ملت یا دولت عشق


چند تا باکس ظروف قرمز رنگ روی کابینت از دیروز مانده که هنوز  جاشون ندادم. دسته گل نرگس خشک شده هم کنارشونه و ظرفهای گوش فیل پزون هم آواره کنار سینک و یک سبد انگور دان کرده و سیب توی آن یکی آشپزخانه منتظر آبگیری  و من حال سامان دادنشان را ندارم.

 دیروز دوستم برایم هلیم و شیرینی کشمشی و ۴ تا ظرف دردار کوچک برای ته چین یا لازانیا تک نفره خرید و آورد با یک تابه چدنی سنگین دردار. من هم دیروز صبح ساعت ۶.۵ بیدار شدم و کت وشلوار ایشان را بخار زدم. همه جا در مه فرو رفته بود. از بالا تمام پارک و باغ زیر مه خفته بودند. صدای بخار و سرما منرا یاد مادرم انداخت که بیدار میشد زودتر  و آن مانتوهای طوسی و سرمه ای را اتو میزد. صبحانه درست میکرد و خوراکی برایمان آماده میکرد.بعد دستهای خنکش را به آرامی  روی صورتمان میگذاشت و با آرامش بیدارمان میکرد. هر زمان هم که دوست نداشتیم مدرسه برویم میگفت بمان خانه. به همین راحتی! 

اینترنت خانه قطع بود و من کتاب خواندم. ۸.۲۰ دقیقه بیدار شدم و دوش گرفتم ۸.۴۵ دقیقه رفتم خرید و ۹.۵ خانه بودم. دوستم زنگ زد  که برایم هلیم بیاورد. اول خمیر گوش فیل درست کردم و خانه را تمیز کردم. دوسری لباس شستم. 

 هفته پیش چیزی را پسندیده بودم آنلاین و با فروشنده قرار گذاشته بودم که بروم و بگیرمش. رفتم و نبود،  وقتی برگشتم بهم زنگ زد که مریض بوده و دارو خورده بوده و اصلا متوجه تلفن و آمدن من نشده بود وگفت خودش برای من میاورد حالا با هم تعارف که نه یکجا بینابین  ببینیم هم را و او هم که نه میخواهد  بیاورد  چون حس بدی  داشته که من رفتم و او متوجه نشده البته که لطف بزرگی بود و او هم میخواست بیاید. 

برای شام فسنجان توی فریزر داشتم.

(بلند شدم  آشپزخانه را سامان دادم و شام هم خوردیم و سریالی هم دیدیم و حالا دنباله اش را مینویسم.)

خانم فروشنده ساعت ۱۲ رسید و با  خوشنودی و معذرت‌خواهی باکسها را با دوست پسرش آوردند. دوست پسرش باکس‌ها را توی خانه آورد و از من پرسید شما کجایی هستیم گفتم ایرانیم. به خانم فروشنده  گفت  که این هم ایرانیست و من فهمیدم با یک هموطن مهربان روبه رو هستم. کمی گپ وگفتگو کردیم از اینکه چه میکنیم و چند ساله اینجا هستیم و بعد هم رفتند. در آخر هم را در آغوش  گرفتیم مانند دو دوست و به خدا سپردمشان.

موهایم را درست کردم و خانه را طی هم کشیدم. 

ساعت ۱.۵ گوش فیلها را سرخ کردم و ۲.۵ دوستم آمد با هدایا که مناسبتش را نمیدانم و شیرینی  و هلیم. خریدها را دید و با هم رفتیم بالا و توی کمد جا دادیم. یک چای سبز درست کردم و نشستیم حرف زدیم و حتی  یادم رفت برایش میوه بیاورم! ساعت ۴.۱۵ فسنجان را روی دمای کم گذاشتم و رفتیم پیاده روی و هوا  بسیار  سرد بود. 

برگشتن دوستم رفت خانه اش و من و فرشته هم توی خانه میچرخیدیم. برنجم را دم کردم. با خواهر جانان حرف زدم دل سیر.انگور دان کردم و سیبها را توی سبد گذاشتم تا آب بگیرم. لباسها  هنوز  رطوبت داشت داشت و بردم بالا پهن کردم و لباسهای خشک شده را جمع کردم و داشتم تا میکردم که دیدم ایشان در خانه  را باز کرد و  گفت چرا در پارکینگ باز مانده بود!نگفتی کسی بیاید!!

نگو فراموش کردم ببندم در را چون فرشته را بغل کردم تا دست و پایش را بشورم و یادم رفته بود در را ببندم. ایشان ۷و خرده ای بود که رسید.

شاممان را خوردیم و سریال دیدیم.  ایشان ۹ خوابید و من ۱۱.۵.


امروز ۸.۵ با صدای قمری ها بیدار شدم و خدا را شکرکردم که با این نوای زیبا بیدارم میکند. ایشان و فرشته کوچولو خوابیده بودند. چای دم کردم و هلیم هم گرم کردم. کمی  توی آشپزخانه چرخیدم.کتاب صوتی گوش دادم تا بیدار شدند و صبحانه خوردیم. کمی یخچال را تمیز کردم و دوش گرفتم.ایشان فرشته را برد پیاده روی. آماده شدم و رفتیم بیرون میز بخریم که نداشتند! من یک قاشق چوبی و یک دستگاه که نود ل سبزیجات درست میکند خریدم و برگشتیم خانه و ناهار سبزی پلو با تن ماهی درست کردم و خوردیم. بفرمایید شام تماشا کردیم و ۴۰ دقیقه هیپنوتیزم انجام دادم و در پایانش بیدار شدم. 

کمی خمیر گوش فیل مانده بود که درست کردم و چای دم کردم. ایشان با صدای زنگ تلفنش بیدار شد و به پرنده ها گندم داد. با عزیز را دور تلفنی حرف زدم و کار چندانی نداشتم. کتاب خواندم و کمی وب گردی کردم. توی چند هفته گذشته با ایشان درگیری داشتیم ولی حالا همه چیز خوب است. 


چه زمان ما میخواهیم تابوهای جامعه را بشکنیم؟ 

ما داریم بر میگردیم  به زمان قاجار انگار!!

این چه فرهنگیه که متجاوزنمیترسد و تجاوز شده میترسد!توی کامنتها یکی از عرزشی ها نوشته بود این همه میگوییم حجاب حجاب و شما روسری از سر برمیداریدهمین میشود جامعه!!گاهی دهان باز  میماند از این اندازه  نادانی و از این استدلال! 

کاش متجاوزین  بیایند و بگویند از چه خانواده هایی هستندو خواهیم دید از چه خانواده هایی هستند! آنوقت معلوم میشود کجای کار ایراد دارد. 

هرچند که در آخر همه تبرئه میشوند و تازه در جای دیگر پست بهتر میگیرند.

 اساس کار اینها این است که هرکی فاسد تر بهتر چون بیشتر  به لجن میکشند جامعه را،  جامعه اسلامی را!

امروز کامنتهایی را میخواندم که خانمی تعریف کرده بود بدون روسری از آرایشگاه بیرون آمده و توی ماشین نشسته و تازه فهمیده روسری ندارد،  به راننده آژانس گفته که برود روسریش را بیاورد چون آبرویش رفته است. آبرو! اینقدر القا شده که روسری اجباری شده معیار آبروداری!! نه این فقط اهرم فشار بر روی زنان است و بس و هیچ ارزش دیگری ندارد. 

خدا به ما دانایی ببخشد،  خیلی سقوط کردیم ما ایرانیان. 

دوستی به من کتابی معرفی کردکه بخوانم و من شنیدم از دولت عشق و کتاب را پیدا کردم و خواندم یکبار ولی دورغ چرا خیلی نگرفتم.بنابراین یکبار دیگر خواندم و بعد هم نسخه انگلیسی را پیدا کردم و تازه فهمیدم داستان چیست چون فارسی آن سخت بود فهمیدنش ولی نسخه اصلی برایم راحت‌تر بود.

حالا دوباره دارم میخوانم. به دوستم گفتم کتاب خوبیست و  درباره اش حرف زدیم. آنچه من میگفتم با آنچه دوستم میگفت یکی نبود. تازه فهمیدیم دوستم ملت عشق را میگفت و من از دولت عشق میگفتم! 

من باید این کتاب را میخواندم چون به آن نیاز داشتم. چون چیزهایی بوده که باید یاد میگرفتم. باید این کتاب را میخواندم. خدایا سپاسگزارم. 

 حالا ملت عشق را هم میخوانم و یکجور دلچسبی به آن وابسته شدم.

حالا هم بروم صورتم را بشورم و مسواک بزنم.

ساعت ۱۰.۲۳ دقیقه شب ایوا از نیمکره جنوبی.


آرزوهای خوبی برایتان دارم که به خدا میسپارمشان. دلتان شاد و روزهایتان پر از عشق خداوند. 

نظرات 2 + ارسال نظر
رهآ چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 20:19 http://rahayei.blogsky.com

منم ملت عشق شروع کردم. ولی فعلن ده صفحه خوندم :( هنوز وقت نکردم ادامه ش بدم! چقده تنبل شدم تو کتاب خوندن.

کتاب خوبیه، من خیلی دوست دارم

ویرگول دوشنبه 14 خرداد 1397 ساعت 01:23 http://haroz.mihanblog.com

نوشته هات برای من یعنی آرامش
از هر نوشته ات چیزی یاد می گیرم
به خدا می سپارمت دوست مهربونم

ویرگول عزیزم، سپاسگزارم از مهربانیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد