۲۸ روز سپاسگزاری-روز ۱۰

یک سوم راه را پیمودیم. 

امروز مانند هرروز ۱۰ تا از  داشته هایمان را توی دفتر خوشگلمون مینویسیم و یک به  یک میخوانیم و در پایان هر یک سه بار میگوییم  سپاسگزارم. 

گام دوم گرد جادویی  سپاسگزاری است که در سرانگشتانمان داریم. از ۱۰ نفری که امروز برای ماکاری انجام میدهند و کمکمان میکنند سپاسگزاری میکنیم از ته دلمان نه تنها با زبانمان و کمی از این گرد نقره فام یا زرین جادویی را به روی آنها میریزیم. 


<<من(ایوا) گاهی از جلوی مغازه های خلوت که رد میشوم یا آدمهای گرفتار میبینم یا آدمهایی که کار خوبی ندارند و از این دست چیزها؛  توی دلم میگویم "خداراسپاس برای کار خوبی که پیش رویت میگذارد" یا"خداراسپاس که بازارت گرم  است" یا" خداراشکر که تندرستی"،  "خداراشکر که زیبایی" و....... وانگشتانم را تکان میدهم انگار دارم گرد زرین بررویشان میریزم. >>


گام سوم سنگ جادوییست در مشتمان برای بهترین چیزی که امروز روی داده. 

برای روز ۱۱ باید آماده  باشیم؛ از زمانی که چشم باز میکنیم به هر آن‌چه  دست میزنیم  سپاس‌گزاری میکنیم. برای مسواک،  تخت،  دوش،  کافی،  صبحانه،  لباس،  موبایل و.......


ایشان آهنگ فردا تو میایی هوشنگ عقیلی را گذاشته،  چه زیباست. 

امروز صبح ساعت ۸.۵ بود بیدار شدم و یکدور توی خانه زدم. با مادرم چت کردم. باران آمده بود و زمینها خیس بودند. چای دم کردم و ایشان تندی دوش گرفت. ایشان کمی به کارهایش رسید و من هم ۴ تا آناناس  و چندتا پرتقال را پوست گرفتم و برش زدم و آب گرفتم. یک لیوان آب ولرم با لیمو خوردم. هرچی سیب هم داشتیم آب گرفتم. سبد میوه خالی خالی شد. حالا باید میوه های تابستانی بگیرم. چندروز پیش رفتم خرید انار دیدم وخواستم بگیرم که به خودم گفتم میوه به فصلش. ایشان ۹.۵آمد و صبحانه اش را خورد و من آب پرتقال تازه خوردم و آبمیوه گیری را شستم وساعت ۱۰ دوش گرفتم و آماده شدم و۱۰.۴۵ دقیقه رفتیم برای کار ایشان. با خودم یک طرف میوه بردم.زود رسیدیم وایشان رفت پیش یکی از دوستانش و من توی ماشین نشستم و تمرین سپاسگزاریم را انجام دادم. دوباره آمد و گفت تو هم بیا بالا که گفتم نه توی ماشین میشینم.توی ماشین هیپنوتیزم و مدیتیشن کردم و خوابیدم. ایشان  ۱۰ دقیقه ۱۲ زنگ زد و گفت بیا بالا که گفتم نه راحتم و نشستم کتابم  را خواندم. زنگ زدم دکوراتوری که چند هفته  پیش آمد و گفتم ریز هزینه ها را ایمیل کنند برامون.  نزدیک ۱ بود آمد و رفتیم دیدن یک دکوراتور دیگر که چیزهایی پسندیدیم  و گفتند هفته آینده میایند اندازه گیری و هزینه را میگویند.

آن یکی ۶۰۰۰ دلار گفت،  ببینیم این چطور است. رفتیم ناهار خوردیم با ایشان و ساعت ۳ خانه  بودیم. برای پرندها غذاریختم و همینطور به فرشته کوچولو غذا دادم. 

ایشان بستنی خورد و فرشته هم میخواست! هیپنوتیزم کردم و خوابیدم کمی، بیدار شدم و کمی پادکست گوش دادم. ظرف میوه را روی میز گذاشتم،  چای دم  کردم. سرویسهای بالا را تمیز کردم و اتاق کار خودم را جارو کشیدم. به مادرم زنگ زدم که پاسخ نداد. برای شام سبزی پلو با ماهی دودی میخواستم درست کنم. مادرم زنگ زد و تا ایشان بردارد رفت روی پیامگیرمان. نشد با پدرو مادرم حرف بزنم. ساعت ۷ رفتیم پیادهروی و برای پرنده ها دانه ریختم. ده دقیقه به هشت برگشتیم. ایشان رفت دوچرخه سواری و در گاراژ را باز گذاشتیم. در خانه مان را هم باز میگذاریم غروبهای روزهای گرم. اینجا بیشتر درهای خانه توری فولادی دارند. برنج را گذاشتم بجوشد که دیدم فرشتت به در میزند. فکر کردم  ایشان آمده و دررا باز کردم که زد بیرون. صدایش کردم نیامد. رفتم توی گاراژ دنبالش دیدم راه به جنگل را گرفته و میدود. بدون کفش با جوراب روی سنگریزه ها میدویدم که ایشان در پایان راه پدیدار شد و فرشته کوچولو ایستاد. از ایشان پرسیدم از جلوی خانه رد شدی که گفت نه ولی چون نزدیک بوده فرشته میدانسته دورو بر خانه است و حتی میدانسته از کجا میاید. 

برنجم داشت میجوشید،  آبکش کردم وگذاشتم دم بکشد با ته دیگ نان و ماهی هم توی تابه کوچک تا آماده  شوند. شاممان را خوردیم و من نشستم به خواندن یکسری قرارداد و ایشان هم گوشه کاری را گرفت . ظرفها را توی ماشین گذاشتم و کمی بادام  خوردم. صورتم را شستم و خواندنم را توی تخت انجام دادم. 


توی بسته داروم یک فرم هست که میتوانم پر کنم و خدماتی دریافت کنم. مانند کسی که کمک حالم باشد،  نرس دارم ولی توی این همه سال یکبار هم بهش زنگ نزدم چون خداراشکر نیاز نداشتم. برای کارهای روزمره مانند خرید اگر نیاز داشته باشم کمک میتوانم داشته باشم. برای پارکینگ میتوانم کارت داشته باشم جای مخصوص پارک کنم.  برای دکتر رفتنهایم میتوانم درخواست تاکسی کنم و از دولت میتوانم تا سقف دوهزار دلار ماهیانه دریافت کنم. 

تا به امروز نه بهش فکر کرده بودم که یکی از این خدمات رابگیرم و نه میخواهم بگیرم. ‌

من حالم خوب است و میتوانم روی پای خودم باشم،  کار کنم،  خرید کنم،  رانندگی کنم و..... 

اینها باشد برای کسی که نیازمند است و ناتوان. 


الهی هیچکدامتان درمانده  و دردمند نباشید. 

خدایا سپاس برا همه توانایی هایی که به من داده ای. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد