سپاسگزار باشیم

دوشنبه ساعت ۸ ایشان بیدارم کرد و ۸.۵ بلند  شدم و مسواک زدم و رفتم دکتر و تا ۹.۵ نشستم تانوبتم شد. با خودم کتاب میبرم و آنجا میخوانم. آزمایش خون و داروهام را هم نوشت و رفتم شاپینگ سنتر. برای ایشان یک ساعت دیده بودم که خریدم و برای عصرمان هم کیک گرفتم. یک کارت هم برای ماساژ  خریدم که ایشان برود. داروم را رفتم بگیرم که نداشتند و گفتند سفارش میدهند. آن یکی دارو را هم باید بروم داروخانه دیگر که برایم بسازند. ساعت ۱۱.۵ برگشتم خانه  و تندی خورشت کرفس درست کردم.ایشان هنوز نیامده بود.   خانه را گر دگیری کردم و سرویس های پایین را تمیز کردم و جارو کشیدم که ایشان آمد و  به پرندهامون غذا دادو فرشته رابرد پیاده  روی. ماست وکیل درست کردم  سبزی خوردن شستم که یادم رفت بیاورم سر میز. ساعت ۲.۵ ناهار خوردیم  و کمی استراحت کردیم. عصر دوش گرفتم و بهپرندها دانه دادم. با پدر و مادرم و خواهر ایشان حرف زدیم. چای دم کردم و با کیک خوردیم. ایشان فردا ناهار مراسمی دعوت بود و شام هم  خورشت کرفس با برنج خورد و من دوقاشق غذا و ماست و خرما خوردم.

سه شنبه صبح ایشان رفت  و تنها آبمیوه برد با نیمی از کیک دیشب برای آفیس. لباسهام را پوشیدم  و بطری و کیف یوگام را برداشتم و ساعت ۹.۴۰ دقیقه از خانه بیرون آمدم. هوا سرد و بارانی بود و برای پرندها غذا ریختم. ۹.۵ دقیقه رسیدم و یک ایمیل کاری زدم و سفری را کنسل کردم. کلاس ۹.۱۵ آغاز شد. هم خوب بودم و هم بد،  رویهم رفته تجربه خوبی بود و دوتا شاگرد بیشتر نبودیم. خانمی که آموزش میداد بسیار زن مهربانی بود و هیچ بار منفی در آنجا نبود. از آنجا رفتم ایکیا و گلدان خریدم و یک گلدان سرخس و لی لی خریدم و از سوپر هم خرما،  چای،  پودر کرم کارامل،  فندق،  بادام،  بادام هندی،  بامیه سبز،  رازیانه و پنیر خریدم و برگشتم خانه.خریدها را جا دادم و یک بسته گوشت بیرون گذاشت.  گلدانهایم را در باد و بوران  کاشتم  و ارکیده ام را هم در دو گلدان کاشتم. به پرندها غذا دادم  و  فرشته را بردم بیرون؛  هیچ ساعتی توی روزم بهتر از این ساعتی نیست که فرشته را بیرون میبرم.

  به مادرم زنگ  زد. شب پیش خواب دیدم دختردار شده است و نوزاد دخترش نرم و ناز و زیبا بود و سرش را با حوله خشک میکرد. به اندازه ای این خواب خوب بود که هر بار در روز به یادش میافتادم لبخند میزدم. 

برای  شام کباب تابه ای  درست کردم و برای خودم گوجه  و پیاز کبابی درست کردم و برنج دم کردم و چای هم همینطور و ایشان به خانه آمد. شام خوردیم  و کتابم را خواندم و چای کمرنگ خوردم. برنامه سفر فردا را آماده کردم و همه چیز را چندبار چک کردم. 

چهارشنبه صبح  نیکل برایم پیام فرستاد که ۹ می‌آید دنبالم  که گفتم زود است و ۹.۵ بیاید. دوش گرفتم و دوسری ماشین راروشن کردم که سری دوم ماند توی ماشین چون هنوز باید شسته میشد،  موهایم را خشک کردم و درست کردم و آرایش کردم. کمی توت فرنگی و انگور برداشتم با آب پرتقال تازه. ساعت ۹.۲۵ دقیقه نیکل آمد و کیفم را برداشتم و رفتیم به سوی سایت. همه راه نیکل دوباره گله کرد و همه داستان خیانتهای  همسرانش را گفت. اسیر حلقه بود با این همه نتوانست من را از دیدن زیباییهای جاده  باز دارد. توی راه یادم آمد کارتم راجا گذاشتم! 

برایم گفت که خانه ای را ۱۰ سال پیش فروخته بود و حالا دوباره برای فروش گذاشته شده است و بهای آن بالای یک میلیون دلار شده. گفت امیدوارم ازش کمتر بخرند!! چون میتوانسته خانه ۱ میلیون دلاری مال او باشد هنوز!!! در شوک بودم. یا از این گفت که به فرزندانش گفته است از  پدرشان پول بگیرند و پس ندهند. 

کارم را انجام دادم  و زمانی که بازگشتیم انگار از گوشه سرم انرژی بدنم  به بیرون کشیده میشدو داشتم تهی میشدم. در جایی به من گفت زندگی روی خوبش را به تو نشان داده و روی زشتش رابه من. ایوا یک نگاه به‌خودت و به زندگیت بکن و یک نگاهی به من!

هیچ چیزی برای گفتن به او ندارم جز دعا برای آرامشش؛  هیچ انسانی بد نیست گاهی ما زیر سنگ روزکار کم میاوریم. هیچکسی بد نیست و دورن نیکل فرشته زیبایی  جا دارد که هنوز مجال نیافته رخ بنماید. دعا کنیم برای هم که بد نبینیم هیچگاه. 

رسیدم خانه و رختها را بیرون پهن کردم و به پرنده ها غذا دادم و ماشین را برداشتم و رفتم پیش آفیس ایشان و کاری داشتند که انجام دادم. دوستم گفت بیا کیک بخور،  که شاگرد ایشان برای ایشان خریده بود. شاگرد ایشان هم تند سلام کرد و رفت. 

رفتم شاپینگ سنتر و داروم را گرفتم با ژل برای ایشان. از سوپر آب گازدار،  شیر،  خامه، ماست، بادام زمینی،  نان باگت،  تخم مرغ،  خوراکی برای فرشته،  لکه بر لباس،  دان پرنده،  مایع دستشویی،  مایع ظرفشویی،  روغن برنج! خریدم. کار ایشان را هم انجام دادم و آنچه نیاز داشتند را بردم آفیسش دادم. دوتا سیب زمینی  سرخ کرده خریدم و خودم برگشتم خانه و برای شام  برنامه  مرغ برگر داشتم. چندتا فیله گذاشتم بیرون و خریدها را شستم و روی حوله ای کنار سینک گذاشتم و فرشته کوچولو را بردم بیرون. برای پرنده ها غذا ریختم وقتی رسیدم خانه که همه را خورده بودند. همیشه پیش از رفتن کتری را پر میکنم و زیرش را کم میکنم تا برگشتنم به جوش بیاید و بتوانم چای دم کنم. پیاده روی ما ۵۰دقیقه به درازا میکشد و هر روز هم هست. برمیگردم به خانه،  امروز به خانم پیام دادم بیاید برای پاک کردن خانه. فیله ها را توی میکسر می اندازم و  پیاز را هم. کمی نمک و کمی فلفل و پودر سوخاری به آن میزنم و کنارمیگذارم . کاری ندارم. کمی جعفری  میشورم و خریدها را توی یخچال میگذارم.  ایشان ساعت ۸ میرسد شب. کمی کتاب میخوانم و کمی گوش  میدهم و با تنهایی‌ام شادم.  

برگرها را درست میکنم و پیاز و جعفری خرد میکنم و گوجه و خیارشور،  برای  خودم برگر گیاهی درست میکنم. سیبزمینی ها را توی فر میگذارم و ایشان میاید  و شام را میخوریم که من چیز زیادی  نمیخورم. آشپزخانه را سامان میدهم و میروم سر کارم مینشینم و کارم را انجام میدهم  و ایمیلهایم را میزنم و گزار ش را هم میفرستم. ‌

ایشان چای میریزد و من آبجوش میخورم برای خودم. شبها بسیار سرد است و باد میوزد. 

کارهای فردا را مینویسم. چندیست نه مدیتیشن کردم و نه هیپنوتیزم! باید از سر بگیرم وسپاسگزاری را هم باید دوباره انجام بدهم. 


داشته هامون  را یک به‌یک بشماریم و سپاسگزار باشیم. 

۱.

۲.

۳.

۴.

و بشماریم و ببینیم این طومار تا کجا میرسد. 


برایت از خدا میخواهم هر دم سپاسگزار نعمتهای بی پایانش باشید. 


خدایا سپاسگزارم برای نیروی سپاسگزاری که در سنگ خارا میرود و الماسش میکند. 

نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا شنبه 20 مرداد 1397 ساعت 15:32

امیدوارم همیشه زندگی آرام و خوبی داشته باشی

سپاس از مهربانیت سهیلا جان. من هم برای شما همین آرزو را دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد