بانو

قلم بینی  ویکس دستمه و چند دقیقه یکبار میگذارمش دم بینیم تا شاید راه بسته شده باز شود. الان برای خودم یک استکان چای ریختم و با نعلبکی گذاشتم جلوی خودم که بفرمایید ایوا خانم. 

میدونستید همیشه پدرم به دنبال نامم خانم یا بانو می‌آورد حتی زمانی که یکساله بودم به گفته مادرم.  منهم زیاد برای دوستان و آشنایان به کار میبرم جوری که یکی چند روز پیش گفت خانمش را بنداز لطفا که گفتم شما از من بزرگترید. 

چکار کنم اینجوری بزرگ شدم. 

کتری قل قل میکند و شمعها رار وشن کردم، ایشان با مادرش حرف زد و گفت که آن داستان به هم خورده به خاطر ایوا و کلی غر زد که چرا از او همچین انتظاری میرود!!

امروز ساعت ۸ بیدار شدم و برای خودم  بیش از یکساعتی مدیتیشن انجام دادم. انجام بدهید به خدا دنیایتان زیرورو میشود،  خوابتان خوب میشود،  آرام میشوید. 

اگر هم دوست ندارید نماز بخوانید،  اگر هم دوست ندارید نماز بخوانید تنها سجده کنید روی زمین وخاک. اگر اینرا هم دوست ندارید پای برهنه تان را روی خاک بگذارید و چشمانتان را ببندید و آرام نفس بکشید. 

زمین گنجینه انرژیست و حال را خوب میکند، خستگیهایتان را میگیرد و به شما انرژی میدهد. 

حالم زیاد خوب نبود،  دوستی برایم پیام داده بود که غذا درست میکند. ایشان چای دم کرد و بیدارم کرد و پرسید که خوبم یا نه. ساعت ۱۰ بود بلند شدم. صبحانه خوردیم و  ایشان به پرنده ها دانه داد و رفت برای من دارو بگیرد. من هم خانه را گردگیری کردم و سرویسها را شستم. به دوستم زنگ زدم که خودم غذا درست میکنم که گفت درست کرده است و میاورد. 

پرتقال و آناناس با یک دانه لیمو ترش با پوست آب گرفتم و توی دوتا شیشه ریختم. دوستم آمد و کمی نشست و رفت. دستش درد نکند برای غذا،  من خانه را جارو کشیدم و دوش گرفتم و ایشان آمد. غذا را گرم کردم و خانه را طی کشیدم. امروز سه سری ماشین را روشن  کردم و هوا هم خوب بود. ناهارمان را خوردیم و شسته ها را بیرون پهن کردم و ایشان ظرفها و آشپزخانه را سامان داد. من هم رفتم توی آلاچیق تشک یکی از صندلی ها را روی زمین انداختم و خوابیدم زیر آفتاب گرم. 

از تشنگی بیدار شدم، سریال دوست داشتنیم را گذاشتم و یک سینی هویج جلویم و پوست گرفتمشان.  ایشان فرشته را برد بیرون و من هویجها را آب گرفتم. فالوده هندوانه و طالبی را هم درست کردم و کتری را پر کردم. برای پرنده ها غذا ریختم. به دوستم زنگ  زدم برای غذای خوشمزه ای که درست کرده و آورده‌  بود.  شسته ها هنوز تر بودند و آوردمشان توی خانه دوباره پهنشان کردم چای دم کردم و کمی ویدیو  آموزشی دیدم. چای با سمنو و خرما خوردم. 

خواهر  ایشان زنگ زد و با هم حرف زدیم. شمعهار اروشن کردم و ایده های کاردستی تماشا کردم و کتاب خواندم. شام هم غذا داشتیم و نیمرو هم درست  کردم و شاممان را خوردیم. با هم فیلم تماشا میکنیم. دوتا آویزدارم که باید در آنها شمعدانی بکارم و پشت پنجره آن یکی آشپزخانه آویزان کنم.

حال گلهایم خوب است،  یاسهایم پرگل اند و من چشم به راه شبهای  تابستان هستم که مستی یاسهایم را در شبهای پر ستاره ببینم. 

من چشم به راه روزهای بهتری هستم برای همه،  برای ایرانم و برای دنیا. 


الهی روزهایتان را برای رسیدن به بهترینهای زندگیتان خط بزنید،  الهی دلتان سبز باشد. 

نظرات 1 + ارسال نظر

خیلی خوبه که حال دلت خوبه ایواجانم.
کاش حال دل ایرانمون هم خوب بشه.

بانو جان سپاسگزارم. روزهای بهتری در انتظار ایران و ایرانیان هست به امید خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد