چرا من!

صبح که بیدار شدم آب ولرم و کمی لیمو خوردم ۴ تا لیوان! برای ایشان کوکو سبزی و سالاد گذاشته بودم برای ناهارش و شیر موز و تمشک درست کردم و یک تست کره و عسل برای صبحانه اش و ایشان رفت. 

خودم با فرشته رفتیم بیرون و ساعت ۹ خانه بودیم؛گلها را آب دادم و به پرنده ها غذا دادم. 

بودای عزیز یادم آورد یوگای کندالینی را که سالها بود بهش فکر هم نکرده بودم! نیم ساعتی انجام دادم و کمی پیلاتز هم کار کردم و دوش گرفتم و آماده شدم بروم با دوستم بیرون. دو سری هم لباس توی  ماشین ریختم. 

رفتیم کافی شاپ دوست داشتنیم و نزدیک دوساعتی نشستیم و حرف زدیم.

یک موبایل ناشناس زنگ زد به من که جواب ندادم!

 بعد با هم رفتیم چند تا فروشگاه چون من جا ظرفی میخواستم. چند جا دیدم و خوشم نیامد و دوستم گفت برویم فروشگاهی که همیشه قیمتهاش بالاست و کالاهاش خوب. رفتیم و یک جاظرفی خوب بود که ۳۰ دلار بود و از آنجایی که من همیشه خووووووووووش شانسم شده بود نیم بها!  یک شمع خوشبو هم برای دوستم خریدم و یک کیف پول خرد ۵ سانتی برای خودم؛  بازم بگویم از خوش شانسیم! 

خداحافظی کردیم و من رفتم آفیس ایشان؛ کمی از کارهاشون را انجام دادم و رفتم برایشان آب  خریدم و بردم. یک وارمر هم خریدم و برگشتم خانه. 

کمی تمشک چیدم و  به پرنده ها غذا دادم. 

مرغ گذاشتم  بپزد و با فرشته در خنکای هوا رفتیم بیرون.

برای شام زرشک پلو با مرغ و سبزیجات و سالاد درست کردم. ایشان ساعت ۸.۵ آمد. کمی ناراحت بود از یکی از کلاینتها و گذاشتم تا حرفهاشو بزند و آرام شود. یک باکس بزرگ شکلات هم برایش فرستاد بودند. 

چای برایش ریختم و شام هم خوردیم  و تا جا به جا کنم ساعت ۱۰ بود. دمنوش به و زعفران و بهار نارنج درست کردم و ایشان گفت دوست ندارد! 

خودم خوردم تا یک شب آرام و خواب خوبی داشته باشم. 

مسواک و شستن روی و روشن کردن شمع و خواب.


امروز پنج شنبه باید میرفتم کلینیک پوست؛  زود بلند شدم و غذای ایشان با شیر انبه و میوه و همینطور شیر برای آفیس دادم و برد. 

  فرشته را بردم پیاده روی و هوا خنک بود.  

توی کوچه بن‌بست مان برای تک تک خانه ها آرزوی روز و هفته و ماه و سال خوب و پر از فراوانی و تندرستی میکردم و از گام نخست توی راه جنگلی سپاسگزاری را آغاز کردم برای همه چیز و چه حال خوب و چه انرژی بالایی داشتم. 

امروز باران میاید و باغ نیازی  به من ندارد. برای پرند ها کمی غذا ریختم. 

یوگای صبحم را انجام دادم و مدیتیشن؛  پنجره اتاق باز بود و صدای پرنده ها میامد و صدای گوش خراش موتوری که میتازید! 

مدیتیشن زیاد نتوانستم در حالتش بمانم و از دست میرفتم! ۴ لیوان آبگرم و لیمو و یک لیوان آب پرتقال خوردم. 

به دوستم زنگ زدم که من میروم بیرون بیایم دنبالت که گفت بله. دوش گرفتم و موهام را بالای سرم بستم و کمی آرایش و رفتم دنبال دوستم. 

با هم رفتیم کلینیک پوست و گفتم درود بر شما؛  من وقت داشتم. گشتند و گشتند دیدند نخیر! من دیروز وقت داشتم و آن موبایل ناشناس دیروزی هم اینها بودند و من نشسته بودم دل و قلوه با دوستم میدادم و میگرفتم! نیم ساعت بعدش برایم وقت گذاشت! رفتم پست و بسته ایشان را پست کردم. کمی با دوستم چرخیدیم و دوباره من رفتم کلینیک. خانم گفت پوستت نیاز به کاری ندارد و پولت را دور نریز و چند وقت دیگر وقت داد به من.

این هم از کلینیک امروز ما! 

از سوپر برای آفیس ایشان شیر و بیسکوییت خریدم و برای خانه ماست،  چیز کیک،  لوبیا و نخود سبز،  شوینده دستشویی،  نرم کننده لباس،  شیرینی،  چوب شور،  نان ساندویچی،  خوراکی برای فرشته،  کره، کاغذ روغنی،  تخم مرغ،  مربا خریدم و دوستم را رساندم و خودم هم برگشتم خانه.  خریدها را جا به جا کردم و رفتم دنبال  فرشته دوستم و آوردیمش تا با هم  بازی کنند. برای پرنده ها غذا ریختم. 

خودم کمی کارهای ایشان را انجام دادم. موهام را سشوار کشیدم و به دوستی قدیمی در ایران زنگ زدم و برگر مرغ هم درست کردم برای شام. 

رازیانه دم کردم و ریلکس روی ریخت و پاشهای فرشته کوچولو و دوستش راه میرفتم. نشستم پای کار ایشان؛  دختر دوستم ساعت ۷.۵ آمد دنبال فرشته اشون و خانه خلوت شد، مادرم پیام داد که خواهر جانان به خاطر آلودگی هوا خوب نیست. به خواهرجانانم زنگ زدم و حرف زدیم.  ساعت ۸.۵ آمد و من زود شام دادم؛  چون شام دیر خوردن را دوست ندارم! یک برگر گیاهی با سیب زمینی توی فر گذاشتم و سه تا چیکن برگر با پنیر برای ایشان توی تابه؛  شاممان را خوردیم تا جمع کنم شد یک ربع به ده! آشپزخانه را هم تمیز کردم تا فردا کارم کمتر باشد. 

دوباره به خواهر جانان زنگ زدم و با شیرین عسلش هم حرف زدم. بعد هم چند تا طرح زدم برای کارهای ایشان و تا ۱۱ توی آفیس بودم. چند کار خوب انجام دادم امروز! 

ایشان خسته بود و زود خوابید؛  من هم کمی آهنگ گوش دادم  و رویاهام را پرو بال دادم. صورتم را شستم و کرمهام را زدم و رفتم زیر پتو. هوا سرد است!


نور شمع روی دیوار میرقصید و من خوشبختر از همیشه بوده ام و هستم. 


خدایا داشتنت بهترین دارایی دنیاست؛  دستم در دستیست که هرگز هرگز رهایم نمیکند و دلم گرم است با نور وجودت. 

۶ سال پیش سوختم،  گداختم،  خاکستر شدم و میپرسید چرا؟  چرا من! 

و من همه این راه را آمدم تا ایمانم به تو محکمتر شود، سپاسگزارم از دیواری که فرو ریختی و دوباره بهترش را برای من ساختی. 

هر سختی در سرراهم را به جان میخرم چون  در پی آن بهترینهایت را برای من میفرستی. 


برایتان آرزوی تجربه مهربانی بی پایان خداوند در تک تک ثانیه های زندگیتان دارم،  


<<برای روزهای خوبی که نشانم دادی و میدهی سپاسگزارم خدای مهربانم>>

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار شیراز شنبه 18 آذر 1396 ساعت 14:36

خونه ات سرشار از آرامش و نظم هست...خیلی روی من تأثیر مثبت میزاری بانووووو.
وقتی خانه ام را مرتب می کنم، وقتی با یادت و سپاسگزاری ات از داشته هام لذت میبرم ...

بهار شیراز چه نام زیبایی داری.
ازشما سپاسگزارم؛ خداراشکر که میتوانم نقش کوچکی در آرامش شما داشته باشم.

حمیده جمعه 17 آذر 1396 ساعت 19:12

سلام.امیدوارم همیشه ی همیشه در آرامش باشید ایوای مهربان.

سلام حمیده جان؛ خیلی ممنونم. شما هم همچنین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد