روز پرنورم

چهارشنبه صبح زود بیدار شدم و گوشم را یک قمری خوش صدا نوازش میکرد و من هم خدا را شکر میکردم. 

تو هم فرشته خدایی! 

خورشید بالا آمد و راهرو خانه پر از نور شد یکباره. چرخی در خانه زدم  و برگشتم توی تختم. 

ایشان رفت و ماهم رفتیم پیاده روی؛ ایشان تنها کراسان و میلک شیک برد چون ناهار داشت. ساعت۹.۳۰ برگشتیم و گلها را آب دادم. همینجور یکباره همه شیشه ها را شستم تازه توری ها را جدا کردم و شستم و دلم باز شد. انگار دنیا درخشان شد در دیدم.  

ساعت ۱۰.۳۰ کارم تمام شد و یکسری ماشین راروشن کردم. ایمیلهام را چک کردم و دیدم منجرم پیام داده که ساعت ۱۱ زنگ بزنیم به هم. ساعت ۱۰.۴۴ دقیقه بود؛  میخواستم دوش بگیرم که گفتم چه کاریست با استرس این شد که کمی خانه را سامان دادم و وقت پدیکور گرفتم برای بعد از ظهر. دو سه دقیقه به ۱۱ زنگ زدم که خودش نبود و برایش پیام گذاشتم. کمی بعد زنگ زد و با هم حرف زدیم؛  تلاش میکرد که برگردونه من را از حرفم! چندین پیشنهاد داد که کارت را کم کن،  سفر کاری نیمخواهد بروی و....... این دو تا خانم فرشته اند! در آخر گفت هر زمان خواستی برگردی ما خوشحال میشویم که با هم دوباره کار کنیم. 

حالا باید تلفن و لپتاپم و چیزهای دیگر را برگردونم به آفیس که باید با دخترک هماهنگ کنم. 

دوش گرفتم؛ کیسه کشیدم!!!! و دلم میخواست بخوابم که نشد و لباسها را بیرون پهن کردم و آفتاب  بسیار تند بود،  یک بسته  گوشت بیرون ساعت۲.۴۰ دقیقه رفتم برای پدیکور. ۱ ساعتی آنجا بودم و ماساژ پا هم بود در پکیجش و خیلی خوب بود؛  راستی که نیاز داشتم. ساعت ۴ برگشتم خانه و  قیمه درست کردم برای شام با سبزی خوردن و ماست و خیار. با مادرم یک دل سیر حرف زدم. 

با فرشته غروب رفتیم دوباره پیاده روی و ایشان دیر آمد. خودم همه باغ را آب دادم و به گلهام رسیدم. 

امروز  هم روز بسیار گرمی بود. 

خدایا سپاسگزارم برای همه چیزهایی که در زندگی داشتم،  دارم و خواهم داشت. خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم و سپاسگزارم. 


روزهاتون پر از نور،  عشق و شادی. 


<<خدایا برای نور و شادی که در یاخته هایم جریان دارد سپاسگزارم  و برای همه فرشتهایی که به زندگیم میفرستی>>





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد