گرمه

یکشنبه باید برای بازدید میرفتم در حالیکه روز تعطیل بود! ساعت ۹ خانه را ترک کردم تا ۱۱ آنجا باشم. کمی میوه و آبمیوه هم برداشتم از خانه. ساعت ۱۰.۵۰ دقیقه رسیدم تا ۱۲.۴۵ دقیقه کارم طول کشید. یک پیراشکی سبزیجات گرفتم برای خودم و راه افتادم توی آن منطقه دو سه تا جا را پیدا کنم برای بازدیدهای بعدی. ساعت ۲ هم جایی قرار داشتم که رفتم و کسی نبود. آقایی که باید میبود تلفنش را بر نمی‌داشت و من هم به سوی خانه برگشتم. توی راه زنگ زد و گفت دخترش را برده شاپینگ سنتر و دارد بازی میکند برای همین نتوانسته آنجا باشد!!!در حالیکه دیروز دو بار قرار ست شده بود و گفته ه بود که هست! ساعت ۴.۳۰ خانه بود و خسته؛ تنم را شستم و   مدیتیشن کردم و کمی خوابیدم و بیدار شدم انگار صورتم باز شده بود.آب طالبی گرفتم درست کردم و هندو انه و طالبی بریدم. 

گرمای بیرون اذیتم کرده بود و زیاد جان نداشتم. شام هم نپختم. غروب رفتیم پیاده روی. شب  داشتم لباس اتو میکردم که ایشان گفت برویم پیتزا بگیریم که با ایشان رفتیم و گرفتیم و شد شاممان. از ساعت ۱۰.۳۰ تا ۱۲.۳۰ ریپورتهام را نوشتم و کیفم را برای فردا بستم. 


آرزو میکنم تنها آدمهای مهربان و راستگو سر راهتان قرار بگیرند. 


<<خداوندا برای راستی و درستی که در زندگی دارم از تو سپاسگزارم چون درسش را تو دادی به من>>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد