سال خوب سگ

شنبه که ایشان رفت سر کار و من تنها دوتا لقمه نان و پنیر دادم برد چون چیزی نداشتم که برایش ساندویچ کنم. کیک سیب دادم و برد برای دخترها،  خودم تا ۱۱ توی تخت  ماندم و یادداشت نوشتم و خواندم و برای خودم  زمان گذاشتم. ۱۱ بلند شدم و دوش گرفتم  و رفتم پست و بسته ای برای ایشان پست کردم و کار بانکی هم انجام دادم و هیچی نخریدم؛  تنها ناهار و آبمیوه!

برای ناهار  ایشان برگر مرغ گرفتم و برای خودم دوتاسوشی کوچولو و رفتم آفیس ایشان. ناهارم را خوردم و دیدم ایشان کارش خیلی زیاده و من هم برگشتم خانه. 

ایشان هم عصر آمد و استراحت کردم و من هم تا ۶ خوابیدم. چیزهای سفر یکروزه را آماده کردم و گذاشتم توی ماشینم. غروب رفتیم پیاده روی و شام سوسیس درست کردم و خوردیم. شب زیاد خوب نخوابیدم.صبح ۸ بیدار شدم و دوش گرفتم و کارهام را کم کم کردم و ایشان بیدار شد و فرشته کوچولو  را برد حمام و دوش گرفت. صبحانه خورد و من تنها میوه خوردم. ده و نیم آماده رفتن شدیم و رفتیم بیرون. ایشان تنها وسایل خودش را برداشت و نشست توی ماشین و میان راه دیدم یکی از وسایل فرشته را نیاورده؛  سرراه  ایستادیم و خریدیم و رفتیم. توی راه بودم که خانم زنگ زد و گفت به جای سه‌شنبه ۴ شنبه میاید. 

برای ناهار با دوستان بودیم که روزگاری خیلی نزدیک بودند ولی حالا برای من  تنها  آشنا هستند. در حقشون بدی نمیکنم با همه بدیهایی که دیدیم؛  با آنهاخوب هم هستم تنها جایگاه شان را از دست داده اند. خیلی زحمت کشیده بودند و به ما خوش  گذشت.

ساعت ۱۰.۵ برگشتیم خانه و کارهایمان را کردیم و خو ابیدیم؛  شام هم نخوردیم. 

دوشنبه که خانه بودیم و من تا ظهر خانه را تمیز مردم و ایشان هم به من کمک کرد و بسیار مهربان شده بود. کمی هم باغبانی کرد. من ساعت  ۲ دوش گرفتم  و ناهار هم که داشتیم و گرم کردیم و خوردیم و بعدش من مدیتیشن کردم و خوابیدم. ساعت ۵.۴۰ دقیقه که ایشان هنوز خواب بود رفتم خرید! 

نان،  کراسان،  آلو،  غذا برای فرشته،  مایع ظرفشویی،  مسواک برای خودم،  کالباس بوقلمون،  ترافل پنیر،  تخم مرغ،  ماست،  آرد،  پودر بادام،  سالاد میکس، مایه خمیر،  موز،  سس مایونز،  نودل تند خریدم. ایشان بیدار شده بود و چای دم کرده بود. به مادرم زنگ زدم چون  دیروز زنگ زده بود و نتوانستیم حرف بزنیم. غروب رفتیم پیاده روی و دوستم و خانواده اش را دیدیم. کمی حرف زدیم و نخود نخود هر که رود خانه خود!

برگشتیم خانه چای خوردیم و کلی با ایشان حرف زدیم.  شام درست نکردم چون غذا داشتیم که گرم کردم و خوردیم. 


سه شنبه ایشان ساعت ۸.۲۰ دقیقه رفت و من با یکی از دوستانم از ایران حرف میزدم تا نزدیک ۱۰! دوش گرفتم و آرد بازی را آغاز کردم. 

خمیر قطاب درست کردم و تا استراحت کند مایه شیرینی گردویی را درست کردم. سال پیش هم درست کردم ولی امسال عالی شد! خیلی خوب از آب درآمد. بعد هم خمیر پیتزا درست کردم و مشغول قطابها شدم. مستند بازگشت به بهشت را هم تماشا میکردم که یک خانم عزیز گفته بودند هرچند تا پایانش ندیدم ولی نکات خوبی داشت و باید دوباره ببینم. سبزه هام را توی ظرف گذاشتم و زیر نور آفتاب گذاشتم. 

 تا ساعت ۴  کارم تمام شد! ۴ دراز کشیدم و خوابیدم و مدیتیشن هم کردم. ۴.۴۰ دقیقه که بیدار شدم بیس پیتزا ها را درست کردم و به پدر و مادرم زنگ زدم. 

چای دم کردم و مواد پیتزا رار وی بیس گذاشتم و ۷.۳۰ با فرشته رفتیم بیرون.زمانی که برگشتم ایشان رسیده بودو با هم چای با شیرینی تازه خوردیم. تنها باید پیتزاها را  توی فر میگذاشتم و سالاد درست کنم که کمتر از نیم ساعت آماده شد همه چیز و ترافلهای پنیری را هم توی فر گذاشتم و با ایشان شاممان را خوردیم. بعد از شام کمی فیلم دیدیم و خوابیدیم. 

چهارشنبه  به ایشان سالاد با پیتزا دادم و یک لیوان اسموتی و خودم دوش گرقتم و با فرشته رفتیم برای کاری و از سوپر شیر و کره و تست کشمشی خریدم. خانم و شوهرش همزمان با ما ساعت ۹.۵ آمدند؛  برایم کیک باقلوا آوردند که خیلی خوشمزه بود. از پنجره ها شروع کردند،  خودم هم کارهای ریز ریز را انجام میدادم. برای خانم  شیرینی گردویی هم درست کردم. رویه‌های  مبل و ملافه ها  راشستم. تا ۲.۵ کار کردند و رفتند. خودم گردگیری  و جارو و سرویسها را انجام دادم. چند تا از شیشه ها  برای پنج شنبه ماند.برای شام مایه کتلت درست کردم و با فرشته رفتیم بیرون. دوستم را دیدم با فرشته اش و برایم غذا آورده بود،  برگشتم خانه سبزی خوردن شستم و کتلتها را سرخ کردم و سیبزمینی توی فر گذاشتم. چای خوردیم با ایشان؛  ایشان از شیرینی ها خیلی خوشش  آمده و خیلی دوست دارد. خانم عصر زنگ زد و گفت فردا ۸.۵ میآید. هر چند زیاد امیدوار نبودم آن ساعت برسد چون ترافیک خیلی سنگین است. 


پنج شنبه صبح برای ایشان کتلت و سبزی خوردن  گذاشتم با اسموتی که ببرد. خودم ساعت ۸.۱۵ دوش گرفتم و تا هشت و نیم بیرون آمدم. برای ناهار میخواستم زرشک پلو درست کنم. ساعت ۹ آمدند و کارشان شستن درها بود و پاک کردن شیشه های از دیروز  جا مانده؛ همینطور گرفتن تار عنکبوتها و تمیز  کردن حمامها و روغن زدن چوبها و چهارچوبهای چوبی پنجره ها که تا ساعت ۱.۵ همه را انجام دادند و ناهارشان را دادم بردندو خودم کمی کارها را انجام دادم و ساعت ۲.۵ رفتم بیرون چون جایی آخر هفته دعوت بودیم و باید کادو میخریدم و همینطور خرده خریدی داشتم. اول رفتم آفیس ایشان و نیم کیک را بردم برای آنها. بعد از آن رفتم شاپینگ سنتر و  تمشک،  بلوبری و سبزیجات فریز شده خریدم برای اسموتی هام که راحتتر درست کنم. دستکش،  دستمال گردگیری،  دمنوش،  کراکر،  اسپری گردگیری . خوراکی برای فرشته و روغن چوب خریدم. از میوه  فروشی آب پرتقال تازه،  پیاز،  گوجه فرنگی، سیبزمینی گرفتم و برگشتم خانه. مرغ برای شب درست کردم که زرشک پلو درست کنم. آلاچیق را تمیز کردم  و غذا را درست کردم با سبزی خوردن آماده. 

با اینکه خسته بودم با فرشته رفتیم بیرون و راه رفتیم. خانه کلا به هم ریخته بود و گذاشتم برای جمعه صبح. نازنین دوست گفته بود  با هم برویم کافی بخوریم که خبری  ازش نشد. به مادرم و پدرم زنگ زدم. شام آماده بود ولی ایشان هنوز نیامده بود. همه چیزرا آماده گذاشتم و چای هم دم کردم که ایشان رسید. شاممان را خوردیم. کنار مرغ هویج و سیبزمینی و آلو با پیاز فراوان گذاشته بودم که سهم خودم بود.  

شبها دو تا سریال ایرانی میبینیم. یکیش آنامه و هفته ای یکبار گلشیفته و شهرزاد را تماشا میکنیم با ایشان. 


جمعه صبح زود بیدار شدم. شبش خواب دیدم باردارم سه قلو!! 

ایشان تنها کراسان برد و اسموتی و موز. من هم بالا را جارو کردم چون خیلی نخ دستمال ریخته بود و پایین را گردگیری و جارو کردم و کمی تمیز کاری این ور و آنور. به نانوایی زنگ زدم که دوتا نان برایم کنار بگذارد. دوستم ساعت ۱۰.۵ زنگ زده بود که نفهمیدم و۱۱.۱۵ بهش زنگ زدم که گفت منتظر منه که کافی بخوریم. تند دوش گرفتم  و ۱۱.۵ زدم بیرون. ۱۲ به دوستم رسیدم و رفتیم کافه دنجی و  من چای سبز خوردم و آن لاته با یک مافین.نشستیم و حرف زدیم،  نازنین دوست از جانب خانواده همسرش با من نسبتی دور دارند ولی من قوم شوهر برایش نیستم  که تازه همدم و رازدارشم. با هم رفتیم مغازه ها ببینیم سبزه دارند که سبزه ها کچل بودند و نخرید. من نان ساندویچی گرفتم با گوجه و موز و یک کرم صورت.خداحافظی کردیم و رفتم  نانوای و نانهایم را گرفتم و از مغازه   پسته،  بادام،  بادام هندی،  تخمه جابونی،  پولکی،  سوهان،  برنج،  کالباس مرغ و گوشت،  گردو گرفتم و از سرراه ماهی  دودی  و یک دسته جعفری و برگشتم  خانه. خرید ها را جا به جا کردم و پایین را جارو کردم. ایشان هم ساعت ۴ آمد و نخوابید و چایی دم کردم و خوردیم. شب شام کالباس با جعفری و خیارشور و گوجه خوردیم! 

شب خیلی دیر خوابیدیم.


شنبه ساعت ۷.۵ بیدار شدم و کمی پیامها را خواندم. دوستم دیروز زنگ زده بود و پیام داده بود که یک شب شام  برویم خانه اش. 

ریشه موهام را رنگ  کردم. چای دم کردم و رفتم بالا و قرنیزها را پاک کردم و ایشان بیدار شد که برویم بیرون! دوش گرفتم و صبحانه حوردیم. جوانه های گندم را چرخ کردم و توی دستمال گذاشتم و یک ظرف روی آن و توی آبکش تا شیره اش جدا شود و دوش گرفتم  و آماده شدم. ایشان از من میخواهد تا کارهای  حسابداریشان را انجام  بدهم که از هفته دیگر. توی راه به دوستم زنگ زدم و قرار شد شام برویم خانه اشان. ایشان داشت حرف میزد با من و حواسش نبود و با سرعت ۸۰ داشت میرفت و ماشین جلویی ایستاده بود. گفتم ایشان مراقب باش که زد روی ترمز و از اینجا داستان شروع شد که تو چرا از من ایراد میگیری! گفتم بهت گفتم مراقب  باش! نه تو نمیتونی از من ایراد بگیری،  اندازه سن تو راننده ام!! تو چیزی که تجریه نداری دخالت نکن!!! گفتم انگار من پارسال گواهینامه گرفتم!!

۲۰ دقیقه داشت حرفهای بی معنی میگفت و آسمان  به زمین میدوخت. تا آخرش گفتم از آنجا تا الان داری غر میزنی بسه وضبط را روشن کردم و بیرون را تماشا کردم. خیلی از حرفهاش را نمیشنوم دیگر. 

تو را خدا بچه هاتون را درست تربیت کنید؛  تربیت کنید،  تربیت! بعدش مهربان شد و با عزیز من و اینها حرف زد که باز هم به حرفهاش گوش نمیدادم.

خدای دانایی آقای ایشان راه را هم اشتباه داشت میرفت که گفتم بپیچ از این خروجی باید برویم.

ایشان رفت خریدش را کرد و من نه دم اتاق پرو رفتم نه پای  صندو ق و برای خودم چیزهایی که دوست داشتم میدیدم. به من چه که شلوار به دست دم اتاق پرو بایستم و ایشان  هی یکی تنگتر و یکی گشادتر و رنگ دیگر بخواهد!به من چه که بلد  نیست به صندوقدار بگوید کارتش را چطور استفاده‌ کند! به من چه که نمیداند موجودی کارتش را چطور ببیند. به من چه که ایشان بی دست و پاست در زندگی  روزمره  اش! 

کمی شاپینگ سنتر را گشتیم وایشان  ماشین هم دید که وسوسه شد بخرد و رفتیم فروشگاه اپل که بیا برایت آی پد بخرم که گفتم خیلی ممنون نیاز ندارم. ناهار خوردیم که گفت هر جا تو بگویی که من نودل سنگاپوری با سبزیجات و کمی مرغ برای ایشان گرفتم و ایشان برنج و اردک خورد که‌ دوست نداشت و از مرغ من خورد. برگشتیم خانه و من توی راه خوابیدم تا خانه. هیچ چیز دیگر آرامشم را بهم نمیزند. خانه که رسیدیم ایشان رفت خوابید و من رفتم سراغ سمنو و کارهاش را انجام دادم و گذاشتمش روی آتش! دروغ چرا امسال زیاد پایش دعا نخواندم! بعد هم نشستم و با دوستانم چت کردم و حرف زدم. ایشان کمی به گلها آب داد. برای شام مایه کباب کوبیده گذاشتم و غروب رفتیم پیادهروی سه نفری که دوستم را دیدم و رفتیم پارک تا فرشته ها بازی کنند. ایشان  هم به مادرش زنگ زد تا مراتب سپاسگزاری از تربیتی که شده به عمل بیاورد!! 

آدمهای بیتربیت بچه های بیتربیت بار میاورند! 

برنج دم کردم و ایشان آتش رار وبه راه کرد و من هم کبابها را به سیخ کشیدم و ایشان ایستاد به کباب درست کردن. شام خوردیم و من یک سیخ کباب خوردم با برنج و کره و گوجه؛  دوغ و ریحان هم کنارش بود. یک سیخ کباب با برنج و گوجه ماند! 

سمنو را روی دمای کم گذاشتم و گفتم نیمه شب سر میزنم بهش و یکشنبه ساعت ۸ بیدار شدم!! 

مهم نیست کجای دنیا هستی؛. مهم این است که شیشه هایت را برای عید پاک کردی و باران باید ببارد! طوفان بود و باران شدید و باد هم میوزید! ایشان رفت آفیس برای کاری که به خاطر باران انجام نشد. برگشت زود و صبحانه خوردیم و تخم مرغ هم آب پز کردم. قرنیزهای پایین را تمیز کردم و باید آخرین کار تمیز کاریم می‌بود! ناهار آش رشته درست کردم و از روز پیش کباب داشتم برا ی ایشان. به ایشان گفتم ژورنال و مجله هایش را بریزد بیرون که نریخت!کتابهای درسی قدیمیم را گذاشتم بدهم به خیریه. فولدرهای کاری ایشان را مرتب کردم. هدیه ای  که خریده بودم را کادو کردم و کارتش را نوشتم. 

ناهارمان را خوردیم و ظرفها را نشستم. سمنویم آماده شد ز یرش را خاموش کردم تا سرد بشود بشود. اندازه ۱ کیلو سمنو درست کردم. 

 خسته بودم مدیتیشن کردم و خوابیدم و ساعت ۴ بیدار شدم و کم کم آرایش کردم و موهایم را درست کردم و ۵.۵ رفتیم مهمانی که دعوت بودیم. رستوران خوبی بود و نزدیک به خانه ما با غذاهایی که من دوست دارم. تا ۱۰ بودیم و برگشتیم خانه. کمی با فرشته پیاده راه رفتیم زیر آسمان پرستاره! ظرفها را شستم و یک ودمنوش به و بهار و زعفران درست کردم و به دنبالش مسواک و پاک کردن  آرایش و خواب در برنامه بود. خیلی پرخوری کردم! 


خسته نباشید و خدا قوت.

 الهی تک تک آرزوهاتون مانند شکوفه‌های بهاری به بار بنشینند. 

خدایا سپاسگزارم  که یک نوروز دیگر را میبینم. 

خدایا سپاسگزارم که وارث تمدنی کهن و خوشنامم. 

خدایا سپاسگزارم برای سرزمین زیبایم. 

خدایا سپاسگزارم برای ایرانی بودنم. 

خدایا سپاسگزارم برای مهربانی که در خاکم جاری میکنی. 

خدای سپاسگزارم که سال فرشته های زیباست.

خدایا پیشاپیش سپاسگزارم  برای همه پیشامدهای خوبی که سال دیگر  در سر راهم میگذاری. 

سال فرشته ها باید سال خوبی باشد؛  سگ فرشته خدا روی زمین است. 


نظرات 1 + ارسال نظر
یک خانم یکشنبه 5 فروردین 1397 ساعت 10:23

سلام ایوا خانم .
سال نو مبارک باشه سال خوبی رو در پیش داشته باشید .
انقدر ذوق کردم گفتید فیلم رو دیدم .......

سلام خانم عزیز، سال نو شما هم مبارک و سال بسیار خوبی داشته باشید.
بله فیلم را تماشا کردم هرچند تا پایانش نه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد