طلب خیر

یکسال گذشت. امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشد این دنیا. 

صبح دوست داشتم بیشتر بخوابم ولی ۸.۵ فرشته دوستم  بیدارم کرد. تا نه چشمام  را میبستم ولی رو به من نشسته بود و صورتم را نگاه میکرد. لبخند میزدم حرکت دمش تندتر میشد و میخندیدم میپرید روی من که تو را خدا یک بوس بده. کمی در اینستا گشتم و از ایران خبر گرفتم. 

خدایا نگهدار همه باش. 

بلند شدم و کتری را پر کردم. ایشان هم بیست دقیقه به ده بیدار شد و نیمرو درست کرد و صبحانه را آماده کرد و من هم گردکیری کردم. صبحانه خوردیم و دوستم زنگ زد و قرار شد ده ونیم بیاد دنبال فرشته اش،  داشتم با شلوار گشاد چهار خانه بنفشم توی خونه میچرخیم که در زدند. موهام را بالای سرم نامرتب جمع کرده بودم . پریدم با همون شکل در را باز کردم؛  یک همسایه جدید با یک کادو  برای تبریک سال نو را پشت در بود. در را که باز کردم فرشته ها دویدند بیرون و بچه های  خانم هم با مادرشان آمده بودند را دنبال کردند و بچه ها جیغ زنان فرار کردند و من با همان شلوار گشاد بنفش  و پای برهنه دنبال فرشته ها بودم درست مانند فیلم کمدی! 

از خانم تشکر کردم و کارش برایم خیلی جالب بود چون اینجا کمتر میبینیم. برخی آدمها به دلم مینشینند و این خانم هم از همان برخی ها بود.

کمی بعد دوستم با همسرش آمد تا فرشته اش را ببرد؛  لباسم را عوض کردم و یک لباس رنگین کمانی پوشیده  بودم؛ مدل موهام را دست نزده بودم!! فرشته خودشان  را بردند.  ۵ سری ماشین را روشن کردم و سبزیها را خرد کردم و توی خرد کن ریختم؛ ایشان هم توی باغ میچرخید. با انگشت زد به شیشه که برویم بیرون. گفتم ساعت دو میتوانم که گفت برای  ناهار دیر میشود اگر دو بیرون برویم؛  مگر چه کاری داری یا کردی از صبح!! شروع کرد غر زدن. 

گفتم دیروز  تو کار  داشتی من به تو غر زدم؟   دیروز تو کار داشتی ناهار ساعت ۵ خوردیم من حرفی زدم؟  ایشان آدم بدی نیست و فقط نمیفهمد. تنها خودش و کارهایش مهم هستند و بقیه کارها آبدوخیاری هستند. دست خودش هم نیست یاد نگرفته! تنها یاد گرفته خودم مهم هستم و تنها خودم و خودم. 

من روی مود بیرون رفتن نبودم اگر برای گردش است چرا اینقدر استرس باید داشته باشیم! ساعت رفت و برگشت بزنیم! 

یک بسته ماهی بیرون گذاشتم و خانه  را جارو کشیدم. ساعت ۲.۱۵ برنج دم کردم و ماهی ها را روی دمای کم گذاشتم و رفتم دوش بگیرم. ساعت ۳ ناهار خوردیم سبزی پلو با ماهی و ترشی و سبزی خوردیم. آشپزخانه را تمیز کردم و ظرفها را جا دادم توی ماشین. 

مدیتیشن انجام دادم و خوابم برد؛  از صدای تلفنم بیدار شدم که عزیز راه دور بود.ساعت ۵.۱۰ دقیقه بود.کتری را پر کردم و هندوانه و خربزه گذاشتم و خودم یک برش کیک خوردم. طی هم کشیدم. به عزیز راه دور زنگ زدم. برای پرنده ها غذا ریختم. 

ایشان بیدار شد از خواب.  رفت توی باغ و من هم نشستم به حلوا خوردن!! لباسها را از روی بند برداشتم و هوا خنک و پاییزی بود. سبد را توی اتاق آفتابگیر گذاشتم تا آخرین زور آفتاب لباسها را خشکتر کند. 

چای ریختم و ایشان برایم کیک آورد و خیلی مهربان بود. چای خوردم با کیک و این هوس چای و  شیرینی از بین نمیرود تا این پریود بیاید که نمیاید! از دوستانم و بستگانم در تلگرام هیچ خبری نیست. 

ساعت ۸ با ایشان رفتیم پیاده روی و نزدیک ۵۰ دقیقه را ه رفتیم. از اینجا به بعد رفتیم در کار ریلکسیشن و تی وی تماشا کردن. من موبایلم را کنار گذاشتم. مادر ایشان زنگ  زد و ایشان بیرون توی باغ بود؛ خدارا شکر همه خوبند.

برای شام آش گرم کردم با کمی سبزی پلو و ماهی و خوردیم و دوباره نشستیم پای تی وی و حرف با ایشان. روزهایی که به یاد ایشان میاورم من چه کردم تو چه کردی بیش از اندازه مهربان میشود،  زشت نیست من یادآوری کنم به ایشان؛  خودش نباید بفهمد و ببینید!

 قرار شد فردا برویم بگردیم حالا بببینیم میرویم یا نه.

سریالی که می بینیم داستانسیت از یک ورشکسته که دورباره میخواهد روی پایش بایستد؛  زمانی که تلاششان را میبینم به ایشان میگویم خدا کند کارشان بگیرد! برمیگردم به کودکیم،  به خانه مادربزرگم  و آن تلویزیون مبله شارپ لورنسش که درست رو به رویش مینشست و بافتنی میبافت.فیلم میدید،  سریال میدید و سرش توی بافتنی و گوشش به تلویزیون  بود. اگر بازیگران حرف از خرید خانه میزدند با سادگی کودکانه ای میگفت "ایشالله که میخرید،  خدا یا کمکشان کن"،  یا "ایشالله که دامنتون سبز بشود" یا " خدا را شکر که...را خریدید" جوری که انگار آن آدمها هستند و آن نیازها و خواسته ها را دارند. من بچه نخودی میخندیدم از سادگی مادربزرگم ولی حالا میفهمم چه انرژی قدرتمندی پشت خوب خواستن برای دیگران نهفته است. پشت طلب خیر برای دیگران. 

مادربزرگ من نگار مکتب نرفته بود. 

پیش از خواب دعا میکنم برای هر آنکه یادش به سراغم میاید و همینطور بعد از بیداری صبح. 


الهی دلتان پر باشد از شادی داشتن هر چیز خیری که میخواهید. شما که از اینجا گذر میکنی برایت طلب خیر دارم. 

خدایا سپاسگزارم برای هر خیری که سرراهم گذاشتی. 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهرگان چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 11:55

سلام خواهر جان.با خوندن تیکه اخر یادم افتاد سالهاست قبل ازخواب برای کسی دعا نمی کنم،نزدیکترین افراد زندگیم بدترین بلاهارو سرم اوردن،ومن بخشیدمشون ولی دیگه نمی تونم براشون دعای خیر بکنم ،یعنی هنوز به اون مرحله نرسیدم ،اینجادیگه ادمای خوب کم پیدا میشه، زبون همو نمی فهمیم،اخلاق سالهاست از بین رفته،برای همین اگه من با کسی مهربونی کنم فکر می کنن ابلهم.داشتم برای دوستی از صداقت خودم می گفتم از اینکه وجدان راحتی دارم ....دوستم گفت این رفتار تو حماقت نه صداقت....
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
ولی من برای شما ارزوی خیر میکنم

سلام مهرگان جان. اینکه پیش از خواب و هر دم برای دیگران دعا کنیم در واقع قلک خودمان را پر میکنیم و برای خودمان دعا میکنیم. امیدوارم به آنجا برسی که دعا کنی برای آنهایی که آزارت دادند یکجور شیرینی دارد که یک دل آرام برایت میاورد. هیچگاه از اینکه به کسی خوبی کردی خودت را سرزنش نکن؛ فراموش نکنیم که کارهای ما به خودمان برمیگردند. زرنگها ته چاه هستند و ممکنه شما هرگز نبینی ولی هرکسی تاوان کارش را خواهد داد. من دوست دارم وجدان راحت و صداقت داشته باشم و اگر کسی ما را ابله خواند نشان از درک و فهمش دارد و بس و جوری که دنیا را میبیند. به خودم میگویم هر کس هر چه کند تو مهربان باش چون به سویت برمیگردد. اینکه آدمها جواب خوبیم را با بدی میدهند یا بهره کشی میکنند و میروند هرگز گله نمیکنم و خدارا شکر میکنم که این من هستم که میبارم. این من هستم که بی نیاز هستم،دارا هستم، توانا هستم و.....
برایت از ته دل آرزوی خوب دارم. خوب باشی دوستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد