گذشته در گذشته

چندی است ننوشتم! کارم را آغاز کردم دوباره هرچند هرروز نمیروم و تنها از خانه کار میکنم و بیشتر ریپورت میخوانم و مانیتور میکنم تا کم کم رسمی آغاز کنم. 

یک بلانکت دور خودم پیچیدم و تی وی روش است،  ایشان اسکایپ کاری دارد! فرشته هم برای خودش میچرخد. امروز صبح که ایشان رفت و گفت ناهار نمیاید و من هم توی تخت ماندم  و کتاب خواندم. ساعت ۱۰ تخت نازنین را  رها کردم و کمی روغن نارگیل به موهایم زدم. موهایم ریزش زیادی پیدا کرده و میریزند مانند برگهای پاییزی،  باید واکسن سرماخوردگی هم بزنم هرچند هوا بیشتر بهاریه تا پاییزی. 

خانه که دمر شده و فردا باید تمیز کاری کنم چون دوشنبه خرید هفتگی دارم. قرار بود هفته آینده برویم سفر که جا پیدا نکردم و خوب نمیرویم.

امروز چند لیوان آب ولرم خوردم و ملافه تخت را هم انداختم بشورم و ملافه تمیز کشیدم. دوش  گرفتم  و سرم را با شامپوی جدیدی که ًدیروز گرفتم شستم. برای پرنده ها دانه ریختم و دوسری ماشین را روشن کردم. هوا خوب بودو در خانه و در رو به باغ را باز گذاشتم تا هوا و انرژی‌ توی خانه بپیچد. یک ظرف توت فرنگی با یک نارنگی خوردم. 

کمی گندم و گوشت جدا گذاشتم بپزند برای هلیم فردا. یک دستمال بزرگ پهن کردم روی کابینت و یک کاسه بزرگ با آردهام  کنار دستم گذاشتم و خمیر نان درست کردم. 

چندبار ورز دادم و گذاشتم تا پف کنند. تمرینات شکرگزاریم را انجام دادم . برای شام قیمه درست کردم و سیب زمینی ها را هم خلال کردم. و همه چیز  برای شام آماده بود. ایشان ساعت ۴ آمد و نانها راگذاشته بودم توی فر. یک چیز کوچکی خورد و خوابید. 

پرنده های گرسنه را سیر کردم و چای دم کردم و لباسها را آوردم توی خانه و نانهای خوشبو  و گرم از توی فر آوردم بیرون. خیلی خوب شده بودند. گرم با کره و مربای  توت فرنگی خوردم و خیلی خوب بود. این را برای فردا صبحانه پختم. گاهی بد نیست پختن نان؛ انگار مهربانی در خانه جریان پیدا میکند. سیب زمینی ها را سرخ کردم. ایشان بیدار شد و چای ریخت و کسی زنگ  زد و رفت پای تلفن. میوه هم شستم و نشستم کمی. 

ساعت ۶.۵ شام خوردیم و ۷ و نیم نشستیم به فیلم دیدن و با مادر ایشان هم حرف زدم. بلاخره فیلم "هیس دختران فریاد نمی‌زنند" را دیدم! 

زیر بلانکتم خودم  مچاله و گرد کرده بودم!انرژیم ته کشیده بود. برای بهتر شدنم کراکر خوردم و خوردم و خوردم  تا شاید حالم خوب شود. 

کتاب خواندم و چای خوردم. به مادرم  زنگ زدم که بی پاسخ ماند. کمی با دوستانم چت کردم و  با فرشته  بازی کردم. 

توی این چند هفته ای که گذشت با چند تا ازدوستانم بیرون رفتم. وسوسه خریدن میز و ماشین لباسشویی و یخچال نو دارم ولی انگار یکی میگوید دست نگه دار برای خانه نو! 


آرزو میکنم  هیچ کودکی در هیچ جایی اسیر هیچ آدم نادان و گمراهی نشود. از خدا میخواهم فرزندانتان و عزیزانتان از گزند آسیبها به دور باشند. خداوندا دنیا را آرام کن. 

خداوندا  ما را آگاه و مهربان کن. 

آرزو میکنم هر دم از درو دیوار برایتان فراوانی و پیروزی ببارد. 

هر بار نگرانی به سراغت آمد با خودت زمزمه کن که"من بی‌همتا هستم"،  "من خوب هستم"، " خودم را دوست دارم و تایید میکنم"

با خودت بیش از همه مهربان باش.

برای هیچ چیز خودت را سرزنش نکن؛  گذشته در گذشته! 

خدایا سپاسگزارم برای خانه امن و پر نورم.

خدایا سپاسگزارم برای بینشی که دارم. 

خدایا سپاسگزارم  که با تو هستم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
یک خانم جمعه 14 اردیبهشت 1397 ساعت 19:08

سلام ایوا خانم.
شبهای پاییز و زمستان همانطور که گفتید دوست داشتنی هستند .منم دوست دارم...
و روزهای بهار هم که ادم سرمست میشه اززیبایی طبیعت
در کار جدید موفق باشید...و ایام بکام

سلام عزیزم، بله بسیار دوست داشتنی هستند همه روزها و شبهای خداوند. سپاسگزارم ازتون و امیدوارم برای شما هم روز و روزگار خوب باشد.

رهآ شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 20:06 http://Rahayei.blogsky.com

منم خیلی دوست دارم تمرینات شکر گذاری انجام بدم. باید بیشتر راجع بهش بخونم. ببینم کی بشه شروع کنم :)

به امید خدا؛ تنها ۲۸ روزه و انجامش خیلی خوبه و زیانی ندارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد