ایمان

ساعت درست ۱۰ شبه و من دارم  کتاب میخوانم و خمیازه میکشم. تلویزیون روشن است و هیچ چیزی پخش نمیکند،  یکی ازشاهکارهای رنگ روغن هنری هیلز روی صفحه تلویزیون ایستا مانده. نه اینکه من بشناسمش نه؛  اسمش را زیر تابلوش نوشته بود. 

ایشان برای خودش چای ریخت و  نشستیم کنار هم و فرشته هم بین ماست.

امروز صبح ساعت ۳.۵-۴ بیدار شدم. تنها شمع اتاق روشن بود.فرشته را بغل کردم و دانه دانه استخوانها را ناز کردم. توی تاریکی برایم ناز میکرد. بعد توی تاریکی مدیتیشن کردم، دعا کردم برای هر کسی که به فکرم آمد. خوابم برد و ۶.۴۵ دقیقه بیدار شدم. برای ایشان یک کره عسل با نان شیرمال خانگی درست کردم و غذایش را  گذاشتم با سالاد و اسموتی صبحانه اش. برای خودم یک ظرف پر از میوه و اسموتی و همینطور گردو و خرما  و  قیسی گذاشتم با آب وچای سفید. ساعت ۸.۲۰ رفتم دوش گرفتم و یکسری لباس توی ماشین  ریختم. موهام  را درست کردم و آرایش کردم. غذای فرشته را دادم و چراغی برایش روشن گذاشتم. لباسها را بیرون پهن کردم. ۴ لیوان آب ولرم خوردم. ۹.۲۰ دقیقه رفتم سر کار و ۱۰ رسیدم. خیلی دوست دارم که تنها کار میکنم و کسی دورو برم نیست. آرامش  دارم  و کارم را دوست  دارم. تنها زیاد میخوانم و مانیتور چشمهایم را آزار میدهد. خدایا شکرت برای کارم. 

کار روی هم زیاد و من هم زیاد نشستم پای کار،  ساعت ۳.۱۵ رفتم ناهار. البته میوه ها و خوراکیهام را خوردم و رفتم راه رفتم و یک چای لاته خریدم که گرم شوم. نان ساندویچی هم خریدم برای شام و خرما برای خودم.

دوباره نشستم  سر کار و ۴ بستم و برگشتم خانه. ۵ و ده دقیقه رسیدم خانه. بوی نرگسها به پیشوازم آمدند،  برای پرنده ها غذا ریختم و بعد با فرشته رفتیم پیاده روی.به عزیز را ه دور زنگ زدم.

 یک ربع به ۶ برگشتم و کتری را گذاشتم روی گاز و چایم را  دم کردم.  شمعها را روشن کردم. 

کراکر با کره بادام زمینی خوردم و خرما و ارده و چند تا پسته و بادام زمینی. 

ظرفهای شسته  را سرجاشون گذاشتم. شام حاضری بود بسته به دل ایشان. ظرف میوه را روی میز گذاشتم و کمی آب خوردم. تنم را شستم.شسته ها را از روی بند برداشتم و توی خانه پهن کردم و خشک شده ها را ریختم تو سبد تا تا کنم. کتاب صوتی گو ش دادم.  ۱۰ دقیقه یوگا و ده دقیقه مدیتیشن انجام دادم.

توی ۱۰ دقیقه مدیتیشن خوابم برد. ایشان ۷ آمد و کمی به کارش رسید. من هم شسته ها را تا کردم و جا دادم.نرم کننده صورتی بسیار خوشبوست. شام خوردیم. برای فردا خودم سالاد گذاشتم که ببرم و ایشان ساندویچ میبرد.  فردا شب مهمان دارم که دیر وقت میرسد ولی غریبه نیست. صبح پیش از رفتن سیبزمینی و مرغ و تخم مرغ میپزم برای سالاد الویه. ‌

 خانم زنگ نزد و نمی‌آید. جمعه باید خانه را تمیز  کنم یا شاید فردا پیش از رفتن سر کار.یادم باشد فردا خیار شور هم بگیرم و نان. 

هر شب بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه کتاب میخوانم. 

لیست کارهایم را پیش از خواب  مینویسم.


سه‌شنبه ساعت ۸ بیدار شدم و ایشان راراهی کردم،  آب ولرم خوردم و هیپنوتیزم کردم خودم را و نیم ساعت بعد بیدار شدم. 

دوش گرفتم و کمی دورو برم را مرتب کردم و صبحانه آب سیب خوردم. ساعت ۱۰.۵ از خانم رفتم بیرون. دوستم زنگ زد و تا آفیس ایشان با هم حرف زدیم. رفتم آفیس ایشان و کمی از کارها را را انجام دادم و از یازده گذشته بود که رفتم خرید. از دفترم زنگ زده بودند و خواستند که فردا بروم سر کار! 

از میوه فروشی هویج،  کاهو،  خیار،  کدو،  گل کلم،  نارنگی،  خرمالو،  گوجه گیلاسی،  اسفناج،  سالاد میکس،  گلابی،  موز،  انجیر، ریحان،  لوبیا،  قارچ و دوتا دسته گل نرگس و یکدسته گل لیلیوم برای نودم خریدم. نودل ساز سبزیجات را پس دادم چون ایراد داشت، ظرف غذا برای فرشته گرفتم. میخواستم بوم نقاشی بگیرم که یادم رفت. دو تا بانک رفتم و برای ایشان چیزی گرفته بودم که سرراه گذاشتم آفیس. از سوپر برای فرشته غذا گرفتم با دانه برای پرنده ها،  انگور،  تخم مرغ،  بادام زمینی مایع دستشویی، مام برای ایشان،  اسپرینگ رول،  جوانه گرفتم و دوتا ظرف دردار برای میوه و سالاد خودم که توی کیفم جابشوند. دو جای دیگر هم باید میرفتم که جان نداشتم و ساعت ۴.۲۰ دقیقه رسیدم خانه. خریدها را گذاشتم و آباژورها را روشن کردم. دو بسته گوشت چرخکرده بیرون گذاشتم و برنج خیس کردم. فرشته را بردم بیرون. بیش از ۱۵۰۰۰ گام برداشتم امروز! تازه با فرشته کمی هم دویدیم. برگشتیم خانه تنم را شستم و رفتم توی آشپزخانه، در حالی که  یک بخش دیگر از کتابم را گوش میدادم. چای دم کردم و کمی میوه شستم. ماشین را خالی کردم و کشوهای یخچال را تمیز کردم و مرتب و خریدها را جا دادم. یک ظرف بزرگ سالاد برای خودم درست کردم و برنج را دم کردم و کباب تابه ای هم درست کردم و غذای فرشته را هم.  ایشان آمد و مانند همیشه کار داشت. رفتم سراغ یوگا و مدیتیشنم و جان گرفتم دوباره. شامرا کشیدم و سریال و بفرمایید شام دیدیم با ایشان. برا ی خودم گوجه و پیاز توی تابه گذاشتم و بیشتر سالاد خوردم با چندتا قاشق برنج وته دیگ خوش مزه دوست داشتنی  را هم خوردم! تا آخرشب چند لیوان آبگرم خوردم.فیلم دیدیم با سریالمان را. چیزهایی که نیاز داشتم برای فردا را آماده کردم. یکظرف کوچک خرما و گردو و قیسی و بادام‌زمینی برای اسنک،  یک ظرف میوه موز،  انگور،  انجیر و خیار برای ناهار و یک بطری آب. دوتا موز و توت فرنگی و شاهتوت و تمشک را توی ظرف میکسر ریختم و گذاشتم توی یخچال که فردا صبح آب نارگیل بریزم توش و اسموتی درست کنم برای خودم و ایشان. حتی ظرفهای فرشته را شستم که فردا کمتر کار داشته باشم.  کیفم را هم آماده کردم و دفترچه هایم را تویش گذاشتم. مسواک زدم،  کتاب خواندم و خوابیدم ساعت ۱۲. 

خدایا برای این همه توانایی وانرژی که به من داده ای سپاسگزارم. 


دوشنبه ایشان خانه بود،  من صبحانه یک گلابی خوردم و کمی آبگرم با لیمو ترش. آب سیب و انگور گرفتم. خانه را تمیز کردم،  ایشان رفت میزش را خرید. برای ناهار لوبیا پلو برای ایشان درست  کردم و برای خودم سالاد. ایشان فرشته را برد بیرون،  یکسری لباس شستم. ناهار سالاد خوردم با دوسه تا تکه ته دیگ سیبزمینی. پس از ناهار مدیتیشن کردم. خمیر نان شیرمال درست کردم و ایشان با بوی نان شیرمال گرم از خواب عصرش بیدار شد. چای خوردیم و من دیگر کاری نداشتم انجام بدهم. ایشان امروز به پرنده ها غذا داد. یک گلدان و یک چراغ خوشگل روی میز ایشان گذاشتم. با پدرو مادرم حرف زدم و راهی شمال بودند. عزیز راه دور زنگ زد و کلی از دستش خندیدم. 

باید توی خانه خلا ایجاد کنم. باید یکسری از وسایلم را بدهم بروند تا جا برای  چیزهای نو باز شوند. همین چندی پیش قابلمه هایم را دادم رفت و مدل به مدل قابلمه جای آنها آمد. شام که ایشان لوبیا پلو خورد و من سالاد. 

شبهایم آرام است و کتاب میخوانم.

از ایران که آمدم به اینجا  انگار از بازار میوه فروشها به کتابخانه ای آرام رفته بودم. زندگیم پرهیاهو و بدون آرامش و پر جنجال بود و  من غرق شده بودم در خاله زنکی ها و نفرت و حرص و جوش. اینجا تنهایی و آرامش و البته بیماری از من یک انسان دیگر ساخت. انگار پشتم به کوه است،  انگار  هیچ چیز مرا نمیلرزاند. انگار  زندگی کردن را تازه آغاز کرده ام. 

خدایا سپاسگزارم که برایم فراهم کردی اینجا زندگی کنم.

ایمان دارم فردایم از امروزم بسیار بهتر و پربارتر است. ایمان دارم همه چیز در راستای خیر و برکت بیشتر و بیشتر زندگیم است.  از زمانی که تسلیم تو شدم روزگارم بهتر شد. از زمانی که دریافتم آداب مسلمانی چیست. 

تو نیز بسپار به دستانش،  مهر خاموشی  بر لبانت بزن و شکیبا باش و ایمان داشته باش که مهره هایش را بد نمیچیند. 

باور کنید و ایمان داشته باشیدتا ببینید.

ایمان داشته باشید. 

نظرات 5 + ارسال نظر
بهار شیراز دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 09:03

پر دغدغه و شلوغ ام ...وقتی میام اینجا آرام آرام میشم،و شاکر داشته هایم...چه خوبه که هستی و مینویسی دختر جان

خسته نباشی ، امیدوارم شلوغی‌هایت پر از شادی باشند.چه خوبه که شما هستی و میخوانی

مهدیه یکشنبه 20 خرداد 1397 ساعت 01:27

عاشق نوشته هاتون هستم و البته خودتون و سبک زندگیتون. الهی دلتون آروم باشه همیشه.

سپاسگزارم مهدیه جان، دعای خوب و نیک هزار برابر به سوی خودت برمیگردد

حمیده پنج‌شنبه 17 خرداد 1397 ساعت 05:13

سلام ایوای عزیز.لطفا زود زود بیا وبنویس که نوشته هایت برای من یکی که پر از آرامش هست.لطفا برای من هم دعا کن که تا سه هفته ی دیگه زایمان دارم و میترسم.
یکبار برای رافی عزیز هم نوشتم که دختر عمویی دارم که ام اس دارد و آن زمان دوقلو باردار بود و خیییلی هم خوشحال و اصصلا هم نگران نبود و ما هم خوشحال بودیم الان دوقلوها پنج ماهه اند و مادرشان حالش خوب نیست.حملات ام اس شدیید شده اند و حتی چند روزی ست که بستری شده.دلش میخواد بچه هارو بغل کنه اما دست و پایش جان ندارند...دل کل فامیل برایشان خون شده.لطفا اوراهم دعاکن تا بهبودی حاصل شود.
امیدوارم همیییشه سلامت باشی و پر از آرامش.

سلام حمیده جان، الهی که به خوبی زایمان کنی و فرزندت را درآغوش بگیری هر چه زودتر. برای دختر عمویت دعا میکنم که بهتر شود و بتواند به فرزندانش برسد. ام اس به راحتی با آرامش و آسان گرفتن زندگی و تغذیه گیاهی و بخشیدن کم نیرو میشود. از خدامیخواهم که به او کمک کند و راهش را به آسانی برایش نمایان کند. از اینکه زمان میگذارید اینجا را میخوانی سپاسگزارم.

گیسو چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 22:27 http://saona.blogsky.com

سلام ایوای دوست داشتنی
واقعا حرفتون رو قبول دارم ما گم شدیم توی خاله زنک بازی ، من ترجیح میدم تنها باشم و کسی نباشه باهاش حرف بزنم تا اینکه با یکی صحبت کنم که دائم درمورد زندگیم یا آدمای دوروبرم کنکاش میکنه...الهی دل هممون آروم بشه

سلام گیسو جان، من خودم بدجور گیر افتاده بودم و خداوند کمکم کرد، ازخدا میخواهم همه چیز برایت به خوبی پیش برود.

رهآ چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 20:17 http://rahayei.blogsky.com

چه خوب که شب ها کناب میخونی، منم باید استارتش بزنم حتا یک ربع. البته کتاب میخونم ولی دیر به دیر.

ی آرامش خاصی داره نوشته هات. :)

این زمانیست که برای خودم میگذارم و آرامشم را دوست دارم. حتی اگر شده ۱۵ دقیقه یا کنتر ولی عادت خوبیست. سپاسگزارم از لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد