۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۳

امروز را با شمردن موهبت هایمان آغاز میکنیم،  ۱۰ موهبت را می‌نویسیم،  یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم سپاسگزارم. 

امروز ۱۰ تا از آرزوهایمان را مینویسیم و هر یک را با نوشتن سه بار واژه سپاسگزارم آغاز میکنیم. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم  برای.....

جوری سپاسگزاری میکنیم که انگار همین حالا به آرزویمان رسیده ایم. 

چشمانمان را می بندیم  و به این پرسشها پاسخ میدهیم. 

۱. زمانی که به  خواسته ات رسیدی چه حسی داشتی؟  

۲.زمانی که به خواست ات رسیدی نخست به چه کسی گفتی؟  

۳.زمانی که به خواسته ات رسیدی نخستین کاری که انجام دادی چه چیز بوده  است. 

ریز ریز این پرسشها را در یاد زنده میکنیم جوری که انگار  همین حالا پیش آمده اند. 


فراموش نشود یاد آوری بهترین رویداد روز پیش‌از  خواب شیرین شب.

۵ شنبه ایشان رفت و برایش شیرموز و انبه درست کردم و ناهار دیروزش را برد چون دست نزده بود.

یکسری ماشین راروشن کردم و به دوستم ساعت ۹ زنگ زدم که توی  سوپر بود داشت خرید میکردبرای آبگوشت. پرسیدم ایکیا میایی که گفت بله بله. بین ۱۰.۱۵ تا ۱۰.۵ گفتم میایم. دوش گرفتم و یک اسموتی انبه برای خودم درست کردم و یک لیوان  آب پرتقال تازه خوردم. شسته ها را بیرون پهن کردم و کمی دانه برای پرنده ها ریختم و رفتم به دنبال دوستم. رفتم پست و بصتهدایشان را پست کردم. 

از ایکیا یک  کاسه سالاد و ۴ تا کاسه  کوچک ماست خوری،  گیره سالاد، شمع،  چوب رختی،  هاون مادرن برای پوره سیب زمینی خریدم شد ۳۰ دلار  و نهار خوردیم و یک و نیم رفتیم نان سنگ و لواش،  خمیر نان برای پیتزا،  گندم برای هلیم،  خرما،  بادام شور،  کشک،  برگ مو،  اسفناج،  گردو،  کلوچه نادری و هلو خریدم  که شد۵۰ دلار.


توی راه برگشت بودیم که از آفیس ایشان زنگ زدند که یک بسته دیگر برای پست هست که گفتم اگر بتوانم میایم و در آخر نرفتم  و ماند برای فردا.

ساعت ۳.۱۵ دوستم را رساندم و خودم برگشتم و خریدها را جا دادم و برای شام چند تا سیب زمینی پختم که کتلت درست کنم. دو تا کرفس شستم برای آبگیری که دیدم سیب ندارم. کمی سبزی شستم و کاسه ها را شستم با دست چون اتیکت خریدش به سختی جدا میشوند. میوه شستم،  طالبی و پاپایا برش زدم و یک کاسه توت فرنگی روی میز گذاشتم. یک لیوان زعفران دم کردم برای خودم. مایه کتلت  را درست کردم و  ساعت ۵ و نیم کتری را پر کردم و شسته ها را آوردم تو  و برای پرند ها غذا ریختم و با فرشته رفتیم بیرون. مادرم زنگ زد و حرف زدیم. دوستم و فرشته اش را دیدم و فرشته ها با هم بازی کردند. ساعت یک ربع به هشت برگشتم خانه و کتلتها را سرخ کردم و چای دم کردم. نانها را  برش زدم و ایشان هم آمد و برای خودش چای ریخت. من هم دوباره زعفرانم را خوردم چون دیگر به چای سیاه کششی ندارم. تنها آبجوش و دمنوش. ساعت ۸.۲۰ دقیقه شام خوردیم و تا پاکسازی کردم 

ساعت ۹.۱۰ دقیقه بود. کارایشان جایی گیر  کرده بود و شاکی از دنیا بود و خودش را بدبختترین آدم دنیا میدانست! 

برایش دعا میکنم که فردا این گره توی کارش نباشد چون حق دارد ناراحت باشد. 

ایشان یک سریال ایرانی تماشا میکند که من نیمی از هنرپیشه ها را گم میکنم و نامش را نمیدانم و تی وی روشن است و ازتوی گوشیش برنامه آقای فردوسی پور را تماشا میکنو و من هم این میان کتاب میخوانم! 

کمی نشستم و کتاب خواندم و شسته ها را تا کردم دسته دسته  جا دادم. شیفته اینکارم که بوی نرم کننده و پاکی میدهند و توی کشوها میگذارم.

باز دوباره لک دیدم!!! داستانی شده این پریود ما!! 

صورتم را شستم باید یک تونر برای خودم درست کنم برای پاکسازی پوستم در کنار چندین کاری که پشت گوش میاندازم  مانند اکتیو کردن یک سیم کارت،  پاک کردن مموری گوشی،  چند تا پست و...


خدایا برای فراوانی و توانایی و مهربانی جاریدر زندگیم سپاسگزارم. 

از خدا میخواهم در زندگیت تندرستی و فراوانی و مهربانی جریان داشته باشد تا همیشه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد