بارش نور

یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم و چای  دم کردم. خانه را گردگیری کردم.ایشان  بیدار  شد و دوش گرفت.  سرویسها را تمیز کردم. با ایشان ۹.۱۵ بود که صبحانه خوردیم. نیمرو با روغن حیوانی درست کردم پس از سالهای سال. صبحانه خوردیم و ایشان همه ظرفها را شست و توی ماشین گذاشت و  آشپزخانه  را تمیز کرد. دوسری لباس شستم. من دوش گرفتم و آرایش کردم و خانه را جارو کشیدم تنها پایین را تمیز کردم.  تنها اتاق خوابمان ماند که گفتم زمانی که برگشتیم خانه. غذای پرنده ها را دادم.رفتیم با ایشان  بیرون به دنبال مبلمان. یکجا رفتیم که یک چیز خوب دیدیم که بسیار گران بود. چیزی بالای ۱۶ هزار دلار درمیامد و خوب ما اینقدر نمیخواستیم بدهیم. گوشت قلقلی خریدیم و پودر سس و چیزهایی که ایشان دوست داشت و رفتیم یکجای دیگر که در آنجا آنچه میخواستیم سفارش دادیم  و خریدیم و رفتیم ناهار ایرانی خوردیم و برگشتیم خانه ساعت ۴ و خرده ای  بود. کتری را پر کردم و روی گاز کذاشتم. هوا بسیار سرد بود و با ایشان  فرشته را بردیم بیرون و راه رفتیم. دور کوچکی زدیم چون سرما آزار دهنده بود و فرشته هم خوش وخندان برگشت خانه(راستکی چهره اش خندان است). 

چای دم کردم و خانه را هم گرم کردم.خواب خودمان  را جارو کردم و رفتیم پی کارهای خودمان. من کتاب خواندم. کمی ملون و هندوانه بردیم  و خوردیم. به فرشته رسیدم و شام هم نخوردیم و تنها میوه خوردیم. چیزهایی که نیاز داشتم را پیدا کردم و باید آنها را دسته بندی کنم. سریال تماشا کردیم وشب خیلی خسته بودیم  و ساعت ۱۲ خوابیدیم. شمع اتاق را روشن کردم و آن شعله کوچک هم انگار دلم را و تنم را گرم میکرد. 

دوشنبه میخواستم بروم یوگا از سر صبح خوب نرفتم!! ۸ و ۴۵ دقیق بود بیدار شدم،  یکبار هم هفت بیدار شدم. هوا سرد و بارانی بود. صبحانه خوردیم و جمع کردیم. دوش گرفتم ساعت ۱۰  ایشان یک نفررا گفته بود بیاید برای کارهای خانه تا جاهایی را زیرو رو  کند.طرحها را دیدیم با اینکه من از اینکا ر خوشنود  نیستم. به  نازنین دوست زنگ زدم  که پاسخ نداد. چند تا مشت عدس گذاشتم بپزد که ناهار عدس پلو درست کنم. یکسری ماشین را روشن کردم. خانه را طی کشیدم چون اقا با کفش توی خانه آمده بود.  خمیر نان شیرمال درست کردم. برای پرنده هایم غذا دادم و دوباره زنگ زدم  به نازنین دوست و حر ف زدیم،  یکی از همکارانم  و نیکل زنگ زدند برای هماهنگی کارهای هفته .گلهایم را اسپری  زدم.  ایشان فرشته کوچولو  را برد بیرون و من پیاز داغ درست  کردم و برنج را ساعت ۱ دم کردم. کشمش تفت دادم با خرما.دوست دیگری که برایش هدیه خریده بودم بدهد به  نازنین دوست پیام داده بود که چقدر  بدهکار است  که گفتم حالا دیدیم با هم حساب میکنیم. زعفران سابی داشتم!! سبزی پاک کردم و اسفناج شستم و توی فریزر گذاشتم. داشتم ناهار میکشیدم که مادرم زنگ زد  که زود به پایان رساندم گفتگو را و ساعت ۲.۱۵ ناهار خوردیم. جمع کردم و   دوست داشتم بخوابم که چیزی سبب شد نخوابم.  چیزی  که دوست دارم ازمن دور دور دور دور شود برای همیشه. اصلا نباشد مانند همه سالهایی که نبوده است. 

دوسری پیش از غروب برای پرندها غذا دادم. 

ساعت ۵.۵ رفتم سراغ نان شیرمال  و آنها را درست  کردم. چای دم کردم  و میوه شستم. شمعهای دور تا دور خانه روشن کردم.  ساعت ۶.۵ چند تا لباس اتو  کردم  و چای زعفران و گل سرخ خوردم. این  کار که انجام شد نشستم سر کارهای خودم و چند  طرح زدم وتا  ساعت ۹ سرگرمم  بودم. ایشان با برادرش حرف میزد. شام را گرم کردم و ایشان و فرشته خوردند و خودم یک قاشق عدس پلو خوردم باکشمش. فیلم دیدم با ایشان و کمی خواندم. کیفم را  برای فردا بستم. آبجوش خوردم . بادام  فندق خورد. مسواک زدم و ساعت کوک کردم برای ۷ که دوش بگیرم و بروم سر کار. 

یادم باشد به ویویان برای ۴ شنبه یوگا پیام بدهم.

ساعت ۵ دقیقه به ۱ است و من باید بخوابم چون فردا کارمیکنم. 


ناامید نباش،  در بسته ای در قاموسش نیست. نترس و ایمان به خواستش داشته باش.

 ازخدا میخواهم  در زندگیت همه چیز به سوی بهتر شدن پیش برود. 


خدایا سپاسگزارم که هرروزم که بهتر از روز پیشین است. 

از آسمان نور میبارد. 

نظرات 4 + ارسال نظر
لی لا سه‌شنبه 6 شهریور 1397 ساعت 11:24

سلام ایوا جونم...پس چرا نیستی!؟.... دلواپس شدم....امید وارم که حالت خوب باشه وزود بیای از خودت یک خبر بدی!!!!

سلام لیلا جان، کمی گرفتار کار و سفرهای کاری هستم. ببخش اگر نگران شدید. خداراشکر خوبم و همه چیزخوب خوب است.

لی لا شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 23:08

ایوا جان در خانه ی زیبایت زندگی جریان دارد...شمع های دور تادور خانه راکه روشن می کنی...به پرنده هاکه دانه می دهی...نان شیر مال که درست می کنی و...و...و...قطعا درخانه ی دلت نور خدا جریان داردعزیزم

لی لا جان چه زیبا گفتی، سپاس از مهربانیت

یک خانم جمعه 2 شهریور 1397 ساعت 22:15

سلام بر ایوا خانم خانمها
انجا که می نویسی چای دم کردم بیرون سرد و طوفانی است را من خیلی دوست دارم ....
امیدوارم زمستان پر بارشی باشد..

سلام خانم عزیز، الهی هر روز همه پر بار باشد. طوفان و باد و باران بیرون و قوری چای روی وارمر یک حس امنیت و آرامش میدهد به من

زینب چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت 22:41

ایواجان دوست داشتنی من
بلااستثنا هر بار که می گویید چای دم کردم حس خوبی میگیرم

زینب جانم، من خیلی خوشبختم که شما را اینجا دارم. کاش نزدیک بودیم و با هم چای میخوردیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد