۲۸ روزسپاسگزاری- روز ۱۲

 شیرین چو شکر باش شاکر 

شاکر همه دم شکر ستاند 

در یک جای آرام مینشینیم و دفترمان را باز میکنیم. 

روز ۱۲ شده و مانند هرروز ۱۰ موهبتی را که داریم و اینکه چرا برای آن سپاسگزاریم را  مینویسیم. یک به یک میخوانیم و در پایان هر یک میگوییم سپاسگزارم. 

نام سه کس را که سبب زیرو رو شدن زندگی ما شدند را مینویسیم و اینکه چه  کردند برای ما و ما برای تک تک آن کارها از آنها سپاسگزاریم. آنجه نوشته ایم میخوانیم بلند و سپاسگزاریمان  را بیان میکنیم. 

پیش از خواب بهترین رویداد روزت را به یاد بیاوریم و سپاسگزار باشیم برایش.


ساعت ۷.۵ بیدار شدم و خیلی خسته بودم! چون شب پیش ساعت ۲ خوابیده بودم. برای ایشان یک  نان شیرمال کره و عسلی گذاشتم همرا ه آب سیب و ناهارش. تندی پایین را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. دوسری ماشین را روشن کردم و بیرون  پهن کردم. دوستم ساعت ۸.۵ زنگ زد و تا ۹.۱۵ حرف زد. این بین آبگرم و لیموم را میخوردم. ۹.۱۵ خداحافظی کردم و آماده  شدم و رفتم یوگا که خیلی خوب بود. تو راه برگشت بودم که دوستم که پیش ایشان کار میکنه زنگ زد که اگر بیرون میری با هم بریم. گفتم باشه ۱ ساعت دیگر. رسیدم خانه و یکسری دیگر لباس ریختم تو ماشین و فرشته را بردم بیرون. 


برای پرنده ها غذا ریختم. به دوستم که پیش خودم  کارمیکرد زنگ زدم که اگردوست دارد بیاید کلاس یوگا گفت نه چیه! آدم عرق نمیکنه و کالری نمیسوزه. من دوست دارم برم زومبا و گفت اگرمیرویم بیرون  به او هم بگوییم.

ساعت ۱۲ دوستم آمددنبالم و رفتیم شاپینگ سنتر و آن یکی دوستمون هم آمد. از سوپر خیار،  شیر،  خامه و ماست ارگانیک،  کره، سرکه سفید،  تخم مرغ،  پاستا تازه،  شوینده ماشین ظرفشویی،  قارچ خریدم  به ارزش ۴۷ دلار. از میوه فروشی انگور،  گوجه سبز،  هل. و شلیل گرفتم و شد ۲۱ دلار. 

یک برس توالت  هم برای آفیس ایشان خریدم،  چندتا چیز دیگر میخواستم که گفتم زمانی که خودم  باشم میخرم. ساعت۱.۵ بود که دوستم رفت و ما دوتا رفتیم ناهار خوردیم و کمی چرخیدیم و ساعت ۴ بود که دوستم من را رساند خانه و رفت. 

خریدها را جا به جا کردم و خانه را جارو زدم. برای شام سس آلفردو درست کردم  و فیله مرغ سرخ کردم و پیاز و سیر و قارچ تفت دادم و با هم یکجا کردم و سس رار یختم روی آن. این کارها تا ساعت ۶ زمان برد. سالاد درست کردم و چای دم کردم. خانه را طی کشیدم و ساعت ۷ رفتیم پیاده روی ، پرند ها گوش تا گوش نشسته بودند و سهمشان را گرفتند. ۲۰ دقیقه بیشتر راه نرفتیم. 

آب جوش آوردم و پاستا را توی آن ریختم و ساعت ۸ شاممان را خوردیم و خیلی زیاد شد و خوشمزه و ما هم زیاد خوردیم!!!

ساعت ۹ کار آشپزخانه را انجام دادم  که مادرم زنگ زد و تا ۹.۵ حرف زدیم. کارهایم را انجام دادم  و کمی خواندم و ساعت ۱۲ خوابیدم. 

سنگم پیش از خواب توی دستمه و صبح زیر کمرم! 


خدایا سپاسگزارم که همه چیز دست تو میسپارم ای کاردان. سپاسگزارم برای ایمانی که به من نشانیش را دادی. 

گره هایتان را به خدا بسوارید،  چرا که دانای تواناست. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد