری نیاز دارم و یک چهله بگیرم. مویزو کشمش و انجیر اینها و میوه بیشتر که توی  خانه داشته باشم. چیزهای خوشمزه خدارا جایگزین چیزهای خوشمزه کارخانه ها کنم. 

پنج شنبه را خانه میمانم تا کارهای ایشان را انجام دهم. 

کمی باید دورم را خلوت کنم؛ زمانی که خیلی چیز دور برم هست که بهم میریزم. 


مهربان باشیم،  مهربانی ساده است. ازهر دست بدهیم از همان دست میگیریم؛  اگر  باورمان این باشد که هر آنچه به دیگری میکنیم نخست به خودمان کرده ایم دیکردست و دلمان برای بدی کردن میلرزد. 

مهربان باشیم،  مهربانی بسیار ساده است. با لبخند با دیگران  روبرو شویم جوری که دیگران با دیدن چهره مان آرام شوند. 

مهربان باشیم،  با ذره ذره هستی و بازتاب آنرا ببینیم در زندگیمان. 

مهربان باشیم مانند خدا. 


خدایا سپاسگزارم که هر جا میروم نیکی میکارم و  نیکی میبینم. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که هر جا میروم تو را میبینم. 

الهی هرجا می‌روید نیکی بکارید و نیکی ببینید. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد