باران

خدا را شکر که از دیشب باران میبارد!

بلند شدم و پنجرهای رو به باغ را باز کردم و برای ایشان میل شیک  یک با کراسان پنیری دادم؛  همینطور شیر ی که برای  آفیس گرفته بودم و رفت. 

همه جا شسته شده  است؛ شیشه های من هم! باز خدار را شکر که مخزن های آبمان پر میشوند! به پرندهها نان دادم!! خانه را تمیز کردم و رویه های مبل را بیرون تکاندم. ملافه و روبالشی تمیز کشیدم. گردگیری،  سرویسها و جارو طبقه پایین! دیشب ایشان گفت یک کلینر بهش معرفی کردند که اگر خوب باشد میگویم کمکم کند. برای خودم  کمی تمشک و انبه را با آب نارگیل و بادام و پودر ماکا میکس کردم و شد صبحانه ام. 

باران تند میشد و من هم از صدای باران  روی شیروانی و شیشه لذت میبردم. پنجره تی وی روم باز بود و باد زیر سبزی هایی که گذاشته بودم خشک بشود زده بود و پخش شده بودند روی زمین. تمیز کردم و پنجره را بستم و رد باران را هم خشک کردم. کارهای خانه که تمام شد دوش گرفتم  و یک انبه با آناناس برش زدم و توی یخچال گذاشتم. دوستی زنگ زد که برای خانمی درخواستی داشت و پیشتر به من گفته بود،  ایشان قبول نکرده بودو بهش گفتم. دوستم با خانمی آشنا شده که میخواهد از همسرش جدا شود و خانه ای بگیرد،  چون کار ندارد خانه به راحتی نمیدهند. دوستم میخواست ایشان یک قرارداد الکی بنویسد با این خانم تا بگوید مثلا کار دارد ولی ایشان گفت مسئولیت قانونی دارد و آن خانم میتواند با آن قرارداد خیلی کارها کند و دردساز بشود. خودم به چند نفر سپردم برای کار این خانم. نمیدانم چرا دوستم به شوهر خواهر خودش نگفت که یک قرارداد الکی بنویسد! 

ایشان ساعت ۴ میامد و  من هم آش جو درست کردم. برای پرنده ها جو ریختم چون گندم نداشتم! 

من هوای سرد و خنک را بیشتر دوست دارم. دوستم ساعت ۱۲ آمد وبرای ما یک ظرف شله‌زرد آورد که خیلی خوشمزه بود. ‌

ساعت ۳  مدیتیشن را انجام دادم و یک چرت زدم. ساعت توی آشپزخانه خوابیده و کار نمیکند. 

ایشان ساعت ۴ آمد و آش را خوردیم و حساب کتابهای کار را انجام دادیم. برای مهمانی کریسمس کارکنانشان باید برنامه ریزی کنم و جا رزرو کنم. فردا دوباره باید بانک بروم و  یک پروژه بزرگ هم ایشان داده که انجام بدهم. یک داتا بیس بزرگ از تمام کلاینتهاشون؛  خدارا شکر که کارشون گرفته و سرشون شلوغه. خدایا شکرت. 

ایشان از من خواسته جمعه ها بروم و کمکشان کنم؛  شاگرد ایشان هم جمعه ها آنجاست و زیاد خوشش نمیاد  من را ببینید!! 


ایشان حسابی خوابید تا نزدیک ۷، خستگی یک هفته بود. ایشان خیلی کار میکند و کلا از زندگی لذتی نمیبرد. دست آخر هم همه سود کارش را توی حساب من میریزد؛  بعد هم یادش میرود چه قدر بوده و همیشه کمتر از اندازه ای که ریخته میگوید. دیروز شمردم ۴۰۰۰ دلار بود،  پرسیدم چه قدر بوده گفت فکر کنم ۳۰۰۰ تا! امیدوارم راضی شود یکروز در هفته برود ورزش! 

وقتی ایشان خوابید من هم کارهای ویزای دوستم را انجام دادم و درخواست را ایمیل کردم و حتی فرمش را پر کردم و برایش فرستادم تا با بقیه مدارک ببرد سفارت. تنها برای دوهفته ویزا میخواهد. 

همه وسایلم را چک کردم و گوشه افیس گذاشتم تا هفته آینده ببرم؛  هیچ فایل یا کار شخصی هم با لپتاپها انجام نمیدهم بنا برین نیاز به پاک کردن چیزی نیست. 

دو تا لقمه کره و مربا برای خودم درست کردم و خوردم. 

چای دم کردم و میوه ها راروی میز چیدم و چایمان را خوردیم. با ایشان رفتیم پیاده روی و هوا حتی سرد هم بود،  یک سوییت شرت هم پوشیدم روی تیشرتم! 

جلوی در را تمیز کردم چون باران زده بود تو وایشان چراغها و شمعها را روشن کرد. چند تا رستوران را نشان ایشان دادم و گفت همه خوبند!  

فرشته همه کار را سه تایی دوست دارد. با هم باشیم همیشه؛  خانواده را دوست دارد!! سه تایی باهم برویم بیرون،  سه تایی بخوابیم،  تی وی تماشا کنیم و همه چیز. کنار من روی کاناپه خوابیده و ایشان رو به روی ماست. ایشان میگوید بیا اینجا اینرا ببین،  میروم کنارش و فرشته هم کمی مارا نگاه میکند و میپرد روی کاناپه و بین ما میخوابد. محبتی که از این فرشته دیدم از انسانها کمتر دیدم.‌

ایشان باتری ساعت را عوض میکند.  

شام ایشان گفت  برویم پیتزا بگیریم که گفتم نه؛  هم کمی  قیمه داشتیم که گرم کردم و آش هم بود. خودش هم خسته بود و برای من میگفت. 

شاممان را خوردیم و من چندین لیوان بزرگ آبجوش خوردم. ماشین ظرفشویی را پر کردم و برای ساعت ۱ صبح ست کردم. 

مادرم ساعت ۱۱.۳۰ زنگ زد و زود قطع کرد و من بی انرژی بودم که زنگ بزنم. 

ایشان شمع اتاق خواب را روشن کرده بود و من هم مسواک زدم و کمی خواندم در تخت و آباژورم را خاموش کردم و به صدای باران گوش دادم تا خوابم برد. 

ذره ذره کارهایی که انجام میدهم را دوست دارم،  کارهای  ساده،  روزمرگی،  کارهای پیچیده،  هر کاری که انجام میدهم را دوست دارم. 

از باغبانی همانقدر لذت میبرم که از سبزی پاک کردن،  از راه رفتن همان اندازه لذت میبرم که از کتاب خواندن، با همه چیزخوشنودم. 

خدایا شکرت که این دید را دارم و همه چیز شادم میکند. اینرا کجای زندگیم یاد گرفتم؟  

سادگی زندگی خوب است،  سالم بودنش و خدایا شکرت برای روابط سالمم،  برای خانواده  خوبم،  برای دوستان خوبم و برای زندگی بینظیرم. 


آرزو میکنم تنها اشک شادی به چشمان زیبایتان بیاید. 

<<خداوندا آرامش تویی،  سپاسگزارم>>

نظرات 1 + ارسال نظر
یک خانم یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 13:54

چقدر باران خوب است.زیبا همه چیز را توصیف می کنید .از پاشش نور به راه رو خانه .از باغتان از همه چیز ......خوش باشید

سپاس خانم مهربان؛ شما هم شاد باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد